ریشه‌های تاریخی انقلاب ایران و وظایف مارکسیست‌های انقلابی

آن‌چه در تابستان ۸۸ در ایران با جنبش توده‌ای در پیامد انتخابات ریاست جمهوری آغاز شد به روشنی آغاز انقلابی بود که با انکارناپذیرترین ویژگی‌اش واضح گشت: ورود اجباری توده‌ها به صحنه‌ی تاریخ. این روند از همان اوایل آغاز٬ مسئله‌ی قدرت در جامعه را مطرح کرد. با رادیکال‌سازی جنبش این مسئله هر روز اهمیت بیشتری می‌یابد. انقلاب ایران فی‌الحال توجه توده‌های جهان را جلب کرده است. جنبش در عرض چند ماه قدم‌هایی به جلو برداشته و به حیطه‌هایی رسیده که کسی ممکن نمی‌داشت. جنبش توده‌های ایران با بی‌توجهی‌اش به هر گونه قدرت و مقام و اعتمادش به قدرت خود که به سرعت رو به افزایش است میلیون‌ها نفر از کارگران و فقیران را مورد الهام قرار داده است. امروز دیگر شکی نیست که سقوط رژیم اسلامی غیر قابل اجتناب است و دیر یا زود از راه می‌رسد. اما این تنها آغاز دوره‌ای از مبارزه طبقاتی حاد در ایران خواهد بود که می‌تواند به سرنگونی نظام سرمایه‌داری و جایگزینی‌اش با حکومت کارگران و توده‌ها منجر شود.

طبقات حاکم از این امر آگاهند و به همین علت تمام توجه خود را به مبارزه معطوف کرده‌اند. آن‌ها می‌دانند که این مبارزه می‌تواند در نقطه‌ای علیه کل نظام سرمایه‌داری برگردد.

در نتیجه تعجبی نیست که جنبش توجه تمام انقلابیون و مارکسیست‌ها را طلب می‌کند. هدف ما اعطای درک روشن مارکسیستی از وظایف پیش رو و بهترین استراتژی‌های دستیابی به پیروزی جنبش است. برای دستیابی به این هدف باید اول ریشه‌های جنبش را مطالعه و آن‌ها را درک کنیم.

چگونه است که شاهد چنین انفجاری بر پایه نتایج این انتخابات بودیم؟ همه‌ی ایرانیان می‌دانند که هیچ کدام از نامزدها نماینده هیچگونه تغییر واقعی نبود. آن‌ها حداکثر نماینده رنگ‌های مختلف هیئت حاکمه‌ی فوق ارتجاعی حاکم بر ایران بودند. حتی بدون توجه به این هم٬ تقلب در آرا در ایران چیز جدیدی نیست. در واقع بسیاری از ایرانی‌ها باور دارند احمدی‌نژاد در انتخابات قبلی بیشتر با اتکا بر تقلب گسترده پیروز شد. و بالاخره حتی اگر موسوی رسما پیروز می‌شد او به روشنی اعلام کرد که تمام و کمال٬ وفادار به رژیم اسلامی است.

سرمایه‌داری در ایران

در تحلیل نهایی دلیل پشت تحولات انقلابی در ایران را باید در بحران عمومی نظام سرمایه‌داری جستجو کرد که دیگر قادر به توسعه نیروهای مولده و پیش بردن جامعه نیست. این نظام٬ برعکس٬ به سنگین‌ترین بار روی دوش جامعه بدل شده و آن ‌را به سمت بربریت می‌کشاند.

بورژوازی در روزهای اول جامعه سرمایه‌داری نقش پیشرویی در رشد نیروهای مولده داشت و جامعه را به جلو سوق داد. اما ورود ایران به جهان سرمایه‌داری از این لحاظ خیلی دیررس بود. هر قدم که ایران به سوی سرمایه‌داری بر داشت بر اثر فشار خارجی و دخالت مستقیم امپریالیسم روسیه و بریتانیا بود. اما حتی با این عامل٬ روابط سرمایه‌داری در ایران به شدت منزوی٬ محدود و تا حدود بسیاری ساکن باقی ماند. چهره‌ی جغرافیایی ایران هم کمکی به این رشد نمی‌کرد. ایران هجدهمین کشور بزرگ دنیا با ۱۶۴۸۱۹۵ کیلومتر مربع مساحت است (تقریبا به بزرگی مجموع آلمان٬ فرانسه٬ اسپانیا و بریتانیا!) و پنج رشته کوه دارد که یک صحرا را احاطه می‌کنند. ارواند آبراهامیان عواقب این جغرافیا را در کتاب معروفش «ایران بین دو انقلاب» توضیح می‌دهد:

«حتی در پایان قرن راه مهم بین بندر جنوبی محمره (خرمشهر) و تهران به قدری آرام بود که برای رفتن از دومی به اولی سریع‌ترین این بود که از خلیج فارس با قایق به دریای سیاه بروی و سپس از ارزروم تا دریای خزر را زمینی طی کنی و دوباره از باکو تا انزلی (پهلوی) را با قایق بیایی و بالاخره از انزلی تا تهران را زمینی. این فقدان حمل و نقل بحران‌های دوره‌ای ایجاد کرد که در آن منطقه‌ای از قحطی به گرسنگی فرو می‌رفت در حالی که منطقه‌ی همسایه خرمن خوبی داشت.»

زمین ناهموار و فواصل بسیار امکان هرگونه رشد در تجارت و داد و ستد را سد می‌کرد. تنها پس از یافتن منابع عظیم نفت در ایران بود که صنعتی‌سازی کشور به واقع شتاب گرفت و تولید سرمایه‌داری به شیوه‌ی غالب تولید بدل شد. گرچه این اتفاق بیش از یک قرن پیش افتاد هنوز بسیاری از بقایای جامعه کهن در بخش‌هایی از ایران بر جا مانده‌اند.

اینگونه بود که ایران از طریق روند خطی رشد سرمایه‌داری به سرمایه‌داری جهانی نپیوست. این کشور با روندی دردناک توسط کشورهای امپریالیست٬ خصوصا بریتانیا و روسیه که کشور را بین خود تقسیم کردند٬ به بازار جهانی کشیده شد. حکومت امپریالیسم پس از چند شکست مهم در قرن هجدهم تحکیم شد.

این بخصوص کشف منابع عظیم نفت در اوایل قرن بیستم بود که بالاخره ایران را به بخش مهمی از تولید سرمایه‌داری جهانی بدل کرد. در نتیجه با این‌که ساکنین کشور در روابط پیشاسرمایه‌داری زندگی و کار می‌کردند٬ کشور به عنوان کل با قوانین سرمایه‌داری جهانی رشد می‌یافت. مشخصه‌ی این رشد آنچنان بود که زیرساخت‌ها و کارخانه‌هایی که پس از آغاز به کارِ سرمایه‌داری در ایران ساخته شد نه توسط و برای طبقه نوپای بورژوا که توسط و برای نیازهای حقیر امپریالیسم روس و بریتانیا بود. در مقابله با تولید انبوه و کالاهای ارزانِ امپریالیست‌ها هیچ تاجر و مغازه‌دار (و دولت) اقبالی نداشت.

نیمه‌استعمارِ ایران به رشد اجتماعی آن مشخصه‌ای مرکب و نامتوازن بخشید. تا زمانی که خرده بورژوازی ایران که خود توسط امپریالیسم به صحنه آورده شده بود آماده انقلاب سرمایه‌داری بود٬‌ دیگر دیر شده بود. انقلاب مشروطه ایران (انقلاب بورژوایی ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۱) اشرافیت زمین‌دار و قدرتش بر دولت را به چالش کشید. هدف آن ایجاد دموکراسی پارلمانی٬ ‌قانون اساسی جدید٬ بیرون کردن امپریالیسم از ایران و جدا کردن نهادهای اسلامی از دولت و ایجاد اصلاحات ارضی بود. این انقلاب ضربه‌ای مرگبار بر شیوه‌های کهن تولید وارد کرد اما آمال اصلی انقلاب متحقق نشد. سرمایه‌داری در سطح جهانی در دوره‌ی تشدید تضادهای امپریالیستی بود. امکان هیچگونه امتیاز دادنی نبود – نه حتی مجلسی نمایشی یا قانون اساسی صوری. کشور در حالی وارد جهان سرمایه‌داری شد که این جهان پر از بحران بود. در ضمن٬ طبقات میانی که رهبر این انقلاب بودند بیش از آن وابسته به امپریالیسم بودند که توان مقابله با آن را داشته باشند. این جنبش در هر قدم انقلاب انشعابی درونی داشت. در آخر جنبش حتی موفق به شکستن کامل شیوه‌های قدیمی تولید در بیشتر بخش‌های روستایی نشد. گرچه طبقات زمین‌دار تضعیف شدند اما قدرت را نگاه داشتند تا این‌که خودشان پایگاه خودشان را عوض کردند و ۵۰ سال بعد کارخانه‌دار شدند.

طبقه کارگر جوان‌تر و ضعیف‌تر از آن بود که نقشی بازی کند و انقلاب دشواری‌های بسیاری در حفظ پیروزی‌هایش داشت. پس از جنگ داخلی و دوره‌ای از بی‌ثباتی بسیار٬‌ دیکتاتوری متوحش رضاشاه در اواخر دهه‌ی قرن سیزدهم هجری ظهور کرد.

یک قرن انقلاب و ضدانقلاب

از انقلاب مشروطه تا کنون ثبات در جامعه ایران کالایی کمیاب بوده است. ۱۰۰ سال گذشته همیشه شاهد توازن تقریبا مداوم بین دوره‌های دیکتاتوری‌ توتالیتری و جنبش‌های انقلابی یا پیشاانقلابی بوده است. دوره‌های «آرامش» و موجودیت مشترک‌ »مسالمت‌آمیز» بیشتر نتیجه‌ی سرکوب شدید بوده. سرمایه‌داری ایران٬ که به کلی وابسته و تسلیم در مقابل امپریالیسم است٬ قادر به ارائه هیچ‌گونه امتیازی به توده‌ها نبود. در نتیجه هر گونه مبارزه توده‌ها٬ در صورت تداوم٬ به سرعت به مبارزه‌ای علیه کل رژیم بدل می‌شد – و ارتجاع نیز همانقدر ملتهب می‌بود.

این شرایط جامعه‌ی ایران را در بن‌بستی تقریبا دائمی نگاه داشت که وسیع‌ترین انفجارات اجتماعی آن‌را قطع می‌کرد. حرکت‌هایی بزرگ در اواخر دهه ۱۳۰۰ اواخر دهه ۱۳۲۰ تا اواسط دهه ۱۳۳۰٬ اواسط دهه چهل٬ اواخر دهه پنجاه صورت گرفت و جنبش کنونی هم ریشه در سال ۱۳۷۸ دارد. تمام این‌ها (به غیر از اولی) را می‌توان انقلابی یا پیشاانقلابی دانست. وضعیت کنونی کاملا مطابق با نمونه‌های قبلی است و در واقع بیانگر همان دلایل بنیادین است. مشخصه‌های اصلی که هر جنبش را از دیگری جدا می‌کند طبقه کارگر رو به رشد است که هر بار بیشتر و بیشتر مهر خود را به عنوان نیروی اجتماعی اصلی می‌گذارد.

ریشه‌های انقلاب ۵۷

انقلاب ۵۷ در زمانی اتفاق افتاد که ایران دوره‌ای عظیم از صنعتی‌سازی را پشت سر گذاشته بود. شاه در دهه ۶۰ «انقلاب سفید» را به اتمام رسانده بود که قرار بود اصلاحات ارضی به نفع میلیون‌ها دهقان بی‌زمین باشد. این تلاشی بود برای اعطای اصلاحات از بالا برای جلوگیری از انفجار انقلابی از پایین. اما در عمل باعث استحکام و تقویت موضع خانواده سلطنتی و نزدیک‌ترین حامیانش شد. اصلاحات با کمک آمریکا در ضمن به تغییر پایگاه این دسته به صنعتی‌گرایی کمک کرد.

در این روند٬ و از طریق سایر قوانینی که در این دوره تصویب شد٬ لایه‌هایی که بلافاصله زیر این گروه کوچک بودند مورد حمله شدید قرار گرفتند. بخصوص روحانیت ‌(که همیشه حامی وفادار شاه بود) و بازاری‌ها به سختی ضربه خوردند. به غیر از میزان عظیم زمین‌های مسجد که مصادره شد٬ شاه نهادهای مذهبی خودش را برای به چالش کشیدن اختیار روحانیت ایجاد کرد. بازاری‌ها مورد حمله کاهش شدید قیمت‌ها٬ مالیات نامتوازن و برپایی سوپرمارکت‌های دولتی قرار گرفتند که محصولات را مستقیم از کارخانه‌ها می‌خرید و میانجی طبیعی (بازاری) را دور می‌زد.

اصلاحات علاوه بر حمله به لایه‌های بالایی خرده‌بورژوازی میلیون‌ها نفر را از مناطق روستایی جدا کرد و به شهرها راند. از دهه ۳۰ تا اواخر دهه ۵۰ جمعیت شهری از ۲۰ به ۵۰ درصد جمعیت رسید.

طبقه حاکم در عین حال تلاش به تغییر بنیان اقتصادی از کشاورزی به تولید انبوه صنعتی کرد. قیمت‌های بالای نفت٬ حمایت‌گرایی تجاری و کمک نظامی آمریکا و شکوفایی اقتصادی پساجنگی شرایطی ایجاد کرد که آن‌ها احساس کردند می‌توانند موقعیت مستحکمی در بازار جهانی برای ایران بسازند و حفظ کنند. تنها درآمدهای نفتی از ۳۴ میلیون دلار در سال‌های ۳۳ و ۳۴ به ۴۳۷ میلیون دلار در سال‌های ۴۱ و ۴۲ تا ۵ میلیارد دلار در سال‌های ۵۲ و ۵۳ تا ۲۰ میلیارد دلار در سال‌های ۵۴ و ۵۵ رسید (همه سال‌ها هجری شمسی است).

این درآمد پشتوانه‌ی صنعتی‌سازی سنگین را ریخت که کشور در این دوره از آن می‌گذشت. مبالغ سنگین از طریق وام‌های ارزان و سرمایه‌گذاری مستقیم به اقتصاد ریخته شد اما این به معنی نفع مردم ایران از آن نبود. نمایانگر این واقعیت این است که گروهی متشکل از تنها ۱۰۰۰ نفر صاحب نه فقط مزارع صنعتی بزرگ که ۸۵ درصد کل شرکت‌های عمده‌ی خصوصی بود.

گرچه شاه در ضمن پولی صرف طرح‌های بیهوده رفاهی کرد اما نابرابری همچنان رو به افزایش بود. قصرهای عظیم و زندگی‌های تجملاتی اولیگارش‌های ایران در تمایز شدید با زندگی حلبی‌آبادها و حتی محلات طبقه متوسط تهران بود. در سال ۱۳۵۲ مخارج ۵۰ درصد فقیرترین خانوارهای شهری برابر با ۱۶.۸ درصد کل مخارج بود. حدود ده سال پیش در سال ۱۳۴۹ این درصد ۱۹.۷ بود. در همین دوره ۲۰ درصد ثروتمندترین‌ها از ۵۱.۷ تا ۵۵.۴ درصد کل مخارج خانوارهای شهری را در اختیار داشتند. این در زمانی صورت گرفت که تولید ناخالص داخلی با نرخ سالی ۱۵ تا ۲۰ درصد رو به افزایش بود. اما این بیانگر تمام ماجرا نیست. آمار تنها نشان می‌دهد مردم چقدر خرج می‌کردند. باید به یاد داشت که سرمایه‌داران بزرگ به ندرت تمام پول‌شان را خرج می‌کنند اما کارگران عادی و فقرا مجبورند چنین کاری کنند!

در نیمه دوم دهه ۵۰ این عوامل با آغاز رکود و تورمی سرسام‌آور شدت گرفت. بار بحران اقتصادی در سرمایه‌داری همیشه به دوش طبقه کارگر و توده‌های فقیر انداخته می‌شود. ایران در دهه ۵۰ هم استثنایی بر این قاعده نبود. کارگران و فقرا که بخش اندکی از دوره شکوفایی دریافت کردند اکنون هر روز بیشتر به فقر رانده شدند.

از سال ۵۰ تا ۵۵ اجاره در بخش‌های مسکونی تهران ۳۰۰ درصد بالا گرفت. خانواده طبقه متوسط گاهی ۵۰ درصد درآمد سالیانه خود را تنها صرف اجاره می‌کرد. تمام برنامه‌های اجتماعی باید یا متوقف می‌شدند و یا به شدت کاسته می‌شدند. بیکاری بالا گرفت. سطح زندگی توده‌ها به سرعت زوال یافت. شاه در تلاش برای دفاع از موضع خود در آستانه‌ی رکود دست به حمله‌ی شدیدتر به طبقات متوسط زد. قوانین سفت و سخت علیه «فساد» و «سودجویی» برپا شد. هدف این‌ها در واقع بازار و حتی بعضی از متحدین خود شاه بود. در عین حال تنش‌های اجتماعی برای بخش‌های بسیاری از جناح حاکم واضح می‌گشت. این باعث شکاف در بالا در مورد چگونگی برخورد شد. نامزد وقت ریاست‌جمهوری آمریکا٬ جیمی کارتر٬ گفت که آمریکا باید تلاش بیشتری برای حفاظت از آزادی‌های مدنی و سیاسی در ایران کند. این گفته را باید در کنار سه دهه حمایت مستحکم و تمام و کمال آمریکا از ٰرژیم دید.

