چشم‌اندازهای انقلاب سوسیالیستی در ایران - بخش سوم:‌ جنبش توده‌ای

احمدی‌نژاد و متحدینش درون رژیم ایران که دست به تقلب در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۸۸ زدند انتظار عواقبش را نداشتند. در واقع همین کار را قبلا هم٬ گرچه در مقیاسی بسیار کوچک‌تر٬ در زمان «پیروزی» احمدی‌نژاد در انتخابات ریاست‌جمهوری قبلی کرده بودند. اما مردم ایران توان تحمل بیشتر فقر و بدبختی را نداشتند. آن‌ها چیزی برای از دست دادن نداشتند و از موسوی به عنوان نقطه وحدت خود استفاده کردند. میلیون‌ها نفر در اولین روزها بیرون آمدند و اصلا انتظار اتفاقی هم نداشتند.

اما عظمت جنبش شیوه تفکر معمول مردم را تغییر داد. توده‌ها در هر نوبت اعتماد بیشتری به قدرت خود می‌یافتند. توده‌های ایران در آن روزها نشان از توان بالقوه عظیمی می‌دادند. آن‌ها بدون رهبری٬ بدون سازمان و بدون هرگونه وسیله ارتباطات یکی از بزرگترین جنبش‌های دهه‌ی گذشته را سازمان دادند. آن‌ها می‌فهمیدند که تنها راه پیشروی از طریق مبارزه است. این‌گونه جان خود را در کف گرفتند و بر بسیاری از موانع غلبه کردند.

عظمت جنبش تنش‌ها و تناقضاتی را که درون هیئت حاکمه می‌جوشید هزار برابر کرد. شکاف‌ها در گوشه گوشه‌ی رژیم پدیدار شد. حتی درون سپاه پاسداران می‌شد دید که بعضی سربازان همبستگی خود با توده‌ها را نشان می‌دهند. همه آن‌چه تا مدت‌ها سخت و استوار به نظر می‌رسید در آن روزهای سرنوشت‌ساز دود شد و به هوا رفت.

اما حتی جنبشی به این عظمت هم بدون این‌که به سطحی بالاتر برود لاجرم زوال خواهد یافت. در واقع نکته‌ی غافلگیرکننده مقاومت این جنبش بود. شش ماه شاهد انفجارهای دائمی هر ماهه بودیم که نهایتا اوج آن در خیزش عاشورا بود.

اما طرفه آن‌ که خیزش عاشورا در عین حال ضمن بر ملا کردن عظمت مخالفت توده‌ها با حکومت راه دوره‌ای از وقفه در جنبش را نیز باز کرد. از یک طرف٬ مانور قدرت بی‌سابقه‌ی توده‌ها تاکیدی بود بر نهایت ناتوانی و ضعف رژیم. در واقع یکی از فراری‌های سپاه پاسداران در مصاحبه با گاردین فاش کرده بود که رویدادهای عاشورا اینقدر قدرتمند بودند که خامنه‌ای و احمدی‌نژاد هواپیمایی سفارش داده بودند و آماده‌ی پرواز به سوریه بودند.

اما از طرف دیگر دقیقا همین نمابش عظیم قدرت بود که در ضمن تاکیدی بود بر ضعف‌های اصلی جنبش توده‌ای. علیرغم تمام فداکاری‌های توده‌ها هیچ نتیجه مشخصی در دست نبود. فقدان برنامه٬ فقدان سازمان و غیاب کارگران به عنوان طبقه شروع به متوقف ساختن جنبش کرد.

این مشکلات وقتی مطرح می‌شود که رهبری توده‌ای انقلابی و آگاه موجود نباشد. گرچه سطح آگاهی جنبش در آن روزها بسیار بالا رفت و اهداف جنبش (ضرورت سرنگونی ٰرژیم)‌ برای هزاران نفر روشن شد اما ابزار عمل با این برنامه‌ی جدید موجود نبود.

این بود که به آغاز وقفه در جنبش انجامید. در ضمن اما روشن است که این عقب‌نشینی قطعی جنبش نیست؛ که تنها نشان از آگاهی به ضرورت راه‌ها و شیوه‌های جدید می‌دهد. توده‌ها با خود می‌گویند: «ما جان‌مان را کف دست گذاشتیم و تمام نیرویمان را به کار بردیم اما هیچ تغییری صورت نگرفت. به شیوه‌ای جدید نیازمندیم.»

روزهای عمل که پس از عاشورا فرا رسید به روشنی نتیجه‌ی این روحیه را نشان می‌داد. گرچه پیشگامان شجاع جنبش در این روزها همچنان بیرون آمدند و ضربات مهمی دریافت نکردند٬ روشن بود که لایه‌های وسیع جنبش همراه شان نیستند. بسیاری از مردم در مواجهه با سرکوب جمعی و در فقدان برنامه و دستور کار تصمیم گرفتند در خانه بمانند تا این‌که جان‌شان را به خطر بیاندازند و بعد دوباره بی هیچ کاری به خانه بازگردندد. تروتسکی در مقدمه‌ی «تاریخ انقلاب روسیه» توضیح می‌دهد:

«توده‌ها نه با برنامه‌ی از پیش آماده‌ی بازسازی جامعه که با احساسی تند و تیز که دیگر قادر به تحمل رژیم کهن نیستند وارد انقلاب می‌شوند. تنها لایه‌های رهنمای طبقه برنامه‌ای سیاسی دارند و حتی این‌ برنامه‌ها نیز هنوز نیازمند آزمون رویدادها و تایید توده‌ها هستند. روند سیاسی بنیادین انقلاب بدین‌سان شامل است بر درک تدریجی مشکلات ناشی از بحران اجتماعی توسط طبقه – جهت‌گیری فعال توده‌ها از طریق آزمون و خطا.»