این شکاف‌ها در طبقه حاکم امکانی برای توده‌ها ایجاد کرد که راه خود را باز کنند. تظاهرات و اعتصاب‌ها افزایش چشمگیر یافت. بخصوص نویسندگان٬ شعرا٬ روشنفکران٬ دانشجویان و بازاریان طبقه متوسط در ابتدا در صف اول بودند.

بخصوص بازاری‌ها که بسیاری‌شان از جریمه‌های ضد«سودجویی» بدجوری ضربه خوردند بودند به سرعت توانستند حرکتی راه بیاندازند. تمام آن‌ها در مناطق مرکزی هر شهر جمع شده بودند و شبکه‌ای در سراسر کشور داشتند و اینگونه برای رژیم خیلی خطرناک بودند و رژیم به شدت علیه تظاهرات دست به عمل زد. بازاری‌ها از مساجد و آخوندها٬ که با بسیاری رابطه‌ی خوبی داشتند٬ برای جمع‌آوری و بسیج نیروی خود استفاده می‌کردند. مسجد در زمان شاه از معدود نقاط احتمالی تجمع بود. گرچه آخوندها در ابتدا خیلی مقاومت کردند اما به زودی تحت فشار نقشی سازمانده در سطح کشوری به عهده گرفتند. اگر بازار در هر شهری شبکه داشت٬ مسجد در سراسر کشور شبکه داشت.

از اواخر سال ۱۳۵۶ اعتصابات و تظاهرات‌ها در دستور روز قرار گرفت. خواسته‌های دموکراتیک مثل آزادی زندانیان سیاسی و آزادی بیان٬ بخصوص برای مطبوعات٬ مدت‌ها وجود داشت و اکنون به اول صف رانده شد و جنبش رشد گرفت. رژیم که دید نمی‌تواند جلوی جنبش را بگیرد تصمیم گرفت اوضاع را کمی شل کند و اجازه دهد کمی بخار از نارضایتی روزافزون خارج شود. در اواخر تابستان ۵۷٬ نخست وزیری جدید٬ جعفر شریف امامی٬‌ سر کار آمد. فعالیت احزاب سیاسی قانونی شد – البته طبیعتا به جز احزاب چپ. ارتش از خیابان‌ها بیرون کشیده شد و بسیاری از زندانیان سیاسی آزاد شدند. اما مثل همیشه وقتی موج انقلاب بالا می‌آید نه با اصلاحات و نه با سرکوب نمی‌توان جلویش را گرفت.

شل شدن رژیم در نتیجه تنها به جنبش که در زیر پا می‌گرفت دامن زد. بلافاصله شکل‌گیری سندیکاهای کارگری آغاز شد و اعتصاب‌ها شتاب گرفت. خواسته‌ی اعتصابات تنها بر شرکت‌های منزوی تاثیر گذاشت و بر سرخواسته‌های محدود اقتصادی مثل دستمزدهای بالاتر بود اما این اوضاع به سرعت عوض شد.

در ماه شهریور جنبشی از اعتصابات آغاز شد که به اعتصاب عمومی تعیین‌کننده انجامید. پس از تیراندازی به بعضی تظاهرکنندگان٬ کارگران ماشین‌سازی در تبریز و کارگران پالایشگاه نفت در تهران اعتصاب کردند. این اخگری بود که شعله را برافروخت. در کارخانه ذوب آهن اصفهان ۳۰ هزار نفر اعتصاب کردند. و در سراسر کشور صدها هزار کارگر صنعتی دست به اعتصاب زدند.

کارگران نفت از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بودند. اعتصاب‌ها آن‌ها به تقریبا تمام تجهیزات کشیده بود و معروف‌ترین و حیاتی‌ترین بود. این اعتصاب روزی بیش از ۵۰ میلیون دلار برای رژیم خرج برمی‌داشت. اعتصاب عمومی رژیم را فلج کرد و تمام منابع پول و کالای آن را قطع کرد. این عامل تعیین‌کننده‌ای بود که رژیم را به زانو در آورد. اعتصاب تنها از نظر اقتصادی رژیم را فلج نکرد. در ضمن مسئله قدرت در جامعه را به مشخص‌ترین شیوه مطرح کرد. حق حکومت با که بود؟ این اکنون سوالی باز بود که با مبارزات بیشتر حل می‌شد. در عین حال اعتصاب فضای بیشتری برای رشد هر چه بیشتر اعتراضات توده‌ای باز کرد.

رژیم در‌آخرین عمل استیصال تلاش کرد قدرت را در آبان ۵۷ به دولتی نظامی تحویل دهد. اما دولت نظامی تنها موفق شد قیام را چند روز متوقف کند و سپس اعتصابات دوباره از سر گرفته شد. تا فرا رسیدن ماه آذر پیروزی دیگر واضح بود. از آن به بعد تمام اعمال دولت تنها برای خریدن وقت و بیرون کردن حداکثر ممکن دارایی‌ها از کشور بود.

آثار اقتصادی اعتصاب به همراه نمایش قدرت هرروزه به دست طبقه کارگر و میلیون‌ها نفر در خیابان شرایطی ایجاد کرد که در آن بعضی سربازان ارتش به انقلاب پیوستند. این آخرین ضربه بود که باعث شد آخرین مدافعین بازمانده‌ی رژیم تسلیم شوند و یا در دی و بهمن ۵۷ بگریزند. سران ارتش٬ با مشورت دولت آمریکا٬ وعده دادند در سیاست دخالت نکنند. در عوض از تجزیه و الغای خود جلوگیری کردند.

سنگ قبر دیکتاتوری توتالیتر شاه کنده شده بود و طبقه کارگر و توده‌های فقیر ایران آن‌را امضا کردند. شاه در دی ماه ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد.

خلا قدرت که با سقوط شاه ایجاد شده بود می‌توانست توسط طبقه کارگر پر شود اما سیاست‌های غلط سازمان‌های اصلی کارگری انقلاب را به شکست کشاند.

انقلاب «اسلامی»؟

انقلاب و ضدانقلاب٬‌ ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲

بسیاری «تحلیل‌گران»٬ «تاریخدانان» و کارشناسان انقلاب ۵۷ را انقلاب اسلامی می‌نامند. اما خمینی و رهبری روحانیون در حقیقت ضدانقلابی خونین بودند. آن‌ها در تحلیل نهایی نماینده منافع طبقات ممتاز کهن و سرمایه‌داری جهانی بودند. نمایانگر واحد این واقعیت همان‌که علیرغم هزاران فریاد «مرگ بر آمریکا» آن‌ها هیچ کاری برای آسیب زدن و یا حتی تضعیف موقعیت امپریالیسم‌ آمریکا نکردند – درست برعکس. بعدا معلوم شد که از بسیاری کشورهای غربی منجمله آمریکا پول قرض گرفته‌اند و سلاح خریده‌اند.

خمینی آخوند گمنامی بود که در نجفِ عراق در تبعید به سر می‌برد و تنها وقتی به صحنه آمد که امپریالیست‌های بریتانیا٬ فرانسه و آمریکا او را به پاریس آوردند و زیر نورافکن قراردادند و مدام در شبکه‌هایی مثل بی بی سی چرخاندند و بالاخره در کنفرانس گوادلوپ تصمیم گرفتند از خواستش برای قدرت حمایت کنند. این همگام با حمایتی بود که آمریکا از اسلام‌گرایان مرتجع٬ که پیش از این نیروهایی بسیار حاشیه‌ای بودند٬ در سایر کشورهای منطقه مثل پاکستان و افغانستان به عمل آورده بود. هدف از این کار ساختن «کمربند سبز»ی از اسلام‌گرایی دور اتحاد شوروی بود. آن‌ها امکانات بالقوه چپ و سوسیالیستی انقلاب ایران را فهمیده بودند و از ضدانقلاب خمینی بخاطر ماهیت ضدچپ و ضدسوسیالیستی آن حمایت کردند.

رهبران واقعی انقلاب ایران آن رهبران کارگری بودند که اعتصاب عمومی را رهبری کردند. بدون اعتصابات طبقه کارگر شاه احتمالا سرنگون نمی‌شد و تاریخ جنبش انقلابی بارها خونین‌تر می‌بود و احتمالا با شکست عظیم یا در بهترین حالت جنگ داخلی خونین پایان می‌یافت. پایگاه اصلی اعتصاب در صنعت نفت بود٬ صنعتی با سنت‌های قوی کمونیستی.

این رهبران٬ مستقل از این‌که عضو چه سازمانی بودند٬ سیاست٬ رهبری و سنت‌های حزب توده یا سایر احزابی را که در آخر دنباله‌روی این حزب شدند دنبال می‌کردند (در واقع ۳۵ درصد رهبران کارگری اعتصاب خود را مارکسیست می‌نامیدند). سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران٬ گروهی خرده بورژوایی با گرایشات نارودنیکی٬ در ابتدا در کنار سایر گروه‌ها در مخالفت با آن‌چه «خیانت» توده و پیروی‌اش از بوروکراسی شوروی در تمام زمینه‌ها می‌خواند شکل گرفته بود. اما در دوره‌ی آزادی نسبی پس از سقوط٬ آن‌ها به سرعت رشد یافتند و به حداقل نیم میلیون حامی قابل اعتماد رسیدند. در ضمن شاهد رشد انفجاری تمام سازمان‌های چپ بودیم که به سرعت رشد یافتند. این ثابت می‌کند که تناقضات طبقاتی از پیش به صحنه می‌آمد و علاقه عظیمی به عقاید سوسیالیستی وجود داشت. اما نکته‌ی قابل توجه این است که در لحظه‌ی نهایی اکثریت عظیم این سازمان انشعاب کرد تا «فداییان اکثریت» را تشکیل دهد و حامی تمام و کمال حزب توده‌ی تحت فرمان مسکو شد و این حزب را «حزب نوین طبقه کارگر ایران» خواند (کمی بعد به سرنوشت سایر جناح‌های فدایی که از حزب توده یا رژیم حمایت نکردند می‌پردازیم).

حزب توده و تئوری منشویکی مراحل انقلاب

در طول تاریخ قرن قبل چندین انقلاب به رهبری احزاب باصطلاح کمونیست ناکام مانده‌اند و به شکستی تلخ رسیده‌اند. در ایران نیز چنین است. این باعث شده بسیاری باور کنند سرمایه‌داری قدرتی بیش از حد دارد٬ اسلام کنترلی جادوی روی مردم ایران دارد٬ طبقه کارگر زیادی ضعیف است یا مفاهیم سوسیالیسم٬ انقلاب و قدرت کارگری عقایدی تخیلی هستند که لاجرم موجب شکست می‌شوند. این حرف‌ها ربطی به حقیقت ندارد.

در تمام انقلابات قرن اخیر و بخصوص در انقلاب ۵۷ ایران٬ احزاب کارگری فرصت‌های بسیاری برای فتح قدرت و برپایی دولت کارگری دموکراتیک داشته‌اند. کلید این مسئله در تئوری منشویکی مراحل است که احزاب استالینیست در سراسر جهان اتخاذ کردند و در پایان انقلاب پس از انقلاب را به شکست‌های خونین کشاند. منطق این تئوری «دو مرحله‌ای» چنین است:

از آن‌جا که در کشوری دیکتاتوری یا عقب‌مانده از نظر اقتصادی زندگی می‌کنیم وظایف اول انقلاب٬ وظایف بورژوایی است – یعنی اجرای دموکراسی بورژوایی. این باید به این معنی باشد که این بورژوازی یا بورژوازی مترقی است که باید انقلاب را رهبری کند و در نتیجه ما باید در ابتدا از این نیروها حمایت کنیم.

مشکل این تئوری٬ که بارها در اشکال مختلف در طول صد سال گذشته مورد استفاده قرار گرفته٬ این است که کاملا فراموش می‌کند که سرمایه‌داری در سطح جهانی تمام گرایشات مترقی خود را از دست داده و هرگز نمی‌تواند نقشی مترقی بازی کند. این در مورد بورژوازی در کشورهای سرمایه‌داری عقب‌مانده حتی بیشتر صدق می‌کند. بدون گسست کامل از سرمایه‌داری هیچ پیشرفت و ترقی ممکن نیست. منافع مادی بورژوازی٬ در تمام بخش‌های آن٬ کاملا در مخالفت با منافع توده‌ها و انقلاب است.

لنین در سال ۱۹۰۵ توضیح داد: «پس از این‌که منافع حقیر و خودخواهانه‌ی بورژوازی بر آورده شوند٬ ناگزیر به طور کلی به سمت ضدانقلاب و علیه مردم می‌چرخد. البته به محض این‌که از دموکراسی پیگیر «بازگردد» (و همین الان هم دارد باز می‌گردد!).»

تروتسکی این را با تئوری انقلاب مداوم بیشتر توضیح می‌دهد:

«در مورد کشورهایی که توسعه متاخر بورژوایی دارند٬ بخصوص کشورهای استعماری و نیمه‌استعماری٬‌ تئوری انقلاب مداوم به این معنای است که راه‌حل کامل و واقعیِ وظایف آن‌ها در دستیابی به دموکراسی و رهایی ملی تنها از طریق دیکتاتوری پرولتاریا به عنوان رهبر ملت تحت ستم٬ و مهمتر از همه توده‌های دهقان آن٬ ممکن است...

دیکتاتوری پرولتاریا که به عنوان رهبر انقلاب دموکراتیک به قدرت رسیده لاجرم و به سرعت با وظایفی روبرو می‌شود که عمل به آن‌ها با تخطی عمیق به حقوق مالکیت بورژوایی ممکن است. انقلاب دموکراتیک مستقیما به انقلاب سوسیالیستی متحول می‌شود و اینگونه انقلابی مداوم می‌شود».

حزب توده در سال ۵۷ از تئوری دو مرحله‌ای حمایت کرد. تعریف آن‌ها از مرحله‌ی انقلاب در برنامه‌ی حزب مدون شد و در پلنوم ۱۵ تصویب شد:

«این انقلاب در دوره تاریخی حاضر رشد جامعه ما نمی‌تواند چیزی به جز انقلابی با مشخصه‌ی مردمی و دموکراتیک باشد. محتوای انقلاب حذف سلطه‌ی انحصارات امپریالیسم از منابع اقتصادی و طبیعی کشور ما٬ تضمین استقلال کامل اقتصادی و سیاسی٬ حذف تمامی بازمانده‌های نظام اجتماعی پیشاسرمایه‌داری و اتخاذ راه رشد سوسیالیستی و دموکراتیزه کردن حیات سیاسی و فرهنگی در کشور است. در این مرحله وظیفه‌ی ضروری رشد انقلاب در ایران سرنگونی رژیم شاهنشاهی سابق٬ شکستن دستگاه ارتجاعی دولت٬ پایان حکومت سرمایه‌داران و زمین‌داران بزرگ و انتقال قدرت از این طبقات به طبقات و بخش‌های دموکراتیک و ملی٬ به کارگران٬ دهقانان٬ خرده‌بورژوا٬ روشنفکران میهن‌پرست و در ضمن بورژوازی ملی و در یک کلام برپایی جمهوری ملی و دموکراتیک است... تنها راه دستیابی به انقلاب مردمی و دموکراتیک مشارکت توده‌ها در مبارزه و نه اعمال قهرمانانه‌ی افراد یا حزب و گروه سیاسی خاص است».

حزب در هیچ نقطه‌ای برنامه‌ی گسست با سرمایه‌داری را پیش نگرفت و طبقه کارگر را برای خیانت خمینی آماده نکرد. درست برعکس. از او حمایت بسیاری به عمل آورد و در حقیقت پایگاهی درون کارگران و تا حدودی توده‌های عظیم‌تر به او داد. حتی در مرداد ۵۸ که برای بسیاری روشن بود خمینی دارد علیه سازمان‌های کارگری و کمونیستی دست به عمل می‌زند٬ حزب توده هنوز در فکر ائتلاف با آخوندها بود:

«با عمیق‌ترین تاسف شاهدیم که در هفته‌های اخیر شاهد چرخش به راست در وضعیت سیاسی کشورمان بوده‌ایم. این تغیر ضربه‌ای دردناک و هراس‌آور بر بنیان وحدت نیروهای ملی و دموکراتیک وارد آورده... با این حال ما هر روزه مواجه با واقعیتی هستیم که از یک طرف حمله‌ای عظیم به سرکوب آزادی می‌پردازد و اول از همه هم به سرکوب آزادی نیروهای انقلابی و چپ حقیقی که زیر پرچم اسلام مبارزه می‌کنند...».

غلط بودن این مشخصه‌ی باصطلاح «دموکراتیک و ملی» خمینی وقتی به روشنی نمایان شد که او پس از استفاده از حزب توده برای گمراه کردن کارگران علیه این حزب دست به عمل زد و هزاران نفر از مبارزین کمونیست را قتل عام کرد و حزب را ممنوع کرد.