انقلاب مبارزه زنده‌ی نیروهای اجتماعی است که هر یک تناقضات درونی خود را دارند و در زمان‌های مختلف عروج و افول می‌کنند. این مبارزه خود را نه از طریق خطی مستقیم که به شیوه‌ای ترکیبی و ناموزون نشان می‌دهد. این روند را بخصوص در جنبش حاضر در ایران می‌توان دید.

باید به یاد داشته باشیم که نقطه عطف جنبش در مبارزات دانشجویی سال ۱۹۹۹ بود! ده سال طول کشید تا جنبش بتواند بر اولین مراحل فائق آید و روند مبارزه حقیقی توده‌ها را با به چالش کشیدن مستقیم رژیم آغاز کند. جنبش در هر لحظه با موانع جدیدی روبرو خواهد بود که بدون رهبری انقلابی٬ باید یاد بگیرد با آزمون و خطا از آن‌ها گذر کند. همین بود که جنبش پیش از انفجار در روزهای تاسوعا و عاشورا چند دوره‌ی موقتی و ظاهری ضعف را از سر گذراند.

طبقه‌ی کارگر

روشن است که فقدان طبقه‌ی کارگر به عنوان بازیگری مستقل با شیوه‌ها و اهداف خودش منبع ضعفی برای جنبش انقلابی بوده است اما مگر غیر از این هم می‌شد چیزی انتظار داشت؟ پنج دلیل اصلی عدم حضور تا کنونی طبقه کارگر به عنوان نیرویی سازمانیافته در صحنه‌ی انقلاب را توضیح می‌دهد.

۱- فقدان سازمان: کارگران سازمان‌یافته برای مشارکت به سازمان نیاز دارند. تمام سازمان‌های تاریخی به کلی نابود شده‌اند و نمونه‌های جدید تازه دارند در صحنه ظاهر می‌شوند. شمارِ اتحادیه‌های کارگری حقیقی که چند هزار نفری حامی داشته باشند به زحمت به پنج می‌رسد. گرچه این وضعیت می‌تواند به سرعت تغییر کند اما فعلا ترمز سنگینی برای جنبش کارگران است.

۲- بحران اقتصادی: رکود و زوال متعاقب شرایط کارگران در ابتدا ترمزی برای کارگران سراسر جهان بود و بخصوص ایران که در آن بحران شدیدتر از بیشتر سایر نقاط بوده است. گرچه مهم است تاکید کنیم که این موقعیت شروع به تغییر کرده و اکنون با نشانه‌های کوچک حرکت کارگران روبرو هستیم.

۳- اشتباه رهبران: جنبش کارگری ایران راه زیادی پیش آمده اما هنوز ضعف‌هایی دارد٬ بخصوص در رهبری. رهبران چند اتحادیه‌ی کارگری علیرغم حمایت از جنبش٬ حمایت خود را عملی نکردند. آن‌ها باید تظاهرات را با اعتصاب همراه می‌کردند. مثلا اتحاد کارگران اتوبوسرانی واحد می‌توانست در روزهای تظاهرات عظیم پس از انتخابات و در زمان عاشورا فراخوان به اعتصاب بدهد.

۴- فقدان برنامه انقلابی: برنامه‌ی روشن برای مبارزه‌ی انقلابی گرانبها است – فقدان آن نقطه ضعفی بزرگ است. بسیاری شعار اعتصاب عمومی را مطرح کرده‌اند اما آن‌را با ضرورت سرنگونی رژیم همراه نساخته‌اند. اما برای پیش بردن اعتصاب عمومی که در ایرانِ کنونی عملا به معنای به چالش کشیدن دولت است٬ فقدان چشم‌انداز سرنگونی رژیم به معنای دعوت به جبران خونبار و گسترده به محض بازیابی قدرت توسط دولت خواهد بود. بدین سان برای گرد آوردن توده‌ی طبقه‌ی کارگر٬ برنامه‌ای جسورانه مرتبط با شعار «سرنگون باد رژیم» ضروری است.

۵- فقدان حزب انقلابی طبقه‌ی کارگر: تمام دلایل بالا را می‌توان در فقدان رهبری انقلابی خلاصه کرد. مشخصه‌ی شرور دیکتاتوری توتالیتر و فقدان حزب و رهبری انقلابی راه توهمات عظیم توده‌ها به دموکراسی بورژوایی را هموار کرده است. این قطعی‌ترین ویژگی دوره حاضر در ایران است. این گرایشات تا همین حالا تاثیری قابل توجه بر مسیر جنبش توده‌ای در ایران گذاشته‌اند و در آینده نیز چنین خواهند کرد.

تروتسکی در مورد چشم‌اندازهای انقلاب در آلمان فاشیستی می‌نویسد:

«تاریخا جایگزینی مستقیم رژیم فاشیستی با دولت کارگری غیرممکن نیست. اما برای تحقق این امکان ضرورت دارد که حزب کمونیستِ غیرقانونی قدرتمندی در روند مبارزه علیه فاشیسم شکل بگیرد تا پرولتاریا بتواند تحت رهبری آن قدرت بگیرد. اما باید گفت که ایجاد حزب انقلابی اینچنینی در شرایط غیرقانونی خیلی ممکن نیست؛ بهرحال هیچ چیز نیست که آن‌را تضمین کند. نارضایتی٬ خشم٬ جوشش توده‌ها از لحظه‌ی مشخصی به بعد بسیار سریع‌تر از شکل‌گیری غیرقانونی پیشتاز حزبی پیش خواهد رفت. و هرگونه فقدان روشنی در آگاهی توده‌ها لاجرم به نفع دموکراسی تمام می‌شود.