در پایان سیاست‌های حزب در حمایت از آخوندها که بخشی از نیروهای «دموکراتیک ملی» می‌دانست عملا کارگران را خلع سلاح و گمراه کرد. رهبران حزب به این جای کار باید خط روشن طبقاتی می‌داشتند و روشن می‌کردند که منافع کارگران٬ دهقانان و توده‌های فقیر در مخالفت مستقیم با منافع بورژوازی است. بدون این‌ کار آن‌ها راه تضعیف روحیه و تجزیه نیروهای چپ را باز کردند و با این کار طبقه کارگر و نیروهای انقلابی را در مقابل حملات فاشیستی روحانیون و اوباششان خلع سلاح کردند.

البته که توده‌های کمونیست به معنای وسیع آن این سیاست را تنها بر پایه فقدان آلترناتیوی روشن و قابل توجه پذیرفتند اما برای رهبران حزب توده دنبال کردن خط مسکو و تئوری دو مرحله‌ای تنها وسیله‌ای برای شکست انقلاب مثل گذشته بود.

رهبری حزب توده (و سایر احزاب توده‌ای مثل فداییان اکثریت که به دنبال آن رفتند) به رژیم استالینیستی اتحاد شوروی وفادار بود و منافع چندانی در سرنگونی شاه که بوروکراسی شوروی با آن رابطه‌ی خوبی داشت٬ نداشت. به علاوه اگر دولت کارگری دموکراتیک روی مرزهای اتحاد شوروی ساخته می‌شد می‌توانست کارگران شوروی را علیه بوروکراسی فرا بخواند.

در نتیجه در حالی که رهبران روی زمین توده‌ای و کمونیست بودند٬ ارگان‌ها و نهاهای حزب رهبری جنبش را در سطح ملی به دست نگرفتند. درست برعکس. موضعی مردد و حتی آشتی‌جویانه نسبت به روحانیت٬ که بورژوازی «مترقی» می‌دانستند٬ اتخاذ کردند.

جدا از این٬ کارگران خود به گسترش بیشتر کمیته‌های اعتصاب پرداختند تا عملا کمیته‌هایی شوند که اداره روزمره کارخانه‌ها و در بعضی موارد ارتباط آن‌ها در سطح شهری را در دست داشتند. گرچه این تحول بیشتر پس از رفتن شاه شتاب گرفت اما آغاز آن در زمان اعتصاب عمومی بود.

این کمیته‌ها نمایانگر جنین قدرت کارگری بودند. تحول آتی آن‌ها می‌توانست به ارگان‌های اصلی دولت کارگری دموکراتیک تبدیل‌شان کند. اما رهبران توده باز هم در لحظه‌ی تعیین‌کننده درجا زدند. به جای تشویق کارزار وسیع کمیته‌ها و شوراهای کارگری در تمام کارخانه‌ها و محلات٬ مرتبط در سطوح شهری و کشوری٬ کارزار اصلی آن‌ها برای تبدیل این ارگان‌ها به سندیکاهای کارگری بود. این خواسته در آن موقعیت به روشنی ارتجاعی بود! واضح است که مارکسیست‌ها همیشه طرفدار خواسته‌های دموکراتیکی همچون حق تشکیل اتحادیه٬ حق اعتصاب و ... هستند. اما در موقعیتی که کارگران می‌توانستند جنبش را تا سرنگونی رژیم و گرفتن قدرت به دست خود پیش ببرند و روابط سرمایه‌داری را ملغی کنند٬ طرح این خواسته‌ها کیلومترها عقب‌تر از جنبش عینی و روحیه‌ی جنبش بود و تنها به سردرگمی میان طبقه کارگر و عقب نگاه داشتن آن‌ها از وظایف حادشان منجر شد. این حرکت رهبران حزب توده عملا کارگران را خلع سلاح کرد چرا که آن‌ها فرصت رشد سلاح طبیعی‌شان برای مبارزه سیاسی و قدرت را نیافتند. در نتیجه وقتی شاه بالاخره فرار کرد هیچ دستگاه شکل‌گرفته‌ای درون طبقه کارگر نبود که بتواند قدرت بگیرد.

رهبران حزب توده در هر نقطه عطف انقلاب کیلومترها عقب‌تر از اعضای خود بودند. در واقع رهبری حزب موقعیت را حتی پیش از اواخر دی‌ماه ۵۷ انقلابی اعلام نکرده بود. رهبری توده به جای قرار گرفتن در صدر جنبش به عنوان دنباله‌ روی آن عمل می‌کرد. اما تا ماه دی نه تنها انقلاب آغاز شده بود که دیگر به نقطه اوج خود می‌رسید و از آن گذشته بود. دیگر اعلام این‌که وضعیت ایران انقلابی است دیر بود. البته که سخنرانی و اعلامیه و قطعنامه پر بود اما عجیب اینجاست که رهبران توده هیچ قدم عملی در دفاع از موضع انقلابی مستقل برای طبقه کارگری متحد برنداشتند.

آن‌ها در عوض به موضع فرصت‌گرایانه حمایت از (خرده) بورژوازی «مترقی» یعنی آخوندها دست زدند. سکتاریست‌ها یا اپورتونیست‌ها همیشه دو شیوه‌ی برخورد با جنبش خرده بورژوازی دارند یا کل جنبش را در آغوش می‌گیرند و طبقه کارگر را پشت آن می‌کشند و یا به کل کنارش می‌زنند. البته در هر دو راه طبقه کارگر شکست می‌خورد چرا که منزوی است اما ابتکار و رهبری بر توده‌های عظیم مردم به دست باصطلاح «رهبران» سپرده شده. واقعیت اینجاست که طبقات متوسط در ایران٬ که در ضمن شامل و تحت تاثیر روحانیت شیعه هم می‌شد٬ از توده وسیعی از مردم با منافع متناقض تشکیل می‌شد. سیاست حقیقی انقلابی ساختن جنبش کارگری مستقل و متحد و در عین حال فراخوان به بخش‌های عظیم پایینی طبقات میانی برای جدا کردن آن‌ها از بخش‌های ناچیز بالایی است که به هزار نوع به طبقات حاکم وصلند و در تمام موارد همان منافع را نمایندگی می‌کنند.

در ایران بورژوازی مدت‌هاست که تمامی ویژگی‌های مترقی خود را از دست داده. بورژوازی٬ هر چقدر هم در مخالفت با دسته‌های حاکم باشد نمی‌تواند هیچگونه نقش مترقی بازی کند. دلیل نه عدم اراده که این است که نظامی که نماینده‌ی آن هستند مدت‌هاست دیگر نقشی مترقی ندارد. تجزیه‌ی پیشرفته‌ی سرمایه‌داری در هر قدم آن‌را مجبور به مخالفت با پیشرفت می‌کند.

این روند پس از سقوط شاه در ایران به سرعت متبلور شد. رژیم جدید پس از سقوط او شروع به سرکوب تمام نیروهایی که آن‌را به قدرت رسانده بودند کرد. در فروردین ۵۸ به جنبش خودمختاری ترکمن‌ها (که فداییان اسما مارکسیست رهبر آن بودند) حمله کرد٬ در خرداد به جنبش خودمختاری عرب‌ها و در مرداد به کردها. رژیم در تمام این حملات در ضمن بر زمین‌داران قدیمی تکیه می‌کرد تا جنبش‌هایی که با دهقان‌هایی که اکنون خواهان اصلاحات ارضی بودند رابطه داشتند سرکوب کند.

باید توجه کرد که فضا پس از سقوط شاه بسیار چپ بود و تناقضات طبقاتی به صف اول آمده بود. پیش از این از رشد وسیع و انفجاری سازمان‌های چپ گفتیم که رویهمرفته صدها هزار عضو داشتند (بدون احتساب مجاهدین٬ گروه چپ اسلامی با قدرت و نفوذ برابر در سراسر کشور). اما نباید فراموش کنیم که خود خمینی و رژیم او نیز تنها با استفاده از حرف‌های چپ و عوام‌فریبی «ضدامپریالیستی» به محبوبیت رسیدند. آن‌ها به جای دم زدن از اصول اسلامی و غیره که ازشان انتظار می‌رفت در واقع از عفو آزاد و عدالت اجتماعی می‌گفتند. آن‌ها واژگان سوسیالیستی را از چپ عاریه گرفتند. شعارهایی اتخاذ کردند مثل « اسلام متعلق به مستضعفین است و نه مستکبرین»٬ «اسلام نماینده زاغه‌نشینان است و نه کاخ‌نشینان»٬ «مستضعفین جهان متحد شوید»٬ «ما طرفدار اسلامیم، نه سرمایه‌داری و فئودالیسم»٬ «اسلام اختلافات طبقاتی را از بین می‌برد» و غیره. اوج این عوام‌فریبی «ضدامپریالیستی» در ۱۳ آبان ۵۸ بود که گروهی از دانشجویان حامی خمینی سفارت آمریکا در تهران را اشغال کردند. خمینی این را «انقلاب دوم» نامید و از آن برای خرد کردن مخالفین درون رژیم و تحکیم هیئت حاکمه و مقابله با مخالفتی که در جنبش‌های مختلف پا گرفته بود استفاده کرد.

تا سال ۵۹ حمایت از خمینی در دانشگاه‌ها هم از میان رفته بود. کسانی که با حمایت و احتمالا رهبری خمینی سفارت آمریکا را اشغال کردند خود را دانشجویان «پیرو خط امام» می‌نامیدند. اما واقعیت اینجاست که اکثریت دانشجویان ایران حامی گروه‌های چپ و کمونیست و یا مجاهدین (چپ اسلامی) بودند. دانشگاه‌ها هر روز بیشتر و بیشتر محور مخالفت با رژیم می‌شدند و توهمات به خمینی میان انقلابیون از بین می‌رفت. این بود که رژیم تصمیم گرفت تمام دانشگاه‌ها را برای مدت ۲ سال از فروردین ۵۹ تعطیل کند. پس از بازگشایی٬ کمونیست‌ها و کسانی که مشکوک به علایق کمونیستی بودند اجازه‌ی تحصیل یا تدریس در دانشگاه را نداشتند.

رژیم جنبش کارگری را هم فراموش نکرده بود. سقوط شاه مسائل کارگران را از میان نبرد. در نتیجه از همان آغاز تنش‌ها بالا گرفت. پس از دوره‌ی کوتاهی از توقف اعتصابات٬ بسیاری از کارگران دوباره به سمت رزمندگی بیشتر رفتند. در واقع پس از انقلاب بود که شوراهای کارگری شروع به رشد جدی کرد. تا حدودی بخاطر فضای خالی قدرت بلکه در ضمن به این خاطر که روند تمایز طبقاتی شتاب می‌گرفت. دوره‌ی «دموکراتیک ملی» انقلاب نه سرمایه‌داری توسعه‌یافته که بحران توسعه‌یافته‌ی سرمایه‌داری را به میان آورده بود و تناقضات آن را زیر ذره‌بین گذاشته بود. کارگران می‌دیدند که مشکلاتشان به راه حل سیاسی مستقل و به این منظور ابزار سیاسی مستقل نیاز دارد. شوراهای کارگری شکل جنینی این ابزار بودند.

اما نفوذ و قدرت شوراها به سرعت بالا گرفت و به جایی رسید که دیگر رژیم نمی‌توانست به آن بی‌توجهی کند. از همان اول ماه مه ۵۸ دیده بودیم که تظاهرات کارگری در مخالفت آشکار با رژیم بود. و از تابستان اولین کارگران در صنعت نفت زندانی شدند. سازماندهی کارگری به جرمی با ۲ تا ۱۰ سال زندان بدل شد. در فروردین ۵۹ تمام اعتصابات ممنوع شد. اما اعتصاب ادامه پیدا کرد.

حمله اصلی بالاخره پس از شروع جنگ ایران و عراق در شهریور ۱۳۵۹ بود که رژیم نمایندگان نظامی را بخاطر «سربازگیری» در تمام کارخانه‌ها کار گذاشت. در واقع از آن برای سرکوب فیزیکی شوراها و رهبرانشان استفاده شد.

«تولد» واقعی رژیم٬ یعنی زمانی که انقلاب را کاملا سرکوب کرد و شکست داد در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ بود. این حمله ضدانقلابی خونینی بود که به آزادی نسبی که از زمان شاه موجود بود خاتمه داد. به این منظور شاهد اعدام‌های روزانه ۳۰۰ تا ۵۰۰٬ ممنوع کردن تمام روزنامه‌ها و تجمعات و حمله بسیار خشونت‌بار علیه هرگونه نمایش مقاومت بودیم. این عملا آغاز جنگ داخلی با مجاهدین٬ گروه اسلامی شبه‌چپ٬ بود که بسیاری از سران رژیم را ترور کرد. تمام گروه‌های چپ مخالف خمینی (از جمله فداییان اقلیت و سایر انشعاب‌های ضدحکومتی فداییان و سازمان پروخوجه‌ی پیکار که از مجاهدین انشعاب کرده بود و بسیاری از گروه‌های کوچک‌تر سوسیالیست) به کردستان گریخته بودند که بخش‌هایی از آن خارج از سیطره‌ی حکومت بود و مناطق آزاد تحت حاکمیت احزاب ضدرژیمی محلی بود. این گروه‌ها به مبارزه مسلحانه علیه رژیم پیوستند اما چند سال بعد در زمان جنگ ایران و عراق سرکوب و از کردستان ایران بیرون شدند.

در تمام مواردی که مطرح شد٬ رهبران اصلی توده و فداییان اکثریت (انشعاب اکثریت از سازمان توده‌ایِ‌ فداییان که در واقع بزرگتر از خود حزب توده بود اما خط این حزب را که از مسکو می‌آمد در تک تک موارد دنبال می‌کرد) موضعی کاملا دوستانه نسبت به رژیم داشتند. آن‌ها به جای استفاده از حمله به رژیم برای یافتن پایگاه‌های حمایتی جدید خود را از آن دور ساختند و بهترین عناصر اجتماعی انقلاب را مشتت ساختند.

بسیاری از سایر گروه‌های چپ که شجاعانه با خمینی مخالفت کردند و علیه او جنگیدند از مشکلات دیگری رنج می‌بردند که به آن‌ها امکان رهبری جنبشی توده‌ای از کارگران علیه رژیم اسلامی را نداد. ما قبلا اشاره کردیم که اکثریت چریک‌های فدایی منشعب شدند و به حمایت از حزب توده پرداختند. اما فداییان اقلیت و سایر انشعاب‌ها همچنان عقاید چریکیستی و استالینیستی بسیار داشتند (مثل تئوری دومرحله‌ای که وسیعا در اشتراک بود) و این باعث شد نتوانند عملا رهبری کارگران و توده‌ها را به دست بگیرند. باید اشاره کرد که عقاید اصلی این گروه‌ها به واقع عقب‌مانده و پیشامارکسیستی بود. برای مقایسه‌ی آن‌ها با انقلاب اکتبر٬ عقاید اصلی فداییان حتی نه منشویک که نارودنیک بود! («تروریسم» شخصی٬ چریکیسم و ...)

از دیگر ناکامان٬ دنباله‌روان گروه بین‌المللی «دبیرخانه‌ی متحدِ انترناسیونال چهار» با رهبری سیاسی ارنست مندل بودند. دو گروه تروتسکیست از اروپا و آمریکا بودند که در ابتدا متحد شدند تا حزب کارگران سوسیالیست را تشکیل دهند و درک کم و بیش درستی داشتند که به آن‌ها امکان داد تا چند صد عضو رشد کنند و در چند شهر دفتر باز کنند. اما موضع دفاع از خمینی به عنوان «ضدامپریالیست» و نیاز به اتحاد با «بورژوازی مترقی» در این حزب هم دست بالا گرفت (به نمایندگی کسانی چون بابک زهرایی) و آن‌را به انشعاب‌هایی کشاند که بخش اکثریت عملا طرفدار نسخه چپی از همان موضع پروخمینی حزب توده شد.

در این روند سرکوب گروه‌های چپ٬ رژیم با استحکام خود را بر لایه‌های متفاوت استوار ساخت. از یک طرف بخش‌هایی از بازار بودند که درون رژیم ادغام شدند و امتیازهای بسیار جذابی گرفتند. بخش دیگری از بازاری‌ها در واقع طرفدار جبهه ملیِ لیبرال‌ بودند که دولت موقت را تشکیل داده بود. در آخر آن‌ها وسیعا خود را بر لایه‌های عظیم فقرای شهری قرار دادند. زاغه‌نشین‌هایی که که سال‌ها به کلی نابود شده و در اعماق جامعه پوسیده بودند اکنون احساس می‌کردند می‌توانند کسی باشند. این لایه وفادارترین و مفیدترین لایه برای رژیم در تلاشش برای نابودی تمامی سایر طبقات بود.

اما ماه عسل با بازاری‌های لیبرال هم طولی نیانجامید. پس از این‌که آن‌ها را از بازار بیرون کردند با همان سلاح‌هایی که شاه استفاده کرده بود به آن‌ها حمله کردند. تا سال ۱۳۶۲ آن‌ها نیز نابود شدند و رهبران اصلی‌شان به زندان افتادند.