این به هیچ وجه به این معنا نیست که آلمان پس از سقوط فاشیسم دوباره باید راه طولانی مدرسه‌ی پارلمانتاریسم را طی کند. فاشیسم تجربه‌ی سیاسی گذشته را از میان نمی‌برد؛ مهم‌تر آن‌که به هیچ وجه قادر به تغییر ساختار اجتماعی ملت نخواهد بود. بزرگ‌ترین اشتباه این است که در تحولاتِ ‌آلمان انتظار دوره‌‌ی دموکراتیکی طولانی را داشته باشیم. اما با رستاخیز انقلابی توده‌ها٬ شعارهای دموکراتیک لاجرم فصل اول را تشکیل می‌دهند. حتی اگر پیشروی بیشتر مبارزه به طور کلی اجازه‌ی حتی یک روز احیای دولت دموکراتیک را ندهد (و این اصلا بعید نیست) خود مبارزه نمی‌تواند با دور زدن شعارهای دموکراتیک رشد کند! آن حزب انقلابی که بکوشد از روی این مرحله بپرد گردن خود را می‌شکند.» (لئون تروتسکی٬ «فاشیسم و شعارهای دموکراتیک» - ۱۹۳۳).

توهمات دموکراتیک و فقدان سازمان‌های کارگری که قادر باشند مهر خود را بر موقعیت بزنند بدون شک باعث شده موقتا ماهیت طبقاتی مبارزه مخدوش شود. هزاران نفر از رهبران طبیعی طبقه‌ی کارگر بدیلی نمی‌بینند و به درستی با دنبال کردن غریزه‌ی خود به دنبال اتحاد هستند و خستگی‌ناپذیر شانه به شانه‌ی بقیه مردان و زنان شجاع از تمامی گوشه‌های جامعه‌ی ایران فعالیت کرده‌اند. این کار هیچ اشکالی ندارد اما شکاف‌های طبقاتی در جنبش به این علت تا حدود زیادی مخدوش شده‌اند. اما این اوضاع تنها می‌تواند موقتی باشد. تا همین الان نشانه‌های تغییری در این رابطه دیده‌ایم. کار روزمره‌ی طاقت‌فرسای جنبش خاتمه یافته و دوره‌ای از آرامش ظاهر شده است. مرکز و محور فعالیت‌ها عوض شده و روندی مولکولی در کارخانه‌ها و محلات کارگری که هر روز بیشتر به سمت جنبش کشیده می‌شوند شروع شده.

ما تصویری رمانتیک از طبقه‌ی کارگر نداریم. این طبقه برای مارکسیست‌ها نیرویی اجتماعی است شامل بر میلیون‌ها نفر که صاحب هیچ ابزار تولیدی نیستند و بدین‌سان مجبورند نیروی کار خود را برای بقا به سرمایه‌داران بفروشند. آنان قوی‌ترین نیروی اجتماعی بالقوه‌ای هیستند که می‌توانند هر دولتی را سرنگون کند چرا که قابلیت توقف تولید٬ قلب سرمایه‌داری٬ را دارند. کارگران در عین حال تنها طبقه‌ای هستند که به علت موقعیت خود در تولید آگاهی جمعی غریزی‌ای دارند و بدین‌سان می‌توانند پس از انقلاب جامعه‌ای سوسیالیستی بسازند. ما که از جنبش مستقل طبقه‌ی کارگر حمایت می‌کنیم حامی جدایی توده‌ها نیستیم. درست برعکس. کارگران در صدر جنبش تنها نیرویی هستند که می‌تواند به طور پیگیر تمامی سایر لایه‌ها و طبقات سرکوب‌شده را پشت خود گرد آورند.

این روند را می‌توان فی‌الحال در شمار اعتصابات که از سطوح بسیار پایین پیش از عاشورا افزایشی چشمگیر داشته است مشاهده کرد. ماه مه پارسال (گرچه نسبت به سال گذشته به هیچ وجه موفقیتی عددی به حساب نمی‌آمد) برای اولین بار جنبش کارگری را به راستی در سراسر کشور نشان داد. پیکت‌ها و تظاهرات اول ماه مه در بسیاری شهرها سازمان داده شد.

صحبت از آوردن فعالانه کارگران به جنبش اکنون وسیعا مطرح است و اعتصاب عمومی به عنوان ابزار حیاتی عمل مورد پذیرش وسیع مردم قرار دارد. تحقیر رژیم در اعتصاب عمومی روز ۲۳ اردیبهشت بدون شک مایه الهام مهمی برای میلیون‌ها نفر از ایرانیان بود. به هیچ وجه بعید نیست که شاهد باشیم «شلاق ضدانقلاب» دوباره اعتصاب عمومی دیگری٬ این بار در سراسر کشور٬‌ رقم بزند.

وظیفه‌ی کمونیست‌ها تدارک دیدن چنین تحولاتی با مطرح کردن خواسته‌های کارگران درون جنبش و بدین‌سان تلاش برای ساختن ارتباط بین جنبش و طبقه‌ی کارگر است. در عین حال باید ضرورت اعتصاب عمومی را توضیح دهیم و به ساختن کمیته‌های سازمانده در کارخانه‌ها و محله‌ها یاری برسانیم تا این کمیته‌ها چنین اعتصابی را تدارک ببینند.

بهرحال روشن است که موقعیت برای مشارکت فعال طبقه‌ی کارگر آماده می‌شود گرچه این تحول تنها پس از سرنگونی رژیم اهمیت کامل خود را بر ملا می‌کند. در چنین موقعیتی٬ قابلیت سرمایه‌داری برای ارائه هر گونه امتیاز به توده‌ها روشن می‌شود و چشم‌انداز سوسیالیسم نزد توده‌ها گشوده می‌شود .باید بخاطر داشته باشیم که انقلاب روندی است که می‌تواند زمانی طولانی طول بکشد. انقلاب اسپانیا از ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۷ ادامه یافت و تنها چهار٬ پنج سال پس از آغاز آن وقتی مشخصه‌ای به روشنی سوسیالیستی به خود گرفت بود که کارگران دست به تسخیر کارخانه‌ها و اداره‌ی آن‌ها به دست خود زدند.