رهبران آخوندها با اتکا به طبقات و لایه‌های مختلف٬ انقلاب را شکست دادند و در پایان تنها خود بر جای مانده بودند. رهبران باصطلاح کمونیست حزب توده٬ فداییان اکثریت و هر که موضع آن‌ها را دنبال کرد با حمایت از رژیم در تمام حملات آن نقشی خائنانه بازی کرد تا این‌که خود در سال ۱۳۶۲ مورد حمله قرار گرفتند و به زندان افتادند.

روحانیت

ایران سنت اسلام شیعوی دارد. این سنت از بالا تا اعماق جامعه در جریان است اما اسلامِ شاه٬ ولی فقیه یا سرمایه‌دار بزرگ با اسلام دهقان و مغازه‌دار کوچک یکی نیست. برای ولی فقیه و سرمایه‌دار٬ اسلام ابزار به انقیاد کشیدن و این است که به توده‌ها بگویند برای زندگی بهتر در این جهان مبارزه نکنند؛ برای فقرا اما راهنمایی است برای این‌که چگونه همین امروز زندگی بهتری داشته باشند. این گرایشات را در صفوف روحانیت نیز می‌توان پیدا کرد. در واقع روحانیون در تاریخ ایران نقش بزرگی هم در جنبش‌های انقلابی و هم در جنبش‌های ضدانقلابی بازی کرده‌اند.

اما روحانیون٬ مثل سایر نقاط تاریخ٬ بیشتر نقش عقب نگاه داشتن توده‌ها را داشته‌اند. در دهه‌ی ۴۰ شاه آن‌ها را از محافل قدرت بیرون کرد. این باعث شد بعضی لایه‌های روحانیت مخالف رژیم شوند. تا آن زمان لایه‌های بالایی روحانیون همیشه مدافعین پر و پا قرص شاه بودند.

آخوندها در فضای خلا بدون ارتباط با جامعه زندگی نمی‌کنند. آخوند با هزار راه و رسم به اطرافش وابسته است. گاهی اوقات حتی موجودیتش بسته به کمک‌های محله است. این بدین معنی است که تمام آخوندها همیشه نتوانسته‌اند خود را از جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنند جدا سازند. روحانیت شیعه در ایران نماینده بخشی از طبقات متوسط است. آن‌ها موجودیتی همگونی نیستند که متحد عمل کنند. آنان به هزار شیوه به بخش‌های مختلف طبقه‌شان وصلند.

دلایل اصلی که در سال ۵۷ توانستند بخش‌های عظیمی از توده‌ها را جلب کنند این بود:

1- فقدان رهبری حقیقی طبقه کارگر

2- این‌که انقلاب سفید آن‌ها را از قدرت انداخته بود. در نتیجه توده‌ها با شاه تداعی‌شان نمی‌کردند – اما بخش اعظم دم و دستگاه‌شان تا پیش از دهه ۶۰ مدافع پر و پا قرص رژیم شاه بود

3- بخصوص بازاری‌ها (که روابط نزدیک با مساجد داشتند) اما در ضمن توده‌های روستایی و فقرای شهری امن‌ترین و قانونی‌ترین مکان‌های تجمع را درون مساجد می‌یافتند که رژیم خطری سیاسی به حساب نمی‌آورد. در این چارچوب روحانیت تنها لایه‌ای بود که سازمانی کشوری و سراسری به توده‌های خرده بورژوا داد.

در آغاز بیشتر آخوندها حتی به تلاش‌های بسیاری برای توقف جنبش دست زدند اما جنبش متوقف نمی‌‌شد و آخوندها بیشتر و بیشتر به جلو هل داده شدند. بخصوص دانشجویان اسلامی جوان و آخوندهای روستایی فقیر به سرعت رادیکالیزه شدند. تا این زمان جناح خمینی که تنها بخش روحانیت بود که خواهان سرنگونی شاه شده بود (و احتمالا شامل کمتر از ۲۰۰ آخوند می‌شد) شروع به ساختن پایگاهی بزرگ‌تر کرد.

آخوندها در ایران موجودیت بسته و همگونی نیستند و چیزی نیستند به جز بخشی از خرده بورژوازی و طبقات حاکم ایران و به هزار شکل از بالا تا پایین به این بخش‌ها متصلند. در نتیجه در تحلیل نهایی آن‌ها هم همان منافع طبقاتی را منعکس می‌کنند.

لایه‌های پایینی آخوندها همیشه لایه‌های پایینی توده‌ها را دنبال کرده‌اند و با آن‌ها در هر تخاصم و جنبش مهمی رادیکالیزه شده‌اند. داستان‌های زیادی از انقلاب ۵۷ در مورد آخوندهایی هست که شب‌ها نشریات کمونیستی می‌خواندند و روزها با شعارهایشان تبلیغ می‌کردند. آخوندهای فقیر هرچقدر که به شکل عجیب و غریب و منحط بیرون آمده باشند چیزی نبودند مگر بخشی از خرده‌بورژوازی و فقرای روستایی. بدین‌سان آن‌ها نیز بارها صدای آن‌ها را بیان می‌کردند.

روحانیون ارشد در شهرها و رهبران نماز جمعه‌های بزرگ از طرف دیگر همیشه طرف طبقات حاکم بوده‌اند. از زمان قاجارها تا رضاشاه٬ محمدرضاه شاه و البته همین الان. آن‌ها در هر جنبش و هر انقلابی طرف صاحبان ثروت را گرفته‌اند و از تمام قدرت و نفوذشان برای متوقف کردن جنبش استفاده کرده‌اند. هر بار که مثل خمینی در اوایل دهه ۴۰ با نخبگان حاکم مخالفت کرده‌اند این تنها بخشی از تخاصم درونی‌شان با هیئت حاکمه بوده است و هیچ وقت ربطی به تغییر ستون‌های بنیادین جامعه نداشته است.

بدون توجه به منافع متخاصم درون روحانیون و طبقات متوسط درک انقلاب ۵۷ بسیار دشوار است. آمال توده‌های فقیر هیچ اشتراکی با نیازهای حریصانه لایه‌های بالایی روحانیون نداشت.

در سال ۵۷ طبقه متوسط سازمان سیاسی یا نقطه متمرکزی برای بیان خود نداشت. حزب توده و سایر سازمان‌های کارگری بیشتر احزاب کارگران صنعتی و روشنفکران شهری بودند و روابط بسیار ضعیفی با بخش‌های شهری و روستایی تهران داشتند. در نتیجه وقتی توده‌های سرکوب‌شده شروع به حرکت کردند٬ طبیعی‌ترین نقاط تجمع در مساجد بود. مساجد اولین جایی بود که توده‌های روستایی به سازماندهی و تجمع در آن پرداختند.

اما این اولین قدم‌های انقلاب است که تمایز طبقاتی هنوز خودش را نشان نداده. حزب توده به جای تشویق جنبش کارگری مستقل و تدارک کارگران و فقرا برای خیانت خمینی حمایت تمام و کمال خود را نصیب او ساخت. اینگونه به توهم‌پراکنی دست زد و عملا نه فقط کارگران که توده‌های فقیر و سرکوب‌شده را نیز در مقابل ضدانقلاب رو به رشد خلع سلاح کرد.

خمینی در عوض از اختیاری که داشت استفاده کرد تا به تدریج جنبش کارگری را سرکوب کند و انقلاب را شکست دهد. او به جای شوراها نظم کهن را از در پشتی از طریق شوراهای اسلامی وارد کرد و مدیریت یک نفره را در قالب اسلامی به نام «مکتبی» به راه انداخت. بعدها که موقعیتش قدرتمندتر شد دست به نظامی‌سازی کارخانه‌ها و حملات شدید علیه دستمزدها و شرایط کار کرد.

وظیفه بلافصل خمینی نجات سرمایه‌داری بود و به این علت او باید بسیاری شرکت‌های خصوصی را تصرف می‌کرد. نه چون می‌خواست بلکه چون انتخاب دیگری نداشت. مالکین فرار کرده بودند و کارگران فشار عظیمی گذاشته بودند. در واقع حتی پیش از دهه ۱۳۶۰٬ طرح‌های خصوصی‌سازی ریخته می‌شد (اگر اجرا نشد به این خاطر نبود که درون رژیم تمایلی نسبت به آن وجود نداشت).

این‌که آخوندها خود را انقلابی می‌نامیدند چیزی را عوض نمی‌کند. در واقع این اولین بار نیست که ضدانقلاب لباس انقلابی می‌پوشد. اما بدون هیچ اپوزیسیون سازمان‌یافته آن‌ها به زودی توانستند خود را مستحکم کنند و چهره واقعی خود را بنمایند. انقلاب در برکه‌ای از خون غرق شد. سازمان‌های کارگری ممنوع شدند و هیچ اپوزیسیونی تحمل نشد.

جنگ٬ «مائده آسمانی»

جنگ ایران و عراق عامل مهمی در شکست انقلاب بود. جنگ با حمله‌ی عراق به ایران شروع شد – علت رسمی اختلاف ارضی بود. شاید این یکی از اهداف بوده باشد اما این دلیلی نبود که مجبور به این کار بودند. در واقع آن‌چه عراق را مجبور به حمله کرد هراس از امواج انقلابی بود که به درون مرزهایش می‌ریخت. بخصوص کردهای سرکوب‌شده و اقلیت شیعه در عراق تحت تاثیر قرار گرفته بودند و شروع به حرکت کرده بودند. در نتیجه صدام (که خود تحت فشار امپریالیسم آمریکا بود) چاره‌ای به جز حمله نداشت. نکته‌ی مهم که باید به یاد داشته باشیم این است که حمله علیه ایران به عنوان کشور یا حتی آخوندها نبود. هدف از حمله توقف جنبش توده‌ها بود. این حمله‌ای علیه انقلاب بود.

این در واقع کمکی برای آخوندها بود. رژیم ایران از جنگ برای جلب توجه توده‌ها به سمت «دشمن خارجی» استفاده کرد. با این بهانه گفتند که باید اوضاع را آرام کرد و خواستار نظم شدند و در عین حال نیروهای مسلح خود را منظم ساختند. نیازی نیست بگوییم که رهبران حزب توده دوباره از پشت به انقلاب خنجر زدند و حمایت کامل خود را از رژیم به عمل آوردند و نیروهای خود را بدون موضع روشن و مستقل به جبهه فرستادند.

دوباره می‌بینیم که چگونه آخوندها و آمریکا منافع مشترکی دارند. اول از همه هم آمریکا و هم اتحاد شوروی به هر دو طرف سلاح می‌فروختند تا جنگ را به درازا بکشانند. ثانیا رژیم ایران نقش مهمی در به درازا کشیدن نالازم آن داشت. پس از سال ۱۳۶۱ ایران تمام زمینی که از دست داده بود پس گرفته بود اما دست به جنگی تهاجمی زد و تا سال ۱۳۶۷ آن‌را طول داد بدون این‌که یک وجب زمین تصاحب کند. در واقع هر دو کشور نه با یکدیگر که با انقلاب می‌جنگیدند.

اما حتی پس از قتل عام نیم میلیون نفر٬ جنبش مردم بلافاصله پس از جنگ عروج کرد. پس آن همه وعده‌های انقلاب چه شد؟ چرا این همه مدت در جنگ بودیم؟ اما این دفعه رژیم نیروها و پایگاه‌هایش را در سراسر کشور ساخته بود و بدون اختلاف قابل توجه در لایه‌های بالایی توانست قاطعانه جنبشی استهلاک‌یافته و مایوس از خطاهای رهبرانش را شکست دهد. در نتیجه دادگاهی اسلامی برای تمام رهبران چپ و اپوزیسیون بر پا شد. در عرض چند روز این دادگاه هزاران زندانی سیاسی را به مرگ محکوم کرد و چند دقیقه پس از محاکمه‌ای ۱۰ دقیقه‌ای به قتل‌شان رساند. این کشتار هزاران انقلابی٬ کمونیست و مارکسیست در تابستان ۶۷ یکی از فجیع‌ترین کشتارهای ضدکمونیستی قرن بیستم است. سیر جدید عروج پیش از آن‌که به ظهور برسد خفه شد. ضدانقلاب در پایان به معنای کلمه سرِ انقلاب را زده بود.

توسعه اقتصاد و طبقات در جمهوری اسلامی

دهه ۶۰ در ایران دوره‌ی جنگ و تجزیه‌ی اقتصادی بود. بسیاری از کارخانه‌های صنعتی قدیمی نابود شدند یا تنها بخاطر سومدیریت ورشکست شدند. در عین حال جنگ با عراق تمام فعالیت‌های اقتصادی را مختل کرد.

بسیاری شرکت‌های بزرگ مورد تصرف و ملی‌سازی یا مرکزی‌سازی در بنیادها (که به دست آخوندهای انتخاب‌نشده بود) قرار گرفت. این دم و دستگاه عظیم بوروکراتیک درون دولت و بنیادها که به خاطر فقدان کامل کنترل یا نظارت دموکراتیک پا گرفت به انحطاط بسیاری از این شرکت‌ها انجامید. ذهنیت حقیر و کوته‌بین خرده‌بورژوازی عقب‌مانده به این معنی بود که بسیاری از شرکت‌های تحت کنترل بنیادها به دست برادران٬ پسرعموها و دوستان آخوندها و بازاریان ارشد مورد سومدیریت عظیم قرار گرفت. در مقابل موج‌های اعتصاب و رکود اقتصادی بسیار راحت‌تر بود که دم و دستگاه شرکت را بفروشی و سود یک‌باره‌ی کلانی به جیب بزنی.

چیزی که به تمام این عوامل کمک می‌کرد اختیار کامل قانون و دم و دستگاه دولتی بود که مزایای عظیمی برای این شرکت‌ها در رقابت با بقیه که بیرون از رژیم مانده بودند ایجاد می‌کرد. این مجددا به شتاب ناکارآمدی و کاهش سرمایه‌گذاری‌ها انجامید. روی هم رفته شرکت‌های تولیدی بزرگ پس از انقلاب رشد کردند اما به شیوه‌ای یک‌جانبه و غیراندام‌وار. میزان کارگران مشغول در شرکت‌های بزرگ ساخت و ساز در سال‌های ۵۵ تا ۶۵ از ۲۷۱۰۰۰ به ۵۰۹۰۰۰ نفر رسید. این افزایش باز هم همگام با افزایش برابر در سرمایه‌گذاری‌ها نبود. از طرف دیگر شاهد فروپاشی در توسعه‌ی شرکت‌های تولیدی متوسط و انفجار در شرکت‌های تولیدی کوچک بودیم.

طبقه کارگر در دهه ۶۰ به عنوان درصدی از جمعیت فعال با کاهش روبرو بود. از ۴۰.۲ درصد جمعیت فعال در سال ۵۵٬ به ۲۴.۶ درصد رسید. این گرایش البته تغییر کرد اما تا سال ۷۵ همچنان هنوز ۳۱.۱ درصد جمعیت را شامل می‌شد. اما کاهش طبقه کارگر از قدرت آن نکاست چرا که کارگران باقیمانده در شرکت‌های بزرگتری کار می‌کردند که در بسیاری موارد انحصار زمینه‌ی خود را به دست داشتند. از طرف دیگر لشکر عظیمی از بیکاران در سراسر کشور ظهور کرد. این لایه‌ها به دنبال شغل به شهرها ریختند اما بیشتر درگیر اقتصاد غیررسمی رو به رشد در ایران بودند. در سال ۱۳۳۰٬ ۳۰ درصد و در سال ۱۳۵۷٬ ۵۰ درصد جمعیت در شهرها زندگی می‌کرد اما تا سال ۱۳۸۷ ۸۰ درصد جمعیت در شهرهای بزرگ زندگی می‌کرد. این شامل شمار چشمگیر از عناصری می‌شود که بیرون اقتصاد گیر افتاده‌اند و شامل جوامع حاشیه‌ای می‌شوند.

مناطق روستایی هم زندگی پایداری به جمعیت ارائه نمی‌دادند. در ایران اگر هم کسی خوش اقبال باشد و صاحب تکه زمینی شده باشد٬ بیش از ۷۵ درصد زمین‌داران کمتر از ۷ هکتاری را دارند که تخمین زده می‌شود برای حفظ یک خانواده‌ی روستایی لازم است. در نتیجه بسیاری از دهقان‌ها مجبورند یا در شهرها شغل دومی پیدا کنند و یا زمین‌شان را رها کرده و به شهر بیایند.

در اوایل دهه ۷۰ وقتی قیمت‌های نفت شروع به افزایش کرد این گرایش انحطاط صنعت متوقف شد. طبقه کارگر رشد کرد و سرمایه‌گذاری‌ها افزایش یافت اما پول ساده‌ای که در صنعت نفت به دست می‌آمد همه‌ی نیروها را به سمت خود کشاند. اینگونه بود که دوره شکوفایی٬ نامتوازن و ناپایدار نشان داد. سایر صنایعی که رشد کردند٬ مثلا مسکن٬ این کار را تنها به شکلی تورم‌یافته و کوتاه‌مدت٬ به شکل حباب٬ انجام دادند.