زنان و انقلاب

مارکسیست‌ها انقلاب را «جشنِ سرکوب‌شدگان» می‌نامند. وقتی توده‌ها مستقیما به صحنه‌ی تاریخ می‌آیند تا سیاست را به دستان خود بگیرند تمام لایه‌های سرکوب‌شده‌ی جامعه توان انقلابی خود را به جنبش می‌آورند و خواهان پایان تمام انواع سرکوب می‌شوند.

یک بخش ماهوی نظام سرمایه‌داری٬ حتی در پیشرفته‌ترین کشورهای بورژوایی٬ سرکوب زنان است. آنانی که سرکوب مضاعف را از سر می‌گذرانند اکثریت عظیم زنان از طبقه‌ی کارگر و بخش‌های زحمتکش جامعه هستند. آنان نه تنها باید مصائب برادران و خواهران طبقاتی خود را تحمل کنند (بیکاری٬ بردگی مزدی و ...) که زجرِ یک میلیون سایر انواع استثمار را که نظام سرمایه‌داری هر روز باز تولید می‌کند می‌کشند. یکی از واضح‌ترین نشانه‌های این٬ کار خانگی است که در بیشتر کشورهای جهان هنوز اساسا توسط زنان انجام می‌شود. این و سایر انواع «استثمار مضاعف» که زنان از آن زجر می‌برند ابزار نظام سرمایه‌داری برای شکاف انداختن بین زحمتکشان روی خطوط جنسیتی است.

این استثمار مضاعف باعث شده زنان همیشه بخشی از انقلابی‌ترین بخش‌های طبقه‌ی کارگر باشند. کارگران زن نقشی قاطعانه در دو تا از بزرگترین انقلاب‌های تاریخ بشر یعنی انقلاب فرانسه‌ی ۱۷۸۹-۱۷۹۲ و انقلاب فرانسه‌ی ۱۹۱۷ بازی کردند.

اگر این عموما در سراسر جهان صدق کند٬ صدبار بیشتر در مورد شرایط ایران صدق می‌کند. به این دلیل ساده که انواع استثمار زن در ایران و شدت آن‌ تحت حاکمیت جمهوری اسلامی صد برابر شده‌ است.

وقتی خمینی بر انقلاب 57 سوار شد و آن‌‌را شکست داد می‌دانست که برای برپاکردن حکومت مذهب‌سالار ضدانقلابی خود باید زنان انقلابی را که به شکلی بی‌سابقه وسیعا برای تدارک انقلاب٬ و در پیامد آن٬ بیرون آمده بودند به شدت سرکوب کند .خمینی و خمینیست‌ها حمله‌ای دستجمعی به زنان ایران را در دستور کار خود گذاشتند و قوانین قرون وسطایی امروز نتیجه‌ی مستقیم همین حمله هستند.

طبق قانون کنونی ایران «دیه‌ی زن نصف مرد است و شهادت دو زن برابر است با شهادت یک مرد.» این نشانی است از وضعیت حقیری که قانون ایران برای زنان قائل است.

اما نگاهی به جامعه‌ی امروز نشان می‌دهد که آن‌ها در ساکت کردن و سرکوب زنان ایران چقدر زبون و ناکام مانده‌اند. در دوره‌ی اخیر شاهد چشمگیرترین فعالیت‌های زنان مبارز در ایران بوده‌ایم. از مناظره و بحث‌هایی که به عمق ریشه‌های سرکوب زنان در ایران و در سطح بین‌المللی می‌پردازد تا جنبش‌های توده‌ای و بسیج زنان ایران از تمامی لایه‌های جامعه که معروف‌ترینش «کمپین یک میلیون امضا» است. مارکسیست‌ها خود را بخشی از این انفجار مبارزه‌ علیه دولت مردسالار ایران می‌دانند. ما در عین حال فعالانه در بحث‌های موجود در جنبش شرکت می‌کنیم تا توضیح دهیم سرکوب زنان بخشی ماهوی از نظام سرمایه‌داری است و مبارزه برای آزادی حقیقی زنان لاجرم ما را به تخاصم با خود سرمایه‌داری می‌کشاند.

ما باید توضیح دهیم که علیرغم آن‌چه فمینیست‌های بورژوا می‌خواهند باور کنیم٬ زنان مبارزی که در صفوف جنبش آزادی زن می‌جنگند تنها معطوف به «مسائل زنان» نیستند. آن‌ها به خوبی می‌دانند که آزادی زن به دست نمی‌آید مگر مردان نیز آزاد شوند (یعنی آزادی کل بشریت به دست آید). برای آن‌ها پایان تبعیض و نابرابری به معنی مشارکت در صف اول جنبش توده‌ای علیه دیکتاتوری است. آنان به وضوح رادیکال‌ترین خواسته‌های خود برای پایان کامل سرکوب زنان را به میان می‌آورند (و دقیقا همین خواسته‌ها است که به نوبه‌ی خود انرژی انقلابی عظیمی به جنبش می‌بخشد و لایه‌های بیشتری از زنان را به آن می‌کشاند) اما در ضمن خود در بین انقلابی‌ترین و رزمنده‌ترین قهرمانان جنبش کنونی هستند. از زمان خیزش جنبش انقلابی در تابستان ۸۸ دقیقا شاهد همین روند بوده‌ایم.