در ده سال اخیر همه چیز نشان می‌دهد که تمرکز کارگران و صنعت بر اثر شکوفایی اقتصادی جهانی افزایش یافته است. اما در عین حال رشد بیکاری و مهاجرت به مناطق شهری خبر از فروپاشی بقیه جامعه و حتی کاهش نسبی بیشتر طبقه کارگر می‌دهد.

این لزوما به معنای طبقه کارگرِ ضعیف‌تر نیست. تمرکز روزافزون آن و انحصار افراطی در ایران گروه‌های بالقوه پرقدرتی از کارگران ساخته است. مثلا بزرگراه بین تهران و کرج (این وایبورگِ ایران) پر از کارخانه‌های صنعتی است که صدها هزار کارگر و شاید حتی بیش از یک میلیون کارگر صنعتی دارند. کارخانه‌ی ایران خودرو عملا شهری کوچک با بیش از ۲۵ هزار کارگر است.

این تمرکز در صورت بسیج توان بالقوه عظیمی دارد. در عین حال توده‌های ایران٬ تا حدودی بر خلاف سال ۵۷٬ فاصله دوری ندارند. نه از نظر جغرافیایی و نه از نظر فرهنگی. بر خلاف رقم ۵۰ درصدی سال‌های آخر شاه امروز ۸۰ درصدِ ۷۵ میلیون ایرانی در شهرها زندگی می‌کنند. این را با رقم تنها ۳ تا ۵ درصدی طبقه کارگر در روسیه در زمان انقلاب ۱۹۱۷ مقایسه کنید! ایرانِ ۲۰۱۰ نسبت به روسیه‌ی زمانِ انقلاب اکتبر شرایط بسیار مطلوب‌تری برای قدرت‌گیری طبقه‌ی کارگر دارد.

دهقان‌ها و روستاییان تازه از راه رسیده که به میلیون‌ها نفر می‌رسیدند اکنون در بخش غیررسمی کار می‌کنند و مجبورند بسیاری از سنت‌ها و گرایشات کارگری را اتخاذ کنند. در نتیجه با این‌که طبقه کارگر ایران به سرعت بقیه جامعه رشد نکرده قدرت بالقوه و اختیارات آن رشدی عظیم داشته است.

دهه ۱۳۷۰

دهه ۱۳۷۰ به شدت تحت تاثیر شکست سنگین انقلاب و فروپاشی اتحاد شوروی بود که به نوبه‌ی خود به تضعیف روحیه بین‌المللی چپ منجر شد. اما در ایران این در ضمن دهه‌ی تدارک انفجارهای جدید بود. موقعیت اقتصادی کشور به همان بدی پیش از انقلاب بود. از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۸۰ تورم متوسط بیش از سالی ۲۳ درصد بود و بیکاری حدود ۱۶ درصد (آمار رسمی!). دلایل واقعی انقلاب به همان اعتبار گذاشته بودند. انقلاب در پایان بر سر مسئله‌‌ی نان بود – و این مسئله هنوز حل نشده. تنها تغییر در چهره و سرپوش سرکوبگران بوده است.

جمهوری اسلامی نماینده نظم کهن بود اما با خود مردمانی جدید آورد. بیشتر افراد شاه فرار کرده و بیشتر شرکت‌ها ملی‌سازی شده بودند (البته که نه به سیاقی دموکراتیک تحت کنترل کارگران و با تولید به نفع جامعه). در صدر کارخانه‌های ملی‌سازی‌شده٬ آخوندها و دوستان بازاری‌شان قرار گرفتند. و آن‌ها با خود روش‌های بوروکراتیکی بازاری‌ها را آوردند که هدف در آن نه تولید که پول‌سازی سریع و معامله‌های ناسالم است. این تاثیرات بسیار شدیدی بر تمام صنعت و تولید داشت.

بوروکراسی که در جمهوری اسلامی پرورش یافت هر رژیم استالینیستی را لشکر فرشتگان جلوه می‌دهد. پرورش این بوروکراسی تاثیرات فاجعه‌باری برای اقتصاد داشت. میلیاردها دلار از بودجه دولتی ناپدید شد و صدها شرکت بخاطر سومدیریت موهن ورشکست شدند. بارها می‌شد که مدیر جدیدی که کارخانه‌ای را به دست می‌گرفت تمام ماشین‌آلات را با قیمتی پایین به شرکتی خارجی می‌فروخت و رقم واقعی را خودش زیر میزی می‌گرفت. با این گونه شیوه‌های سومدیریت شنیع٬ بخش‌های عظیمی از صنعت ایران نابود شد و هزاران نفر بیکار شدند و جامعه زوال یافت. صنعت نفت اینگونه بزرگترین صنعت ایران با اختلاف بسیار از بقیه شد. نه از طریق مدرن‌سازی و سرمایه‌گذاری بلکه با استثمار بیشتر کارگران و نیروگاه‌های نفت. این صنعت با تفکر بازاری «ارزان بخر٬ گران بفروش»ِ آخوندها و متحدین‌شان خوب می‌خواند. در واقع ایران هرگز ظرفیت تولید بنزین برای تولید را ایجاد نکرد. نفت تنها خام و پالایش‌نیافته فروخته می‌شود – سپس با بنزین مبادله می‌شود.

بخش اعظم گرایش نزول در صنعت و تولید در مقابل حباب عظیم ساخت و ساز در اواخر دهه ۱۳۷۰ قرار گرفت اما چنانکه از کلمه‌ی «حباب» پیداست٬ این اوضاع موقتی بود. نتیجه این‌که میلیون‌ها نفر که به شهر مهاجرت کردند کاری نداشتند مگر پیوستن به لشکر بیکاران٬ رانندگان تاکسی٬ صاحبان مغازه‌های کوچک و شاغلین خدمات که در اقتصاد غیررسمی ایران زندگی می‌کنند و معاش‌شان را تقریبا روز به روز تامین می‌کنند.

در طول دهه ۷۰ در ضمن شاهد تحولی درون رژیم بودیم. جناح‌های مختلف شروع به رشد کردند که نماینده منافع متفاوت درون رژیم بودند. یکی از جناح‌ها مقادیر عظیمی از سرمایه انباشت کرده بود و به آرامی به سمت خصوصی‌سازی می‌رفت تا کنترل کامل شرکت‌هایی که در دست داشت تصاحب کند و امکانی برای سرمایه‌گذاری پولی که از دولت بیرون کشیده و انباشته بود پیدا کند. رهبران اصلی این جناح رفسنجانی و بسیاری از لیبرال‌های جنبش «اصلاح‌طلبان» بودند. این جناح در ضمن طبیعتا روابط نزدیک‌تری با بانک جهانی و صندوق جهانی پول و در نتیجه آمریکا داشت.

از طرف دیگر جنبش محافظه‌کاری هم بود متشکل از پاسداران (که اکنون بزرگترین غول شرکتی در ایران است) و ولی فقیه٬ علی خامنه‌ای. پاسداران در واقع یکی از قوی‌ترین٬ اگر نه قوی‌ترین٬ نهادهای اقتصادی کل خاورمیانه است که صدها میلیارد دلار در دست دارد. قابل توجه‌ترین نکته کنترل آن‌ بر بنیادها است (نهادهای نیمه‌دولتی که همه مزایای مالکیت دولتی را دارند اما توسط هیچ نهاد دولتی کنترل نمی‌شوند) که صاحب بیشتر صنعت ایران هستند.

جناح‌ دومی پایگاه خود را درون رژیم داشت و از این لحاظ مخالف بعضی خصوصی‌سازی‌ها بود اما با این حال در بیشتر طرح‌های خصوصی‌سازی شرکت داشت.

تقلای بین این جناح‌ها چیزی نیست مگر تقلایی بر سر گرفتن تکه‌ی بزرگ‌تری از همان کیک معروف. با زوال وضعیت اقتصادی مبارزه بین این عوامل هم مشخصه جدی‌تری گرفت اما در واقع آن‌ها نماینده یک رژیم هستند.

رستاخیز جنبش کارگری

جنبش کارگری در دهه هفتاد در یاس کامل فرو رفته بود. تمام سازمان‌ها نابود شده بودند و در وضعیت تجزیه کامل بودند. این به موقعیتی انجامید که باعث گرایشات سندیکالیسم و آنارشیسم درون پیشرفته‌ترین لایه‌ها شد – عقایدی که به روزهای اول جنبش کارگری تعلق دارند و مدت‌ها است ثابت شده بن‌بستی بیش نیستند. اما کارگر باید بالاخره راهی برای معاش و زندگی پیدا کند. و اگر برای این کار مجبور به سازماندهی و مبارزه بشود٬ خوب همین کار را می‌کند. گرچه در ایران هنوز سندیکاها یا احزاب کارگری عمده نداریم اما طبقه کارگر قدم‌های بزرگی برداشته است. چند برابر شدن تناقضات در جامعه گندیده‌ی سرمایه‌داری به همراه فقدان وزنه‌ی بوروکراسی ارتجاعی کارگری به شتاب‌گیریِ تشکیل و توسعه‌ی سازمان‌های جنینی کارگری از طریق مبارزات چشمگیر بی‌شمار در تمام بخش‌های طبقه انجامید.

جنبش کارگری ایران که در اوایل دهه ۱۳۶۰ به همراه بقیه سایر انواع سازماندهی سرکوبی خونین شده بود اکنون رستاخیزی نو یافته است. آغاز این روند را می‌شد با اعتصاب کارگران نفت٬ این بخش کلیدی طبقه کارگر ایران٬ در سال ۱۳۷۶ بر سر خواست دستمزد بالاتر و اجرای قراردادهای جمعی دید. اعتصاب پایانی بر قریب دو دهه سردرگمی بود و نوید دوره جدیدی از مبارزات طبقه کارگر را می‌داد. در سال‌های پس از آن عمل کارگری به شدت افزایش یافته و اعتصابات و اعتراضات متعدد هر ساله را شاهد بوده‌ایم که مهمترین آن شکل‌گیری و مبارزات اتحادیه برای کارگران اتوبوس واحد تهران٬ اعمال کارگران دیزل ایران خودرو٬ تایر البرز٬ معلمان و کارگران نیشکر هفت‌تپه و تلاش‌های عمومی برای تشکیل اتحادیه بوده است. حتی تلاش‌هایی برای سازماندهی شوراهای کارگری هم بود که با شدیدترین پاسخ روبرو شد. یکی از نمونه‌های جرایم ضدکارگری جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۲ اتفاق افتاد که کارگران معادن خاتون آباد در شهر بابک تجمع بزرگی برای مبارزه برای اشتغال و خواست‌های امنیت شغلی سازمان دادند. نیروهای پلیس به این تجمع حمله کردند و تعدادی از کارگران مورد آسیب و دستگیری قرار گرفتند. سپس تظاهرات بزرگ مردم شهر بابک صورت گرفت که به یورش زمینی و هوایی انجامید و تعدادی از کارگران کشته شدند.

پس از تمام این‌ها٬ بخش اعظم طبقه کارگر در ایران همچنان به شدت سازمان‌نیافته است. این در حال حاضر قوی‌ترین نقطه ضعف کارگران است. طبقه کارگر بخاطر مشخصه منسجمش٬ قطعیتش در عمل و رابطه‌اش با وسایل تولید توان بالقوه‌ی عظیمی دارد اما به قول کارل مارکس٬ بدون سازمان چیزی نیست مگر مواد خام برای استثمار. تلاش برای ساختن اتحادیه هنوز شامل بخش بسیاری کوچکی از کارگران ایران می‌شود. این وضعیت انزوا به همراه انحطاط کلی در جامعه جنبشی کارگری ساخته که به سرعت رشد کرده اما به شیوه‌ی نامتوازن و با پیشرفت‌های عظیم در کنار کوتاهی‌ها و فقدان‌های بزرگ. در این روند بخصوص شاهد شکل‌گیری ذهنیت کوته‌بین محافل کوچک بین بعضی از رهبران و فعالین جنبش بوده‌ایم. این باعث شده بعضی مواقع این کارگران پیشتاز موفق به رهبری کارگران به وظایف فوری‌شان نشوند: یعنی متصل ساختن مبارزه برای بهبود بلافصل شرایط کارگری به خواسته‌های مبارزه عمومی‌تر علیه رژیم اسلامی و برای جامعه سوسیالیستی.

۱۳۷۸: شلیک اولین گلوله‌های انقلاب ایران

دانشجویان و جوانان همچون موارد بسیار در دوره‌های غیر انقلابی رادیکال‌ترین لایه‌ی جامعه بوده‌اند و خبر از تنش‌های واقعی می‌دهند که در آگاهی توده‌ها می‌جوشد. جنبش‌های جوانان معمولا انعکاسی است از روندهای عمیق‌تر که در جامعه در جریان است. آن‌ها خود را در پیشانی هر حرکت جدی در سراسر دهه ۱۳۷۰ گذاشتند. و مقرر بود که نقشی حیاتی بازی کنند. آن‌ها بار بدترین انواع سرکوب را در حکومت جمهوری اسلامی کشیده‌اند که با قوانین خفقان‌آور بدنامش تمام جنبه‌های زندگی‌شان در ۳۰ سال گذشته را مورد کنترل و نظارت قرار داده است. چیزی که تاثیری مشابه داشته تبعیض و سرکوب عظیم جنسی علیه زنان است. با آن‌ها در حکومت اسلامی مانند شهروندان درجه دو برخورد شده است و در نتیجه تعجبی نیست که در حال حاضر یکی از شجاع‌ترین و حیاتی‌ترین بخش‌های جنبش را تشکیل می‌دهند.

آخوندها شاید سر انقلاب را با اعدام‌های دسته‌جمعی ۶۷ زده باشند اما با این کار آن‌ها تنها ارتش جدیدی از انقلابیون ساختند. کودکان اعدام‌شدگان و شکست‌خوردگانی که در ایرانِ دهه‌ی ۱۳۷۰ بزرگ شدند نفرت و شوق انتقامی در درون خود دارند. این نسل به ستون اصلی جنبش‌های جوانان بدل شد که در اواخر دهه ۷۰ شکل گرفت.

این جنبش که مدتی بود در اعماق جامعه می‌جوشید فرصتی برای ظهور حول کارزار ریاست‌جمهوری محمد خاتمی در اواخر دهه ۷۰ پیدا کرد. فقدان آلترناتیو توده‌ای دانشجویان و جوانان را مجبور کرد حول این باصطلاح «اصلاح‌طلب» گرد آیند تا خشم خود را از رژیم ابراز کنند. اما خاتمی خود بخشی از هیئت حاکمه بود. او حتی نمی‌توانست کوچکترین بهبودی در حقوق دموکراتیک مردم ایجاد کند. در آغاز ریاست‌جمهوری‌اش جنبش توده‌ای که در زمان کارزار انتخاباتی‌اش به راه افتاده بود آرام بود. به او وقت می‌دادند تا خودش را ثابت کند. اما در سال ۱۳۷۸ فشار از حد گذشت. به غیر از کمی شل کردن مقررات حجاب هیچ تغییر بنیادینی صورت نگرفته بود. سرکوب و فقر ادامه داشت و فساد رژیم به روشنی همیشه بود. تظاهرات بزرگ بخصوص بین جوانان پا گرفت و بسیاری از افراد طبقه متوسط را که روزگاری پایگاه اجتماعی رژیم بودند نیز به خود جلب کرد.

اوضاع در ۱۸ تیر ۱۳۷۸ اوج گرفت. در این روز پس از تعطیلی روزنامه‌ای طرفدار خاتمی٬ ده‌ها هزار نفر از دانشجویان به تظاهرات عظیم دست زدند. نیروهای امنیتی به خوابگاهی در دانشگاه تهران یورش بردند٬ دانشجویان را کتک زدند و آن‌ها را از پنجره بیرون انداختند. جنبش ادامه یافت و چند روز بعد «روز سه شنبه در صحنه‌هایی که یادآور غریب انقلاب ایران در دو دهه پیش بود٬ پلیس به هزاران نفر از تظاهرکنندگان و ناظرین گاز اشک‌آور شلیک کرد و با شعله‌ور شدن نبردهای خیابانی در بخش‌های عظیمی از پایتخت٬ تیرهای هوایی همه‌جا شلیک می‌شد» (نیویورک تایمز٬ ۱۳ ژوئیه ۱۹۹۹).

در آن زمان ما گفتیم: «شورش دانشجویان٬ این حساس‌ترین بارومتر تنش‌های موجود در دل جامعه٬ هشداری از انفجارات پیش رو است. این‌ اولین گلوله‌های انقلاب ایران است که شلیک می‌شود». («اولین گلوله‌های انقلاب ایران» از آلن وودز٬‌ ۱۷ ژوئیه ۱۹۹۹).

جنبشی که برای اولین بار رژیم آخوندها را تکان داد با سرکوب شدید مواجه شد. بخصوص بزدلی خاتمی جنبش را خلع سلاح کرد چرا که باعث شد بخش‌های کلیدی جنبش مردد شوند. اما شکست٬ شکستی بسیار گرانبها بود. اینگونه «اصلاح‌طلبان» و حتی ایده‌ی اصلاحات بسیاری از اعتبار خود را از دست داد. مشکل اصلی این بود که هیچ سازمان توده‌ای آلترناتیوی نبود که توده‌ها را پیش براند. گرچه تمام عوامل عینی برای انقلاب آماده می‌شد٬ عامل ذهنی٬ یعنی حزب انقلابی٬ غایب بود.

احمدی‌نژاد٬ عروج ارتجاع

جنبش که در حال افول بود٬ ارتجاعی‌ترین جناح رژیم آماده بود که در صندلی ریاست‌جمهوری فرود آید. انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۸۴ شاهد شرکت ۴۸ درصد از ۴۷ میلیون واجد شرایط ایران در دور دوم بود٬ ‌کاهشی نسبت به ۶۳ درصدی که در دور اول٬ یک هفته پیش از آن٬‌ گزارش شده بود. در مقایسه در انتخابات سال ۱۳۷۶ ۸۰ درصد واجدین شرایط رای داده بودند. آخرین ضربه که روحیه توده‌ها را به کلی شکست سکوت اصطلاح‌طلبان وقتی که جلوی تمام نامزدهایشان را برای شرکت در انتخابات گرفتند٬ بود. در واقع تضعیف روحیه در سطحی بود که با این‌که همه می‌دانستند تقلب آرا نقش مهمی در پیروزی احمدی‌نژاد داشته است٬ کسی واکنشی نشان نداد.

رژیم بیشتر حمایت خود را از دست داده بود اما پیش از دوره‌ای از تعمق و بازبینی اهداف و وسایل٬ کسی نبود که در مقابل آن بایستد.

احمدی‌نژاد در ضمن سعی کرد به توده‌های فقیر ایران روی بیاورد٬ بخصوص فقرای شهری و بخش‌هایی از طبقات متوسط روستایی٬ با وعده‌ی پایان «تبعیض»٬ مبارزه علیه فساد و «امتیازات» و تداوم بیشتر علیه «استکبار جهانی» (امپریالیسم). این شاید در ابتدا به کسب میزانی از حمایت کمک کرده باشد (بخصوص علیه نامزد مورد حمایت اصطلاح‌طلبان٬ رفسنجانی٬ که نماد فساد و «آخوندهای میلیاردر» بود) اما از آن‌جا که شرایط اقتصادی ضعیف رژیم به او اجازه نداد امتیازات چندانی برای مدتی طولانی اعطا کند٬ این وضع هم دیری نپایید.

احمدی‌نژاد در طول ریاست‌جمهوری‌اش مدام حمایت خود از همان پایگاه اجتماعی که داشت هم از دست می‌داد. در تابستان ۱۳۸۶ اولین شکاف‌ها در حمایت از او پدیدار شد. جیره‌بندی بنزین به عصبانیت گسترده انجامید و بسیاری پمپ بنزین‌ها توسط مردم به آتش کشیده شد.

شش ماه بعد شوک حتی بزرگ‌تری وارد آمد که به تدارک بسیاری از دلایل بلافصل جنبش توده‌ای امروز انجامید. در زمستان ۱۳۷۶ تناقضات بسیار جامعه‌ی ایران به صحنه آمد و سراسر کشور را تکان داد. میدل ایست اکونومیک سروی نوشت: «در ژانویه ۲۰۰۸ با سردی بی‌سابقه‌ی هوا در شمال ایران٬ کمبود سوخت به داغ‌ترین مسئله سیاسی و اقتصادی در ایران بدل شد. ایران٬ با دومین ذخیره منابع گاز جهان٬ حتی برای بخش داخلی خود گاز کافی نداشت. تامین استان‌های شمالی یا منقطع بود و یا با فشار پایین. بیش از ۴۰ میلیون نفر دماهایی بین ۴ تا -۳۰ درجه را تحمل کردند. ترکمنستان٬ که سالی ۹ میلیارد متر مکعب گاز ایران را تامین می‌کند٬ نیز بخاطر تاخیر در پرداخت و اختلاف در قیمت صادرات خود را متوقف کرد».

بحران گاز که بعضی می‌گویند جان بسیاری را گرفت٬ افتضاحی عظیم بود. این بحران تمام ناکارآمدی و گندیدگی مدیریت فاسد بوروکراتیک جامعه و اقتصاد را به صحنه آورد. تظاهرات خودبخودی در مقابل ساختمان‌های دولتی و شرکت‌های گاز آغاز شد. در این هنگام اگر حتی سازمانی کوچک از چند صد انقلابی منضبط در ایران موجود بود٬ بحران می‌توانست نقطه شروع بحرانی انقلابی شود. این آخرین گام برای بسیاری از حامیان قدیمی احمدی‌نژاد بود. در هر تاکسی و هر مغازه می‌شد دید که مردم کل رژیم را به فحش می‌کشند و انگار خیال‌شان نیست که می‌توانند به زندان بیافتند و یا حتی بدتر. اما دوباره فقدان وسیله و آلترناتیو به جنبش اجازه پیشروی نداد.

احمدی‌نژاد و امپریالیسم آمریکا

«ملت‌ها دوستان یا متحدان دائمی ندارند تنها منافع دائمی دارند».

لرد پالمرستون (دولتمرد انگلیسی‌ ۱۷۸۴-۱۸۶۵)

حرف‌های محمودی‌نژاد و حملات امپریالیسم آمریکا به جمهوری اسلامی باعث شده بسیاری باور کنند او مخالف سفت و سخت امپریالیسم آمریکا است. این به نوبه خود باعث شده بسیاری فکر کنند احمدی‌نژاد هم در طرف توده‌های محروم جهان است که هر روز از دخالت آمریکا در سراسر جهان رنج می‌بینند. اما واقعیت متفاوت است.

اول از همه رژیم از تصویر منفور امپریالیسم آمریکا و صهیونیسم اسرائیل به عنوان دشمنان اصلی خارجی استفاده می‌کند تا توجه را از مشکلات درون کشور پرت کند. ماهیت ریاکارانه‌ی رژیم را شاید بهتر از همه بتوان در منفعل بودن کامل حزب‌الله لبنان (که تحت سیطره‌ی جمهوری اسلامی است) در زمان کشتار مردم فلسطینی غزه دید. گشودن جبهه‌ای از شمال می‌توانست ضربه‌ای جدی به حمله‌ی اسرائیل بزند و حتی شاید آن را تضعیف کند اما حزب‌الله ساکت بود و تنها «به اشتباه» یک موشک شلیک کرد.

علاوه بر بخش عوام‌فریبانه‌ی ماجرا٬ رابطه بین آمریکا و ایران پیچیده است. بخش‌هایی از رژیم٬ بخصوص باند رفسنجانی٬ علاقه بسیاری به برقراری روابط با آمریکا و در ضمن نزدیک‌تر شدن به صندوق جهانی پول و بانک جهانی دارند. این موقعیت سایر جناح‌های درون رژیم را (مثل باند حول احمدی‌نژاد و سپاه پاسداران) که بیشتر متحدین داخلی دارند به خطر می‌اندازند. اما این بدین معنی نیست که احمدی‌نژاد دشمن درجه یک آمریکا است. در واقع ایران بسیار وفادار به امپریالیسم بوده است. بدون همکاری بخش‌هایی از رژیم (بخصوص سپاه که کنترل بسیاری از گروه‌های تروریست را در دست دارد)‌ تحولات فضاحت‌بار در عراق و افغانستان برای آمریکایی‌ها صدها بار بدتر می‌بود. اعمال و تحرکات ایران و امپریالیسم آمریکا در پایان تنها از موضع‌شان برای تصرف٬ تحکیم یا دفاع از موضعی قوی‌تر در بازار جهانی می‌آید. با توجه به این بسیار طبیعی است که جایی برسد که با هم برخورد کنند و جایی که با هم همکاری کنند.

در حال حاضر به نظر می‌رسد آمریکایی‌ها خواهان معامله با ایران برای استفاده از نفوذ قابل توجه‌اش در عراق برای ثبات‌سازی کشور و اجازه‌ی خروج راحت آمریکا هستند. ایرانی‌ها دارند هر چه می‌توانند از آن‌ها بیرون می‌کشند اما در نهایت به توافق می‌رسند. این می‌تواند روابط را راحت سازد و حتی رهبران دو کشور را مدتی نزدیک کند اما پیش‌بینی تحول رابطه از این نقطه به بعد دشوار است. تنش‌های عظیمی که در دهه گذشته ساخته شده با بحران اقتصادی جهانی و جنبش توده‌ای ایران تشدید شده است. یک رژیم باثبات هم در کل خاورمیانه باقی نمانده است.

در باره‌ی مسئله‌ی جنگ در ایران عوامل داخلی و بین‌المللی بسیاری هست که باید به آن‌ها توجه کرد و تحول این عوامل غیر قابل پیش‌بینی است (مثلا موقعیت روسیه٬ چین٬ اسرائیل٬ مصر٬ پاکستان و سوریه به اضافه جنبش‌های توده‌ها در این کشورها). حمله نظامی اسرائیل به ایران کاملا غیرممکن نیست. طبقه حاکم اسرائیل نمی‌تواند قدرت هسته‌ای دیگری در منطقه را تحمل کند. امپریالیسم اسرائیل شریک و پادوی امپریالیسم آمریکا در منطقه است اما منافع خودش را هم دارد و سیساست‌هایش همیشه توسط منافع امپریالیسم آمریکا تعیین نمی‌شود. حمله‌ی نظامی به غلیان عظیم و جنبش‌های توده‌ای در کل خاورمیانه می‌انجامد. این موقعیت مطلوبی برای امپریالیسم آمریکا نخواهد بود اما امپریالیسم اسرائیل شاید نظرات خود را داشته باشد. قدر مسلم این‌که هیچ چیز در خاورمیانه ثابت باقی نمی‌ماند – همه چیز از خاشاک ساخته شده و انقلاب در ایران بی‌شک ضربه‌ای است که این خاشاک را فرو می‌پاشد و همین روند آغاز هم شده است.

بدیهی است که علیرغم تمام اختلافات درونی طبقات سرمایه‌دار آن‌ها همیشه علیه جنبش توده‌ها متحد می‌شوند. گواه مسلم این امر سکوت کامل دولت اوباما و سایر «رهبران جهان» در مورد حملات عظیم به جنبش توده‌ای ایران در خرداد ۸۸ بود و این واقعیت که او اکنون عملا احمدی‌نژاد را به عنوان رئیس جمهور مشروع ایران پذیرفته است.

ریشه‌های وضعیت کنونی

گندیدگی شدید و بی‌لیاقتی بوروکراسی آخوندی تمام جریانات رو به زوال نظام سرمایه‌داری را زیر ذره‌بین می‌گذارد. از طرف دیگر جامعه‌ی ایران مزیت چندانی از شکوفایی اقتصادی جهان در دهه‌ی گذشته نبرده است.

در واقع در دو سال گذشته شاهد روند شتاب گرفتن روند تمرکز در رده‌های بالای جامعه بوده‌ایم. نیاز به انباشت بیشتر توسط قوی‌ترین لایه‌ها٬ بحران اقتصادی و رکود در افق٬ تلاطمات اجتماعی که نشان از آغاز پایان رژیم می‌دهند٬ بوروکراسی عظیم و تمام این عوامل که همدیگر را تشدید می‌کنند به این روند تمرکز سرعت می‌بخشد. بخصوص این درک بسیاری از عناصر که روزهای رژیم به شماره افتاده آن‌ها را وا می‌دارد تا کوتاه‌مدت‌تر فکر کنند و به فکر تامین پایگاه خود نباشند. بسیاری دارند چمدان‌هایشان را می‌بندند و نقره‌جات را هم برای خدمتکاران نمی‌گذارند.

در پایین جامعه نوع دیگری از تمرکز و انقباض هستیم – انقباض شکم. نرخ رسمی بیکاری در ایران ۱۲.۵ درصد است گرچه بیشتر کارشناسان عدد واقعی را بیش از ۳۰ درصد می‌دانند. و حتی ایرانی‌های شاغل هم برای بقای روزمره تقلا می‌کنند. تورم به شدت رو به افزایش است. به گزارش اکونومیست در حال حاضر بیش از ۳۰ درصد است.

با ضربه سخت بحران اقتصادی جهانی و کاهش قیمت نفت٬ رشد تولید ناخالص داخلی ایران از سالی ۶ درصد به ۰.۵ درصد رسیده است. دولت احمدی‌نژاد چند سالی است که توانسته با قیمت‌های بالای نفت چرخ‌ها را بچرخاند. او توانسته منابع مالی را به حلقه نسبتا کوچکی از اطرافیان رژیم برساند و به آن‌ها فرصت‌های بهتر و کالاهای ارزان‌تر دهد. اما آن زمان دیگر گذشته٬ قیمت نفت در اثر رکود جهانی سقوط کرده و آینده احتمالا معجون مرگبار رکود و افزایش تورم را می‌آورد - «تورم توام با رکود». منابع لازم حتی برای تامین این حلقه کوچک هم موجود نخواهد بود.

قریب ۶۰ درصد جمعیت ایران زیر سن ۳۰ سال است. شمار بسیاری از این تعداد مدرک دانشگاهی دارند. تنها در سال ۱۳۸۷ بیش از ۳.۵ میلیون نفر در دانشگاه‌ها ثبت نام کردند. اما برای اکثریت این جوانان٬ امتحان نهایی تنها قدم نهایی پیش از بیکاری است. جوانان بدون آینده‌ای روشن در وضعیتی وخیم رها شده‌اند.

به گفته‌ی محمد علی زم٬ رئیس بخش فرهنگی و هنری شهرداری تهران٬ که در سال ۱۳۷۸ گزارشی در مورد اعتیاد و تن‌فروشی تهیه کرد: «اعتیاد بین دانش‌آموزان بیداد می‌کند٬ تن‌فروشی بین دانش‌آموزان دبیرستان ۶۳۵ درصد افزایش داشته است و نرخ خودکشی با رقم بیسابقه ۱۰۹ درصد افزایش داشته است». سرویس جهانی بی بی سی اضافه می‌کند: «سن متوسط تن‌فروشی در چند سال گذشته از ۲۷ به ۲۰ سال کاهش یافته است و تعداد روزافزون اما نامعلومی از زنان درگیر این کار هستند». امروز ایران یکی از بیشترین آمار سرانه‌ی تن‌فروشان و معتادان جهان را دارد. تخمین زده می‌شود که تنها بیش از ۴ میلیون نفر معتاد به تریاک هستند.

تجزیه‌ی عظیم جامعه به سقوط تمام روابط انسانی انجامیده است. بیکاری٬ فقر٬ تن‌فروشی٬ خشونت٬ آزار کودکان و افسردگی عوامل معمول در زندگی روزمره تمام ایرانی‌ها هستند. این عوامل دلایل واقعی پشت رویدادهایی هستند که در خرداد ۸۸ آغاز شد. البته تدارکات دولت برای توقف این رویدادها (دستگیری تمام نیروهای اپوزیسیون٬ شبکه عظیم جاسوس‌ها و ...) تنها به تدارک انفجارات در سطحی عظیم‌تر انجامید.

میر حسین موسوی و انتخابات ۸۸

مشکل اصلی توده‌های ایران فقدان سازمان با رهبری روشن برای بیان نیازها و خواسته‌هایشان است؛ یعنی فقدان وسیله‌ای رای تغییر جامعه. اما حتی در فقدان چنین وسیله‌ای برای ابراز انرژی انقلابی٬ توده‌ها به جایی رسیدند که دیگر باید دست به حرکت می‌زدند. فشار بر تمام جنبه‌های زندگی روزمره در طولانی‌مدت قابل تحمل نبود. این دلیل واقعی پشت محبوبیت ناگهانی میرحسین موسوی بود.

میرحسین موسوی٬ حداقل در زندگی فعال سیاسی خود٬‌ فردی مردمی نبوده و نیست. در واقع مهمترین سابقه‌ی او نشان خوبی از این است. او در سال‌های ۶۰ تا ۶۸ نخست وزیر جمهوری اسلامی بود. این احتمالا خون‌بارترین دهه‌ی چهار هزار سال تاریخ ایران است! در آغاز این دهه هزاران نفر به دست رژیم به جرم «ضدانقلابی» بودن کشته و زندانی شدند. سپس جنگ با عراق آغاز شد و رژیم آن‌را به طول انجامید تا هشت سال طول بکشد و به بهای زندگی صدها هزار نفر تمام شود. و بالاخره در پایان این دهه٬ در مرداد و شهریور ۶۷٬ رژیم هزاران نفر از زندانیان چپ و اپوزیسیون را اعدام کرد. دست‌های موسوی رویهمرفته کم‌تر از یاران یا «دشمنانش» در سطوح بالای رژیم آغشته به خون نیست.

نه - «رمز موفقیت» اصلاح‌طلبان را باید در فقدان هرگونه آلترناتیو دید. آن‌ها نماینده هیچگونه گسستی از نظام حاکم نیستند – درست برعکس همیشه از آن دفاع کرده‌اند و هنوز هم می‌کنند. در ایران هیچ نامزد ریاست جمهوری یا مجلس اجازه شرکت در انتخابات را ندارد مگر کاملا وفادار به نظام باشد.