بعضی عناصر ارتجاعی از زنان به عنوان فرقه‌ای با «منافع ویژه‌»ی خود سخن می‌گیوند که قرار نیست کاری به کار مسائل «مردانه» مثل تغییر دولت و غیره داشته باشند. بعضی‌ها حتی کار را به جایی رسانده‌اند که مدعی شده‌اند حضور وسیع زنان در انقلاب ایران دلیل «عدم خشونت»ِ آن است. اما تصاویر زنان که به وحوش پلیس و بسیج حمله می‌کنند پایانی است بر تمام این «مبالغه‌»های ارتجاعی. همین عناصر هستند که از خیزش عاشورا انتقاد می‌کنند که «زیادی» پیش رفته و زیادی «مردانه» شده. فیلم ویدئوی دانش‌آموزان نوجوانی در دبیرستانی دخترانه در اصفهان که فریاد «مرگ بر دیکتاتور» و «مرگ بر این دولت مردم‌فریب» سر می‌دهند کافی بود تا معلوم شود این قهرمانان «عدم خشونت» واقعا چقدر بر زنان معمولی ایران نفوذ دارند.

جمهوری اسلامی می‌‌خواست با قوانین قرون وسطایی و سرکوبگرانه‌ی خود زنان را به افرادی منزوی در چهاردیواری خانه‌هایشان تبدیل کند اما در این کار ناکام مانده چرا که زنان امروز از جمله‌ رادیکال‌ترین بخش‌های جنبش حاضر هستند. انرژی انقلابی آن‌ها ماده‌ی حریق قدرتمندی برای جنبش آزادی زن است که خود ستون مهمی در انقلاب ایران است. زنان برای آزادی خود از زنجیرهای عقب‌ماندگی برخاسته‌اند و از طریق تجربه‌ی خود در خواهند یافت که این آزادی تنها از طریق مبارزه علیه خود نظام سرمایه‌داری به دست خواهد آمد.

مساله ملی – پیش به سوی وحدت داوطلبانه

جامعه ایران شامل است بر گستره‌ی متنوعی از ملیت‌ها و گروه‌ها که به فرهنگ بسیار غنی آن می‌افزایند. عرب‌های جنوب٬ کردهای غرب٬ ترک‌های شمال و غرب٬ ارمنی‌های شمال٬ بلوچی‌های جنوب شرقی٬ ترکمن‌های شمال شرقی٬ لرهای مرکز و افغان‌های نقاط مختلف تنها بعضی از ملیت‌های مشخصی هستند که درون مرزهای کنونی ایران زندگی می‌کنند. تجربه‌ی قرن گذشته به روشنی نشان داده که این ملیت‌ها همیشه خود را در صف اول مبارزه برای انقلاب٬ دموکراسی و سوسیالیسم در ایران یافته‌اند. در عین حال دولت‌های دیکتاتوری مرکزی همیشه آن‌ها را با بیشترین توحش سرکوب کرده‌اند.

در نتیجه٬ مساله ی ملی از حساس‌ترین مسائل در ایران است. با بیش از نیمی از مردم ایران مثل شهروندهای درجه دوم برخورد می‌شود که محروم از حقوق بنیادی خود مثل حق تحصیل به زبان مادری خود هستند. این سیاستِ‌ شرم‌آور نه فقط توسط جمهوری اسلامی اجرا می‌شود که مورد حمایت بخش گسترده‌ای از مخالفین بورژوایی رژیم است.

مبارزه برای دموکراسی و سوسیالیسم در کشور ما بدون موضعی محکم در دفاع از حق طبیعی تمام ملیت‌ها و قومیت‌های ایران٬ با ارائه راه‌حلی برای مساله ملی٬ ممکن نمی‌شود.

مارکسیست‌ها با تمام وجود حامی (و بخشِ جدایی‌ناپذیرِ) جنبش ملیت‌های سرکوب‌شده برای حقوق‌شان هستند٬ از حق استفاده از زبان خود و تحصیل به این زبان گرفته تا حق خودمختاری منطقه‌ای که مدت‌ها است دولت‌های قبلی پهلوی و بعدها جمهوری اسلامی سلب کرده‌اند. ما حامی حق کامل تعیین سرنوشت تمام ملیت‌های ایران هستیم. متاسفانه شاهدیم که بعضی نیروها،‌ حتی در چپ، ستم ملی واضح که بخش‌های عظیمی از جامعه از سر گذرانده‌اند نادیده می‌گیرند یا مدعی‌اند که مبارزه برای حق تعیین سرنوشت به تضعیف پیوندهای همبستگی طبقاتی بین کارگران ایران خواهد انجامید. به باور مارکسیست‌ها وحدت انقلابی کل پرولتاریای ایران٬ و کلِ منطقه٬ اگر بر پایه داوطلبانه و بدون چشم‌انداز مبارزه علیه ستم ملی نباشد غیرممکن است.

مارکسیست‌ها ضمن باور به حق کامل تمام ملیت‌های ایران به تعیین سرنوشت، وحدت داوطلبانهی طبقه‌ی کارگر و توده‌های زحمتکش سراسر ایران٬ در کنار تمامی سایر زحمتکشان منطقه٬ در مبارزه برای سرنگونی دیکتاتوری اسلامی و برای سوسیالیسم را پیشنهاد می‌دهند.

اعتماد کامل به توده‌ها – پیش به سوی سوسیالیسم!

روشن است که جامعه‌ی ایران بحرانی عمیق را از سر می‌گذارند. گرچه ظاهرا آرامش حاکم است٬ هنوز بزرگترین انفجارات را ندیده‌ایم. دلیل این امر روشن است – هیچ یک از تناقضات اصلی درون جامعه‌ی ایران حل نشده است. درست برعکس. تنش‌ها تنها بیشتر بالا گرفته‌اند. دستگاه دولتی در حلقه‌ی شرورانه‌ی «هر کس برای خود» چون گرگی خود را می‌درد .حکومت بسیار ضعیف است و وضعیت اقتصادی جایی برای تحرکات برایش باقی نمی‌گذارد. مجبور است حمله کند؛ نه فقط به زحمتکش‌ترین توده‌ها که به بخش‌هایی از پایگاه خود. بیماری این رژیم مزمن است و قادر نیست حتی کوچک‌ترین مشکل‌ها را حل کند. تا آتش را در جایی خاموش می‌کند٬ شعله‌ها به بخش‌های دیگر می‌کشند. رژیم و دستگاه دولتی‌اش از بالا تا پایین گندیده‌اند و چاره‌ای جز سقوط ندارند.

در عین حال فقر و بیکاری و ستم شیرازه‌ی جامعه را از هم می‌درد و کشور را به سوی بربریت سوق می‌دهد. تجزیه‌ی پیشرفته‌ی جامعه دارد تمام روابط انسانی را از هم می‌گسلد. بیکاری٬ فقر٬ فحشا٬ اعتیاد٬ خشونت٬ تجاوز به کودکان و افسردگی عناصر عادی زندگی روزمره‌ی تک تک ایرانیان هستند.

قریب ۷۰ درصد جمعیت ایران زیر ۳۰ سال سن دارد. بسیاری از این‌ها مدرک دانشگاهی دارند. تنها در سال ۸۷ بیش از ۳/۵ میلیون‌نفر در دانشگاه‌ها ثبت نام کردند. اما نزد اکثریت این جوانان٬ امتحان نهایی تنها یک پله پیش از بیکاری است. جوانان بدون آینده‌ی درخشان به حال خود رها شده‌اند.

تا وقتی که نظام سرمایه‌داری حاکم است حل هیچ یک از این مشکلات ممکن نیست. اصلا از اول به همین خاطر بود که دیکتاتوری توتالیتر جمهوری اسلامی به پا شد چرا که سرمایه‌داری قادر به پاسخ به حتی کوچک‌ترین خواسته‌ی توده‌های ایران هم نیست. این بخصوص در دوره‌ی بحران که اکنون به آن وارد شده‌ایم حتی بیش از معمول صدق می‌کند. حتی در پیشرفته‌ترین کشورها با دموکراسی پارلمانی رسمی جایی برای بهبود سطوح زندگی توده‌ها نیست. برعکس چنان‌که دیده‌ایم سرمایه‌داران مجبورند به تمامی حقوقی که طبقه‌ی کارگر در دوره‌ی قبلی به دست آورده حمله کنند. این نه بخاطر فقدان ظرفیت یا فقدان منابع انسانی که تنها به این خاطر است که جامعه سرمایه‌داری تنها به قصد سودآوری عده‌ای قلیل از عده‌ای بی‌شمار اداره می‌شود.

اکنون روشن است که بزرگترین مانع پیش روی توده‌ها در حال حاضر فقدان رهبری انقلابی است. ساختن سازمان کمونمیستی قوی‌ای که بتواند نارضایتی‌های توده‌ها را تا نتیجه‌گیری منطقی آن (یعنی انقلاب سوسیالیستی) ببرد ضرورت دارد. اما کمونیست‌های ایران امروز در وضعیتی پراکنده و ضعیف قرار دارند و در نتیجه محتمل‌ترین موقعیت این است که پس از سقوط رژیم قدرت ابتدا از دست توده‌ها بلغزد و نوعی رژیم دموکراتیک بورژوایی ظاهر شود.

چنین حکومتی مشابه دموکراسی‌های بورژوایی دیرپا در کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته نخواهد بود. حکومتی خواهد بود بسیار بی‌ثبات و از بعضی مشابه دولت موقت پس از انقلاب فوریه‌ی روسیه در سال ۱۹۱۷. دوره‌ای آغاز خواهد شد که در آن بورژوازی می‌کوشد قدرت را تثبیت کند و در عین حال امتیازاتی به توده‌ها بدهد و آن‌ها همچنان بیشتر طلب خواهند کرد.

این تفکر که جنبش پس از به قدرت رسیدن چنین حکومتی متوقف می‌شود اشتباه است. بسیاری فعالین نگران باصطلاح «هژمونی» لیبرالیسم درون جنبش هستند. اما باید تاکید کنیم که تنها علت این فقدان بدیل است و نه «بورژواسازی» یا مغزشویی توده‌ها و جوانان. در ضمن باید توضیح دهیم که در تحلیل نهایی رویدادها و شرایط مادی هستند که به آگاهی توده‌ای شکل می‌دهند – این حکم بیشتر از همیشه در دوره‌های انقلابی صادق است.

دولت بورژوایی جدید بسیار ضعیف و در تلاش برای تثبیت خود خواهد بود و در عین حال توده‌ها برنامه‌ی خود را پیش خواهند برد. تا آن زمان مبارزه احتمالا مبارزه‌ی «ملی» طبقات به نظر می‌آید اما پس از سرنگونی رژیم حاضر٬ تمایزات طبقاتی به سرعت ظاهر می‌شود. بورژوازی و خرده بورژوازی لیبرال راضی می‌شوند و مبارزه را به این تقلیل می‌دهند به این که چه کسی کدام بخش نظام کهن را در اختیار بگیرد. آن‌ها به احتمال زیاد از فرصت استفاده می‌کنند تا بازار ایران را مطابق دستورات صندوق جهانی پول و بانک جهانی بگشایند و برنامه‌ی وسیع خصوصی‌سازی را تشویق کنند.

این اعمال٬ چنان‌که پیش از این توضیح داده‌ایم٬ مسائل اصلی توده‌ها را حل نمی‌کند: بیکاری٬ فقر قیمت‌های رو به افزایش٬ مسکن بد٬ بدبختی و غیره. اما کارگران و جوانان چنین موقعیتی را نمی‌پذیرند. بدین‌سان شاهد چرخش تند و تیزی به چپ و تدارک انفجارات جدید خواهیم بود. پس از انقلاب ۵۷ شاهد همین روند بودیم اما استالینیست‌ها آن‌را کنار زدند. حتی خمینی که در بهمن ماه بر شانه‌ی ده‌ها میلیون نفر به قدرت رسید تا بهار سال بعد با اعتصابات بزرگ و تظاهرات بیکاران روبرو بود.