البته که اصلاح‌طلبان فرق‌هایی با اصول‌گرایان دارند. مثلا در دوره خاتمی فضا کمی بازتر بود و «آزادی بیان» اندکی وجود داشت. اما آزادی بیان تنها وسیله‌ای برای بیان است و وقتی مردم شروع به بیان خواسته‌ها و نیازهایشان می‌کردند دوباره با همان شیوه‌های قدیمی سرکوب و خشونت روبرو بودند.

در روزهای پیش از انتخابات کنونی در ایران چند عامل نشان می‌داد که اوضاع تغییر خواهد کرد.

اول این‌که نیروهای آمریکا در عراق مجبور به خروج بودند و دولت آمریکا به همکاری ایران و سوریه برای حفظ ثبات در عراق نیاز دارد. این چندین معنی داشت: ۱- رژیم تحت فشار برای تغییر رئیس جمهوری بود که درهای زیادی برای همکاری با‌ آمریکا باز نگذاشته بود ۲- رئیس جمهور جدید باید نوعی فضای باز برای آمریکایی ها ایجاد می‌کرد تا این همکاری را از نظر داخلی توجیه کند ۳- این احتمالا به معنای شیفت قدرت به جناح اصطلاح‌طلب در ایران و تضعیف اصول‌گرایان می‌بود. بخصوص پاسداران که نقش بزرگی در سیاست عراق بازی می‌کنند. در پایان این تضعیف احتمالا دلیل اصلی کودتای انتخاباتی خرداد ۸۸ بود.

دوم این‌که چنان‌که پیش از این توضیح دادیم پایگاه اجتماعی احمدی‌نژاد رو به ریزش بود. شورش‌ها بر سر بحران بنزین و بحران گاز مثل حباب‌های آب پیش از رسیدن به نقطه جوش بودند. احمدی‌نژاد برای توده‌ها چهره‌ی بی‌نقاب رژیم بود. برای آن‌ها این انتخابات بیش از پیش به نقطه‌ی تمرکز بدل می‌شد – راهی برای ابراز کامل مخالفت با این چهره.

رژیم با توجه به این در واقع دست به اقداماتی برای جلوگیری از بسیج توده‌ای کرد. آن‌ها به خاتمی (معروف‌ترین مرد ایران) برای کنترل جنبش اعتماد نداشتند. خاتمی از تمام اعتبار شخصی‌اش برای توقف جنبش در زمان ریاست‌جمهوری‌اش استفاده کرد. این بار رژیم می‌ترسید که موفق به این کار نشود. به گفته‌ی نیوزویک اینگونه بود که اصول‌گرایان خود را با موسوی (راستِ اصلاح‌طلبان) متحد ساختند و او را از اصلاح‌طلبان بیرون کشیدند و اینگونه رای اصطلاح‌طلبان را شکستند و خاتمی را مجبور به استعفا ساختند. موسوی به عنوان جناح راست اصطلاح‌طلبان و کسی دیده می‌شد که کمتر از همه مایل به بسیج مردم بود. او با لحن آرام کارزار انتخاباتی خود٬ مگر در چند هفته آخر٬ وفاداری‌اش به رژیم را نشان داد. نیوزویک از یکی از دیگر اصطلاح‌طلبان٬ عباس عبدی٬ نقل قولی مربوط به چند روز پیش از انتخابات می‌آورد که شرح مناسبی است: «نامزد مدرن باید فعالانه دنبال رای مردم برود اما آقای موسوی منتظر است ریاست‌جمهوری را برایش بیاورند». در پایان رویدادها ناتوانی تحرکات بوروکراتیک پس از رسیدن جنبش توده‌ای به مقطعی حیاتی را نشان داد.

سوم این‌که جناح لیبرال انتخابات را به عنوان موقعیتی برای بازیابی بیشتر قدرتی می‌دید که در زمان ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد از دست داده بود. آن‌ها به امید تحکیم پایگاهی بزرگ‌تر بودند و برای این کار نیاز به میزانی بسیج اجتماعی داشتند. این هم یکی از دلایلی است که بسیای از جوانان و دانشجویان را به سازماندهی و بسیج در دانشگاه‌ها وا داشتند. البته همه‌ی تلاش‌شان را کردند تا از کارگران دوری کنند اما چیزی که احتمالا در موردش اشتباه کرده بودند تجربه و رزمندگی جنبش دانشجویی بود که به سرعت از این فرصت استفاده کرد تا فشار توده‌ای روی بخش‌هایی از رهبری اصلاح‌طلبان بگذارد.

در نتیجه چنانکه می بینیم با این که ریاست جمهوری به طور رسمی قوی ترین ابزار هیچ کدام از دو جناح رژیم و یا توده‌ها نبود٬ به نقطه تمرکزی برای تمام لایه‌های جامعه بدل شده بود. توده‌ها در آن امکانی برای تجمع٬ بسیج و نشان دادن ناراحتی و عصبانی می‌دیدند. مشکل سازماندهی تا حدودی با یک چهره برطرف شده بود – چهره‌ی میرحسین موسوی به نقطه بسیج بدل شد. در ضمن همان فرصت اندکی هم که برای سازماندهی وجود داشت در جنبش اصلاح‌طلبی و بیشتر در جبهه مشارکت و سازمان‌های انتخاباتی نامزدهای اصلاح‌طلب بود. آلترناتیو دیگری موجود نبود. اگر بود به سرعت به سازمان اصلی بدل می‌شد.

در نتیجه باید تاکید کنیم که دلایل و جهات این جنبش توده‌ای ربطی به میرحسین موسوی یا سیاست‌های او ندارند. کارزار انتخاباتی او به عنوان راهی برای ابراز مخالفت با کل رژیم دیده شد.

در واقع پس از هفته‌ها بسیج چیزی که مسلم است فقدان اعتماد به موسوی و به رهبران اصلاح‌طلب است. توده‌ها در هر نقطه حیاتی تصمیم گرفتند از حرف موسوی پیروی نکنند. او اول از مردم خواست در خانه بمانند. هیچ کس گوش نکرد. بعد گفت به مسجد بروند و به خیابان نروند. توده‌ها چه کردند؟ ان‌ها به مسجد رفتند و بعد هم به خیابان. نمونه‌های بسیاری هست اما آن‌چه روشن است این است که موسوی اختیار چشمگیری روی جنبش٬ با توجه به عظمت جنبش٬ ندارد. در واقع وقتی رسید که رنگ سبز یا تصویر دختر جوانی که شهید شد (ندا آقاسلطان) «رهبری‌کننده»تر از حرف‌ها و اعمال آقای موسوی شد.

اختیار اندکی هم که دارد به این خاطر است که تحت فشار بسیار رادیکال‌تر از آن‌چه خود می‌خواست شده است. این تا حدودی بخاطر تلاش برای «رام کردن» جنبش بوده. و تا حدودی از طریق راه‌های کوچکی که سازمان خودش برای مردم باز کرده بود تا نقشی در پیشروی رویدادها بازی کنند.

اما امکان ندارد او دست به حرکاتی قاطع بزند. پایگاه اجتماعی موسوی و وفاداری همه‌ی عمرش همیشه با هیئت حاکم و سرمایه‌داران ایران بوده و خواهد بود. در حال حاضر او تنها بعضی از دوستان اصولگرایش را با لیبرال‌ها عوض کرده است.

فوران: انقلاب آغاز می‌شود

گویند کسان بهشت با حور خوش است

من می‌گویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

آوای دهل شنیدن از دور خوش است

- خیام

« "مسلم‌ترین ویژگی انقلاب، دخالت مستقیم توده‌ها در رویدادهای تاریخی است. در زمان‌های عادی، دولت، چه پادشاهی و چه دموکراتیک،‌ خود را بالای ملت می‌برد و تاریخ را متخصصین این کسب و کار می‌سازند – پادشاهان، وزرا، دیوان‌سالاران، نمایندگان مجلس،‌ روزنامه‌نگاران. اما در آن لحظه‌های حیاتی که نظم کهن دیگر برای توده‌ها قابل تحمل نیست آن‌ها بندهایی که آن‌ها را از حیطه سیاسی بیرون گذاشته می‌گسلند، نمایندگان سنتی خود را کنار می‌زنند و با دخالت خود زمینه‌ی آغازین برای نظامی جدید را ایجاد می‌کنند. این‌که این خوب است یا بد را ما برای قضاوت اخلاق‌گرایان می‌گذاریم. ما خود واقعیت‌ها را چنان‌که سیر عینی تحولات ارائه می‌کند دریافت می‌کنیم. تاریخ انقلاب برای ما پیش از هر چیز تاریخ ورود اجباری توده‌ها به حیطه‌ی حاکمیت بر سرنوشت خودشان است.» (لئون تروتسکی٬ تاریخ انقلاب روسیه).

«اگر نتوانیم اختلاف اقتصادی و نابرابری بین فقیر و غنی را کم کنیم و مردم از اسلام مایوس شوند هیچ چیز نمی‌تواند جلوی طغیان را بگیرد؛ و ما همه‌مان با هم نابود می‌شویم». (آیت‌الله خمینی٬ سخنرانی در ۱۳۶۲).

«مهمترین چیز الان این است که مردم فهمیده‌اند که اگر بخواهند می‌توانند زندگی خود را تغییر دهند» - (دانشجوی ۲۰ ساله ایرانی٬ تابستان ۸۸).

وقتی احمدی‌نژاد و جناح اصول‌گرا (روحانیت محافظه‌کار و پاسداران) در رژیم ایران در انتخابات تقلب کرد انتظار این تحولات را نداشت. در واقع قبلا هم این کار را کرده بودند٬ گرچه در سطحی بسیار پایین‌تر٬ و اینگونه بود که احمدی‌نژاد در اولین انتخابات ریاست جمهوری خود «پیروز» شده بود. اما مردم ایران دیگر نمی‌توانستند بدبختی و فقر را تحمل کنند. آن‌ها چیزی برای از دست دادن نداشتند و از موسوی به عنوان نقطه تجمع خود استفاده کردند. میلیون‌ها نفر که در روزهای اولین بیرون می‌آمدند در ابتدا هیچ انتظاری نداشتند.

اما عظمت جنبش آن‌ها را از شیوه‌های معمولی فکری‌شان بیرون کشید. در هر نوبت اعتماد آن‌ها به قدرت‌شان بیشتر شد. توده‌های ایران در آن روزها توان بالقوه عظیمی نشان دادند. آن هم بدون رهبر و آن هم بدون وسیله ارتباطات. آن‌ها فهمیدند که تنها راه پیشروی از طریق مبارزه است. زندگی خود را به دست گرفتند و از بسیاری موانع گذشتند. عظمت جنبش تمام تنش‌ها و تنقاضاتی را که درون هیئت حاکمه می‌جوشید هزار برابر کرد. شکاف‌ها در گوشه گوشه نظام شروع به باز شدن کرد. حتی درون سپاه پاسداران هم می‌شد مواردی را دید که سربازان با توده‌ها همدلی نشان دادند. در آن روزها در ایران هر چه که محکم و استوار به نظر می‌رسید٬ دود شد و به هوا رفت.

اما جنبشی به این عظمت ضعف‌های خودش را هم دارد. اولا سازمانی نبود که تمام جنبه‌های مبارزه را به دست بگیرد٬ آن‌ها را در یک نقطه تهاجم متمرکز کند و حرکات آینده علیه رژیم را طرح بریزد. ثانیا طبقه کارگر به عنوان طبقه وارد جنبش نشد. گرچه کارگران در تظاهرات شرکت دادشتند٬ بخصوص در آغاز٬ اما این را با اعتصاب پی نگرفتند. اگر کارگران اعتصاب کرده بودند رژیم بلافاصله فرو می‌ریخت. اما بدون این عمل تمام اهرم‌‌ها و منابع هنوز در دست رژیم بود. علیرغم بزرگترین مزیت طبقه کارگر ایران٬ یعنی سنت انقلابی آن که بهترین نمونه‌اش تجربه شوراهای کارگری است٬‌ بزرگترین ضعف آن‌ها٬ فقدان سازمان٬ بود که این را باعث شد. همان اندک سازمانی هم که موجود است (و نماینده بخش بسیار کوچکی از طبقه است) چندان مفید نبوده چرا که رهبرانش موفق نشدند واکنش درستی به جنبش داشته باشند. سیاست صحیح فعالین طبقه کارگر مشارکت کامل در جنبش و متصل ساختن خواست‌های کارگری با خواست‌های دموکراتیک عمومی‌تر جبنش و دادن رهبری روشن به آن می‌بود.

جنبش علیرغم تمام ضعف‌هایش موفق شد ضربه‌ای مرگبار به رژیم وارد آورد. رژیم اکنون تمام توان و مشروعیت خود را در چشم توده‌ها از دست داده. اکنون مانند حیوانی عمل می‌کند که زخمی مرگبار خورده. همین است که اینقدر وحشیانه عمل می‌کند. خطرناک‌ترین حالت حیوان شاید وقتی است که زخم خورده و در گوشه‌ای گیر افتاده. اما انرژی و منابع آن نیز محدودند. رژیم نمی‌تواند سطح بالایی از سرکوب را تا همیشه حفظ کند. اینگونه مجبور است مدام چماق و هویج را عوض کند. البته که چماق بیشتر نصیب مردم است و هویج بیشتر نصیب متحدین همیشگی – سایر جناح‌های بالا و قدرت‌های امپریالیستی. اما اختلافات دارند جمهوری اسلامی را از درون می‌خورند. هر بار که اتحادی احیا می‌شود٬ شکاف‌های جدیدی باز می‌شود. خلا قدرت باز شده و گرچه موقتا دوباره پرش کرده‌اند٬ به احتمال بسیار دوباره ظاهر می‌شود. تمام نیروهای جامعه به مبارزه‌ای برای پر کردن این خلا وارد می‌شوند.

دوراندیش‌ترین عناصر این را دیده‌اند و به روشنی خود را از اصول‌گرایان دور کرده‌اند. این دلیل پشت اعمال رفسنجانی و سایر لیبرال‌ها است. گذاشتن پول روی شرط مطمئن هنری نمی‌خواهد. آن‌ها می‌دانند که پایان نزدیک است و در نتیجه می‌خواهند تا جایی که می‌توانند پول ذخیره کنند.

یکی از ویژگی‌های بینظیر این جنبش فقدان هراس و خستگی‌ناپذیری‌اش بوده است. توده‌های مردم شاید موقتا به خانه بازگشته باشند اما کوتاه نیامده‌اند و دوره‌های کوتاه «آرامش» را تنها استراحتی کوتاه پیش از طغیان‌های بعدی بعدی می‌بینند. اما جنبش در شکل کنونی‌اش نمی‌تواند قدم‌های بیشتری بردارد. جنبش به انرژی نیاز دارد. اگر طبقه کارگر شروع به حرکت کند٬ تحرک لازم را به جنبش می‌بخشد. طبقه کارگر ایران تنها نیرویی است که می‌تواند رژیم کنونی را نابود کند و جایگزین باثباتی برای آن ایجاد کند. وقتی کارگران٬ به مثابه یک طبقه٬ خود را در صدر جنبش انقلابی قرار دهند٬ روزهای رژیم به شماره می‌افتد و امکان آینده‌ای سوسیالیستی برای ایران در دسترس خواهد بود.

تحولات٬ چشم‌اندازها و وظایف پیش رو

طبقات حاکم همیشه آماده هستند که «تقصیر» انقلاب را به شانه‌ی مبلغین بیاندازند – افرادی که قابلیت تاثیرگذاری بر میلیون‌ها نفر را دارند. جنبش حال حاضر در ایران تا حدود بسیاری خودبخودی بوده و نتیجه‌ی تناقضات عمیق جامعه‌ی ایران و نه فعالیت «مبلغین کمونیست» است.

این به روشنی نشان می‌دهد که تقصیر واقعی انقلاب را تنها می‌توان به گردن طبقات حاکم و شیوه‌ی موجودیت‌شان انداخت! مبلغین و فعالینی که نقش مهمی در جنبش داشته‌اند کم نیستند. اما از طرف دیگر فقدان رهبری سازمان‌یافته با برنامه‌ی روشن ویژگی قطعی است که رویدادها را پیش رانده و همچنان همین کار را می‌کند. این مسئله‌ای است که جنبش در هر مرحله با آن روبرو می‌شود و باید راه‌حلی برای آن ایجاد کرد.

جایی می‌رسد که پیشرفت جنبش نیاز به وسیله دارد. سازمانی که توده‌ها بتوانند از طریق آن عمل کنند. اما چه کسی این وسیله را تشکیل می‌دهد؟ در سطح جنبش اصلا سازمان‌یافته نبوده اما این تمام ماجرا نیست. در واقع جوانان نقش عظیمی را در جنبش بازی کرده‌اند٬ بخصوص دانشجویان امروز و سابق که روزها خواب نداشتند و سازماندهی کرده‌اند.