بدین‌سان تنها پس از سرنگونی رژیم حاضر است که خطوط واقعی شکاف‌های اجتماعی خود را به روشنی و تا نهایت آشکار می‌کنند .جوانان خواهان تغییرات قاطعانه دراداره جامعه و آوردن آن تحت کنترل دموکراتیک توده‌ها خواهند بود. ملیت‌ها خواهان پایان ستم می‌شوند٬ کارگران پرداخت دستمزدهای معوقه را طلب می‌کنند و یک کلمه بر لبان همه نقش می‌بندد:‌ کار!

مشکل این‌جا است که سرمایه‌داران قادر به دادن چنین امتیازاتی و یا ساختن شغل نیستند. بدین‌سان مجبور می‌شوند دیر یا زود به توده‌ها و حقوق دموکراتیک‌شان حمله کنند. این‌جا است که مساله سوسیالیسم پیش می‌آید. چرا که توده‌ها تنها با تصاحب اهرم‌های کلیدی اقتصاد است که می‌توانند مشکلات اصلی خود را حل کنند. بورژوازی ثابت کرده که قادر به اداره جامعه نیست. به قول کارگران نیشکر هفت‌تپه در ماه مه ۸۷:‌ »ما بارها گفته‌ایم که خود قادریم کارخانه را اداره کنیم و به تولید ادامه دهیم.»

اما ما در ضمن باید بفهمیم که کنترل و مدیریت کارگری در یک کارخانه کافی نیست. نمی‌توان جزیره‌ای از سوسیالیسم در دریایی از سرمایه‌داری ساخت. باید اهرم‌های اصلی اقتصاد (بانک‌ها٬ کارخانه‌های بزرگ و زمین‌ها)‌ را به دست بگیریم و تحت برنامه‌ی ملی٬ که باید به شکل دموکراتیک ساخته شود٬ مرکزی کنیم. هدف از این کار تامین نیازهای توده‌ها و نه دسته‌ای کوچک و همراهان‌شان خواهد بود.

در عین حال جمهوری اسلامی را باید به کلی نابود کرد. باید دولتی جدید بسازیم که ریشه در محلات و کارخانه‌ها داشته باشد و بر آن چهار اصلی استوار باشد که لنین برای دولت سالم کارگری برشمرد:

۱. لغو بوروکراسی دولتی و جایگزینی آن با نمایندگان منتخب٬‌ حساب‌پذیر و همیشه قابل عزل مردم

۲. هیچ مقامی نباید حقوقی بالاتر از کارگری ماهر بگیرد

۳. به جای ارتش دائمی٬ باید دسته‌های مسلح مردم را داشته باشیم

۴. به جای سلسله‌مراتب بوروکراتیک تمام وظایف اداره‌ی دولت به تدریج و نوبتی توسط همه انجام می‌شود. این‌گونه وقتی همه «بوروکرات» باشند هیچ‌کس بوروکرات نیست.

تنها از طریق برپایی دولت کارگری است که می‌توان حقوق دموکراتیک مردم را تامین کرد و پتانسیل واقعی مردم ایران را متحقق کرد. تحول سوسیالیستی ایران با خود بیشترین پیشرفت‌ها در علم و فرهنگ را به همراه می‌آورد. سطح بالای تحصیلات٬ فرهنگ باستانی و غنی٬ طبقه‌ی کارگر عظیم٬ شهرهای بزرگ و دریای جوشان جوانان که نظام کنونی به حال خود رهایشان کرده مخلوطی بسیار مترقی می‌سازند. پیشرفت‌های آن برای بشریت هر آن‌چه تا بحال تکرار شده کوچک جلوه می‌دهد و پس‌لرزه‌هایش سراسر خاورمیانه و فراسوی آن‌را می‌لرزاند.

اگر این پیروزی به دست آید٬ در مرزهای کنونی ایران متوقف نخواهد شد. انترناسیونالیسم در هر گوشه‌ی انقلاب نهفته خواهد بود. از یک طرف نیاز به مدرن‌سازی سریع و رشد صنعت و تولید انقلاب را وادار به گسترش مرزهایش می‌کند و از سوی دیگر جنبش لاجرم به تمام کشورهای درون منطقه که مردمان آن همان دردها و آمال مردم ایران را دارند٬ گسترش پیدا می‌کند و اینگونه سراسر جهان تحت تاثیر قرار می‌گیرد.

آینده‌ی جنبش و وظایف مارکسیست‌ها

بسیاری از جوانانی که رهبر جنبش پس از انتخابات بودند به احزاب اصلاح‌طلب پیوسته‌اند. از یک نظر این قدمی رو به جلو است چرا که نشان می‌دهد آن‌ها می‌فهمند به مبارزه‌ای با سازمان‌یافتگی بیشتر و بر پایه‌ی سیاسی نیاز هست. اما در عین حال سیاست‌های موسوی دردی از کسی دوا نمی‌کند و قبلا فاجعه‌بار بودن خود را نشان داده‌اند.

او در تمام بیانیه‌های خود از دولت به نام وحدت مردم ایران دفاع می‌کند و در عین حال خود از فداکارترین و دوراندیش‌ترین عناصر جنبش فاصله می‌گیرد. این نشانی است از مقاصد واقعی او. وحدت توده‌ها با دولت فاسد و قاتل و دستگاه نظامی مثل وحدت مرغ و روباه است. توده‌‌ها چگونه می‌توانند با دستگاهی متحد شوند که برای قتل و سرکوب ساخته و تجهیز شده؟ این تنها پیش‌زمینه‌ی حمام خونی در آینده خواهد بود.