بخش اعظم دانشجویان در فقدان وسیله‌ای مناسب برای خواسته‌هایشان به سازمان‌های کارزار انتخاباتی ریاست‌جمهوری اصلاح‌طلبان پیوستند و آن‌ها را به سازمان‌های توده‌ای جوانان بدل کردند. «کمپین»هایی را تصور کنید که مثل سازمان‌های توده‌ای با ده‌ها هزار عضو کار می‌کنند و به طور منظم در مورد سیاست بحث می‌کنند و مسئولین خود را از بالا تا پایین انتخاب می‌کنند! در واقع این سازمان‌ها شامل بسیاری انقلابیون است که تصمیم گرفتند درون آن‌ها کار کنند. به طور کلی چشم‌انداز جوانانی که در این تشکل‌ها سازمان یافتند بسیار پیشروتر بود و وفاداری‌شان به رهبران اصلاح‌طلب بسیار کمتر از آن‌چه تصور می‌رود بود. وقتی موسوی و بقیه آماده پذیرفتن نتیجه بودند این‌ها به سازماندهی ادامه دادند. موسوی همیشه از جنبش عقب بود اما مجبور شد خود را رادیکال نشان دهد که مبادا کنترل بر جنبش را به کلی از دست بدهد. اگر این لایه را زیادی ناراحت می‌کرد می‌توانستند به کلی با زیرساخت سازمانی سراسری و کشوری تمام و کمال خود٬ مستقل از دولت٬ از او جدا شوند. موسوی مجبور بود این لایه را دنبال کند به این امید که منحرفشان کند.

این لایه از جوانان نقشی عالی داشته‌اند اما ضعف‌های بزرگی هم دارند. در حال حاضر به کلی از طبقه کارگر جدا هستند. اگر این لایه و این جنبش می‌خواهد بیشتر پیشروی کند٬ باید خود را با طبقه کارگر متصل سازد. از طرف دیگر اگر موفق به وصل شدن به کارگران شوند می‌توانند قدم‌های بزرگی به جلو بردارند.

اگر جوانان خواسته‌های کارگران را مثل حقوق کافی٬ ۳۵ ساعت کار هفتگی٬ مزایای بیکاری مناسب٬ حق سازماندهی و مهمتر از همه خلع ید از کارخانه‌ها با کنترل دموکراتیک کارگری٬‌ اتخاذ کنند٬ صدای آن‌ها بازتابی پیدا می‌کند که خود هرگز خوابش را هم نمی‌دیدند. در واقع اتحاد جوانان پیشرفته با کارگران موضوع تازه‌ای نیست. حزب توده در ابتدای تشکیل خود بیشتر متشکل از روشنفکران٬‌ دانشجویان و جوانان بود. تنها وقتی که چند تا از رهبران قدیمی حزب کمونیست این نیروها را به کارگران متصل ساختند بود که رشد سریع حزب آغاز شد.

دانشجویان اگر تنها به خود اتکا کنند به زودی دچار نوعی تسلیم بدبینانه می‌شوند. یا به چپ و یا به راست. اما اگر موفق به رسیدن به درکی پایدار از نقش کلیدی طبقه کارگر شوند آن وقت می‌توانند نقش بسیار مهمی بازی کنند. بخصوص با سازمان٬ تجربه و سطح بالای آموزش (گرچه آن‌ها باید خود را در سنت‌ها و روش‌های کارگری آموزش دهند). کارگران نیز باید از منابع این لایه برای گسترش و تحکیم سازمان‌های خود استفاده کنند. این درک باید وجود داشته باشد که تنها قدرت طبقه‌ی کارگر ایران٬ خالق تمام تولید در جامعه٬ است که می‌تواند نیرویی قاطع در تغییر ایران باشد.

دیگر لایه‌ای که در بعضی نقاط می‌تواند نقشی بازی کند (گرچه نقشی ضعیف) باقی‌مانده‌ی مبارزین سابق انقلاب ۵۷ است؛ این نیرو شامل هزاران مارکسیست٬ سوسیالیست و کمونیست می‌شود که نقشی رهبری‌کننده در انقلاب سابق داشتند. گرچه کارگران سنتی و سازمان‌های چپ نابود شدند و تقریبا تمام اعتبار خود را از دست دادند٬ شاید نقش این افراد هنوز تمام نشده باشد. این سازمان‌های چپ در ظاهر آنقدر هم مرده به حساب نمی‌آیند. همان کمونیست‌هایی که روزگاری در جوانی‌شان در محافل و حلقه‌ها و کمیته‌های محلی جمع می‌شدند٬ هنوز دور هم جمع می‌شوند و تنها تفاوت این است که امروز همسر و کودکان‌شان را هم با خود می‌آورند. روابط اجتماعی‌شان تنها چیزی بود که از ضربه‌های ضدانقلاب جان سالم به در برد. و گرچه اشتراک ثابت ایدئولوژیک با همدیگر ندارند٬ هنوز همال آمال٬ گرایش‌ها و مهمتر از همه خاطرات مشترک را دارند – تاریخ مشترک سنت‌های پرافتخار و قدرتمند کمونیستی در ایران. این لایه در آینده می‌تواند دوباره برخیزد و به سیاق خود به ساختن حزب طبقه کارگر که می‌تواند نقطه اتحاد باشد یاری برساند. این لایه بدین شکل می‌تواند با تجربه‌ی گرانبها یاری برساند و روند رویدادهای انقلابی را سرعت ببخشد.

اما لایه‌ی واقعی که می‌تواند رویدادها را متحول کند٬ طبقه کارگر سازمان‌یافته است. این لایه در دهه گذشته پیشرفت‌های عظیمی داشته است. آن‌ها با سرعت نور رشد کرده‌اند. فقدان بوروکراسی سنتی به این روند یاری رسانده. اما دلیل اصلی آن٬ رشد مطلق تولید عظیم و حباب مسکن که به دوره رشد موقتی در صنعت ساخت و ساز منجر شده بوده است. این بهبود نسبی در اشتغال (گرچه احتمالا تنها سقوطی آرام‌تر است) و افزایش درآمدهای شرکت‌ها در مقابله با سقوط سطح زندگی به بعضی سازمان‌ها اجازه داده تشکیل شوند و به موفقیت‌هایی برسند. این به نوبه‌ی خود به سرعت سطح سیاسی کارگران درگیر را افزایش داده. جنبش انقلابی هر چه زودتر نیازمند به صحنه آمدن طبقه‌ی کارگر است. اعتصاب عمومی تمام و کمال پیش‌درآمد سرنگونی رژیم خواهد بود. از دل این جنبش روشن می‌شود که کارگران به سازمان سیاسی (حزب) مستقل خود نیاز دارند. وقتی موفق به ایجاد این سازمان بشوند٬ چنین سازمانی به بازیگر اصلی رویدادهای پیش رو بدل می‌شود.

هر اتفاقی که بیافتد٬‌ جوانان و کارگران باید سعی به اتحاد کنند. اگر جدا از هم قرار بگیرند ٬زمان٬ تجربه و انرژی گرانبها از دست می‌رود. از طرف دیگر اگر موفق به ارتباط با همدیگر شوند روند انقلابی قدم‌های مهمی در راه نقطه اوج خود طی می‌کند.

هدف مارکسیست‌های انقلابی باید جذب بهترین عناصر کارگران و جوانان و جهت‌دهی آن‌ها به سمت طبقه کارگر و سازمان‌هایش و آموزش صبورانه آن‌ها در روش‌ها و عقاید ما باشد. آینده فوران‌های بیشتری در سطوحی حتی بالاتر از آن‌چه دیده‌ایم به همراه خواهد داشت. روحیه جدی‌تر شده و انقلابیون مصمم‌تر. سنت‌های کمونیستی قدرتمند جامعه ایران به سرعت احیا می‌شوند. رژیم اسلامی می‌خواست با کشتن ده‌ها هزار مبارز کمونیست در دهه ۶۰ مارکسیسم و کمونیسم را از جامعه پاک کند اما در این سال‌ها عقاید مارکسیسم محبوبیت جدیدی بین جوانان یافته‌اند. هزاران نفر از دانشجویان و جوانان و بخش‌های پیشرفته طبقه کارگر در ایران خود را سوسیالیست و مارکسیست می‌دانند و تعداد بسیار بیشتری به عقاید سوسیالیستی می‌گروند. علاوه بر تشکل‌های کمونیستی قدیمی انقلاب ۵۷ که شاید به نحوی از انحا به جا مانده باشند و بیشتر شامل فعالین قدیمی خود هستند (به بالا نگاه کنید)٬‌ در دهه گذشته سازمان‌های سوسیالیستی جدیدی در سراسر ایران بر پا شده و همچنان برپا می‌شود. بعضی از بزرگترین سازمان‌های کمونیستی جدید ریشه در گرایش کمونیسم کارگری دارند که با آثار منصور حکمت شناخته می‌شود. سازمان‌هایی مثل حزب کمونیست کارگری ایران و بعضی گروه‌های منشعب از آن از زمان آغاز جنبش رشدی چشمگیر را تجربه کرده‌اند و این نشان از علاقه‌ی روزافزون به عقاید کمونیسم بین نسل جدید فعالین جوان و کارگر است. حزب کمونیست ایران نیز با سازمان توده‌ای سنتی‌اش در کردستان (کومه‌له) و سلول‌های جدیدش در سراسر ایران رو به رشد است.

نمونه‌ی رشد در تشکل‌های کمونیستی که در این‌جا به آن‌ها اشاره شد تنها قطره‌ای از باران پیش رو است. در دوره‌ی پیش رو شاهد بازسازمان‌یابی عظیم در سازمان‌های موجود و ظهور سازمان‌های جدید خواهیم بود.

انقلاب تمام گرایش‌ها را به آزمون می‌گذارد. آن‌چه به آن احتیاج داریم سازمانی کادری است که با پایگاهی مستحکم در عقاید مارکسیسم و ریشه‌های پایدار در جنبش کارگری. مثل سال ۵۷ (و امروز حتی بیشتر) صدها هزار و حتی میلیون‌ها نفر جذب عقاید سوسیالیسم می‌شوند. توده‌ها از تجربه‌ی خودشان در مبارزه به این درک می‌رسند که مبارزه برای خواسته‌های دموکراتیک تنها به عنوان بخشی از مبارزه برای سوسیالیسم متحقق می‌شود. این بار باید کسب اطمینان کنیم که جنبش رهبری و استراتژی صحیح دارد که می‌تواند آن‌را به پیروزی رهنمون کند. روشنی تئوریک اهمیتی بسیار دارد. تاریخ ایران و جهان نشان می‌دهد که حتی سازمانی کوچک با درکی روشن از وظایف پیش‌رو می‌تواند در جریان انقلاب به نیرویی پرنفوذ بدل شود و این از طریق شرکت در سازمان‌های توده‌ای است که پیشرفته‌ترین و قاطع‌ترین بخش جنبش برپا می‌کنند.

***

امروز دیگر دشوار نیست که بگوییم روزهای رژیم اسلامی به شماره افتاده است. در فقدان رهبری روشن و سازمان کارگری٬ ضربه نهایی و فروپاشی نهایی رژیم تا مدتی به تاخیر می‌افتد؛ چند هفته٬ چند ماه و حتی شاید چند سال. اما شکی نیست که رژیم اسلامی به زودی سقوط می‌کند و این تنها آغاز دوره‌ی عمیقی از مبارزه طبقاتی در ایران خواهد بود.

هر موقعیت ظاهرا «آرامی» که از راه برسد کوتاه و ناپایدار خواهد بود. بحران اقتصادی مانند ابرهای سیاه بر آسمان تهران می‌چرخد٬ آخوندها و پاسداران امکان تامین پایگاه خود را نخواهند داشتند. آن‌ها حتی توان دادن خرج هوادارانشان را هم نخواهند داشت. با شدت گرفتن مبارزه بر سر ثروت رو به کاهش٬ سهم لایه‌های پایینی از این هم کمتر می‌شود. آمریکا هر روز بیشتر مایل به نظر می‌رسد تا با جناح اصول‌گرا به توافق برسد اما امتیازاتی که از امریکا گرفته شود به مردم نمی‌رسد. در بالا هر کس به فکر خودش است و بس. تجزیه و زوال رژیم را تا جایی تضعیف کرده که چنانکه گفتیم فروپاشی نهایی‌اش اجتناب‌ناپذیر است. اما چه چیزی جای‌ آن را پر می‌کند؟

فقدان رهبری انقلابی احتمالا برپایی نوعی دموکراسی بورژوایی را ممکن می‌کند اما این رژیمی پایدار نخواهد بود. رژیمی خواهد بود که بورژوازی در ان تلاش می‌کند موقعیت خود را تحکیم کند اما کارگران در مقابلش مقاومت می‌کنند. این راه را برای تمایز طبقاتی درون جنبش در سطحی بسیار بالاتر از آن‌چه دیده‌ایم باز می‌کند. آن‌چه به بی‌ثباتی سیاسی اضافه می‌کند٬ بی‌ثباتی اقتصادی خواهد بود: رکود٬ تورم٬ بیکاری٬ کاهش شدید در سرمایه‌گذاری (پس از رویدادهای کنونی) چیزهایی نیست که در سرمایه‌داری «خالص» از بین برود. ضربه‌ای که بحران اقتصادی امروز به ایران زده است از بقیه کشورها شدیدتر است. حتی خمینی که در بهمن بر شانه‌های ده‌ها میلیون نفر به قدرت رسید تا اردیبهشت سال بعد با اعتصابات بزرگ و تظاهرات بیکاران روبرو بود. او به جایی رسید که تا خرداد رهبران کارگری را به جرم اعتصاب به زندان انداخت.

شرایط آزادی نسبی که پس از سقوط رژیم از راه می‌رسد بهترین فرصت برای عقاید مارکسیستی خواهد بود تا به توده‌های کارگران و جوانان برسند. تجربه تاریخی نشان می‌دهد که چنین شرایطی همیشه به رشد سریع سازمان‌های کارگری و گرایش‌های انقلابی می‌انجامد.

این مسئله که چه کسی منابع را کنترل می‌کند به زودی مطرح می‌شود. اگر توده‌ها حزب خود را داشتند این رویدادها زودتر اتفاق می‌افتد اما با خلا کنونی بیشتر طول می‌کشد. در هر شرایطی این تنها انقلاب سوسیالیستی است که می‌تواند مسائل مردم ایران را حل کند. جوانان عظیم و تحصیلکرده و پرانرژی؛ زنان پرافتخار و رزمنده؛‌ کارگران به شدت متمرکز و رویهمرفته مردمی با ملیت‌های مختلف و فرهنگ‌های غنی تنها در تولید با برنامه‌ریزی دموکراتیک و جامعه‌ای سوسیالیستی می‌توانند توان واقعی خود را متحقق کنند.

حادترین نیازهای جامعه ایران را تنها با پایان نظام سرمایه‌داری می‌توان حل کرد. ارائه خدمات درمانی٬ مهد کودک٬ آموزش و پرورش رایگان و زندگی شایسته برای همه با این شرط که فرماندهی عالی اقتصاد‌ (بانک‌های بزرگ٬ کارخانه‌ها و شرکت‌ها) تصاحب شوند و با تولید برنامه‌ریزی‌شده و کنترل و مدیریت دموکراتیک کارگری ارائه شوند. این تنها راه نجات از هرج و مرج سرمایه‌داری و رفتن به سوی جامعه‌ای است که هدفش بالاترین شرایط زندگی توده‌ها و نه حفظ سود برای چند نفر به هر قیمت است.

نظام سوسیالیستی پیگیرترین مدافع حقوق و آزادی‌های دموکراتیک خواهد بود و تنها نظامی که در واقع توان دستیابی به آن‌ها را دارد. از جمله آزادی کامل بیان٬‌سخن و تجمع؛ جدایی کامل مذهب و دولت؛ پایان تمام انواع تبعیض بر اساس جنسیت٬ نژاد٬ قومیت یا گرایش جنسی در حیطه قانون٬ اشتغال و غیره؛ به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت تمام ملیت‌های ساکن در ایران به همراه تاکید بر این‌که اتحاد داوطلبانه‌ی تمام توده‌های ایران بهترین راه پیشروی است.

پیروزی در صورت تحقق در مرزهای کنونی ایران محدود نمی‌ماند. انترناسیونالیسم در هر جنبه‌ی انقلاب نهفته. از یک طرف نیاز به مدرن‌سازی سریع و ساختن صنعت و تولید انقلاب را وادار به گسترش مرزهایش می‌کند و از طرف دیگر جنبش لاجرم به تمام کشورهای منطقه٬ که مردمان آن بسیاری از مصائب و آمال مردم ایران را در اشتراک دارند٬ و تمام جهان سرایت می‌کند.

انقلاب در ایران فراخوانی به انقلاب در سراسر خاورمیانه و آسیای جنوبی است. جنبش انقلابی توده‌های ایران تا همین امروز تمام دولت‌های خاورمیانه را تکان داده و وضعیت سیاسی جهان را تغییر داده است. پیروزی انقلاب سوسیالیستی در ایران٬ هر آن‌چه بشر تا بحال دیده است کوچک جلوه می‌دهد. این قدمی استوار به سمت ساختن فدراسیون سوسیالیستی خاورمیانه٬ فدراسیون سوسیالیستی جهان و آینده‌ای سوسیالیستی برای نوع بشر خواهد بود.

Source: Mobarezeye Tabaghati (Iran)