این واقعیت که موسوی حمایت خود از تظاهراتِ روز سالگرد انتخابات را٬ چند روز پیش از روزی که قرار بود صورت بگیرد٬ پس گرفت (و این‌گونه متعهدترین رزمندگان را در خیابان بی‌حمایت توده‌ای رها کرد) ماهیت بزدل و خیانتکار او را نشان می‌دهد. اگر این‌ها دوستان ما هستند٬ دیگر دشمن چه می‌خواهیم؟

پس از احساس یاس در روز سالگرد روشن بود که جنبش قاطعانه وارد دوره‌ای از وقفه شده است. از این رو برای موسوی فراخوان دادن به تظاهرات در روز قدس٬ با توجه به این‌که می‌دانست توده‌ها حاضر نخواهند بود٬ هزینه‌ای نداشت. گرچه جوانان گول موسوی و اصطلاح‌طلبان را نمی‌خورند هنوز بدیل دیگری موجود نیست. این است که جنبش احتمالا در دوره‌ی بعدی به حمایت از او ادامه خواهد داد. برای مارکسیست‌ها مهم است که با شیوه‌ای صبورانه و غیرفرقه‌گرا نسبت به این عناصر صادق عمل کنند و با آن‌ها جوری برخورد نکنند که انگار در همان اردوی موسوی و سایر بالایی‌های اصلاح‌طلبان هستند.

سوسیالیسم برای مارکسیست‌ها تنها فکری بکر نیست که نیازی است برآمده از دل شرایط مادی که توده‌ها وقتی وادار به مبارزه علیه سرمایه‌داری شوند به آن متمایل می‌شوند. وظیفه‌ی ما مارکسیست‌ها توضیحِ صبورانه‌ی نیاز به سوسیالیسم است و در این راه نقطه آغاز ما باید مبارزه بلافصل توده‌ها باشد.

در حال حاضر بخاطر فقدان رهبری توده‌ای انقلابی و مشخصه‌ی توتالیترِ رژیم، جنبش شکل «انقلاب دموکراتیک» به خود گرفته. ما مارکسیست‌ها مخالف شعارهای دموکراتیک نیستیم. درست برعکس به کلی حامی شعارهای دموکراتیک و ضدامپریالیستی هستیم. در واقع بر خلاف تمام عناصر بورژوایی که تنها فریب‌کارانه از این شعارها استفاده می‌کنند ما پیگیرترین مدافعین حقوق دموکراتیک هستیم. اما در عین حال باید بر این واقعیت تاکید کنیم که سرمایه‌داری٬ بخصوص در ایران٬ قادر به اعطای چنین امتیازات دموکراتیکی نخواهد بود.

وظیفه‌ی مارکسیست‌ها است که جسورانه شعارهای دموکراسی٬ که خواست اصلی توده‌ها در حال حاضر هستند٬ پیش بگذارند و در عین آن‌ها را با مساله‌ی سوسیالیسم مرتبط سازند. باید توضیح دهیم که تنها سوسیالیسم (یعنی حکومتِ توده‌ها) است که این حقوق را تضمین می‌کند. بدین‌سان بر پایه‌ی تجربه‌ی توده‌ها در مبارزه‌شان مطمئنیم که آن‌ها را به سوی خود جلب می‌کنیم.

در حال حاضر روشن است که جنبش توده‌ای نه مرده و نه شکست خورده. در عین حال روشن است که نمی‌تواند به شکلی که تا کنون داشته ادامه دهد. دقیقا به همین علت است که وقفه‌ی کنونی مجال ادامه یافته است. کارگران و جوانان در ایران به فکر ابزار لازم برای سرنگونی رژیم هستند. در نتیجه امکان انفجارات ناگهانی هم هست. هر چه باشد این پدیده‌ای موقتی است.

موقعیت مادی توده‌ها به شدت بدتر می‌شود و این باعث می‌شود لایه‌های وسیع‌تری وارد جنبش شوند و مبارزات نیز مشخصه‌ی تند و تیزتری به خود بگیرد. جنبش توده‌های ایران دو سال پیش جهان را تکان داد اما انفجاراتی حتی بزرگ‌تر هنوز در راه است.

تجربه‌ی سیاسی این دوره بسیار مهم خواهد بود. این دوره‌ی بازبینی در روش‌ها و ابزار است و می‌تواند دوره‌ی روشن‌سازی نظری نیز باشد. ضعف کمونیست‌ها پس از عاشورا ماهیت پراکنده و فقدان انسجام سیاسی‌شان بود. دوره‌ای که به آن وارد شده‌ایم به ما فرصت می‌دهد نیروهای حقیقی کمونیسم را گرد هم آوریم و آن‌ها را با افکار مارکسیسم حقیقی جوش بزنیم. هر جا که ممکن است باید محافل بحث و گقتگو بر پا کرد و به مطالعه‌ی آثار کلاسیک مارکسیسم مشغول شد و صحبت در این مورد که چگونه می‌شود افکار مارکسیسم را با توده‌ها پیوند زد.

وظیفه‌ی فوری و بلافصل مارکسیست‌ها ساختن هسته‌ای بزرگ پیش از طغیان توده‌ای بعدی است. اگر موفق شویم٬ دخالت ما می‌تواند تعیین‌کننده باشد. صحنه آماده رویدادهایی بزرگ در آینده است. ما به این واقعیت که تنها افکار مارکسیسم بن‌بست سرمایه‌داری را نشان می‌دهد و در عین حال راه نجات و پیشروی به سوی انقلاب سوسیالیستی را ترسیم می‌کنند ایمان داریم. افکار ما در ایران مخاطبینی گسترده و سنت‌هایی بزرگ دارد. زمین پیش رویمان باز است و موج تاریخ اکنون با ما است. صحنه آماده‌ی بزرگترین پیروزی‌ها است. پیش به سوی پیروزی سوسیالیستی!

Source: Mobarezeye Tabagathi (Iran)