سند «چشم‌اندازهای جهانی» ۲۰۱۲ (پیش‌نویس برای بحث و گفتگو) - قسمت اول

اوضاع در مقیاس جهانی به سرعت رعد و برق در حرکت است. پس از انقلاب عرب، رویدادها به سرعت، یکی پس از دیگری، از راه رسیدند:‌ جنبش «ایندیگنادو»ها (برآشفتگان) در اسپانیا؛ موج اعتصاب‌ها و تظاهرات‌ها در یونان؛ شورش‌ها در بریتانیا؛ جنبش در ویسکانسین و جنبش اشغال در آمریکا؛‌ سرنگونی قذافی؛ سرنگونی پاپاندرو و برلوسکونی؛ تمام این‌ها نشانه‌های عصر حاضر هستند.

این چرخش‌های شدید ناگهانی خبر از تغییر چیزی بنیادین در کل اوضاع می‌دهند. رویدادها به تدریج بر آگاهی لایه‌ّای هر روز وسیع‌تر از جمعیت تاثیر می‌گذارند. طبقه‌ی حاکمه با عمق بحرانی که هیچوقت انتظارش را نداشتند و روحشان هم خبر ندارد چگونه حلش کنند هر روز بیشتر مشتت و گمراه می‌شود. آنان ناگهان خود را ناتوان از حفظ کنترل جامعه با روش‌های قدیمی می‌یابند.

بی‌ثباتی عنصر غالب معادله در تمام سطوح است: اقتصادی، مالی، اجتماعی و سیاسی. احزاب سیاسی در بحرانند. دولت‌ها و رهبران عروج و سقوط می‌کنند بی‌این‌که راهی بیرون از بن‌بست پیدا شود.

مهمتر از همه آن‌که طبقه‌ی کارگر از شوک اولیه‌ی بحران رهایی یافته و وارد حرکت می‌شود. عناصر پیشرفته‌ی کارگران و جوانان آرام آرام به نتیجه‌گیری‌های انقلابی می‌رسند. تمام این نشانه‌ها یعنی داریم وارد فصل آغازین انقلاب جهانی می‌شویم. این روند در طول چندین سال، احتمالا چندین دهه، با عروج و فرود، پیشروی و عقب‌نشینی، واقع می‌شود؛ دوره‌ای از جنگ و انقلاب و ضدانقلاب. این بیان این واقعیت است که سرمایه‌داری پتانسیل خود را تمام کرده و وارد دوره‌ای از زوال شده است.

اما این مشاهده عمومی امکان دوره‌های مشخصی از احیا را از میان نمی‌برد. حتی در دوره‌ی ۳۹-۱۹۲۹ تغییرات فصلی موجود بود اما گرایش عمومی به سمت رکودهای طولانی‌تر و عمیق‌تر خواهد بود با صعودهای اقتصادی کم‌عمق و گذرا و مقطعی. «احیا»ی اقتصادی که در پی زوال ۰۹-۲۰۰۸ آمد نشان‌گر این گرایش است. این ضعیف‌ترین احیا در تاریخ بود (ضعیف‌ترین از سال ۱۸۳۰، به گفته‌ی اقتصاددانان بورژوا) و تنها راه زوال اقتصادی حتی عمیق‌تری را صاف می‌کند.

این‌ها نشانگر این واقعیت است که نظام سرمایه‌داری به بن بست رسیده است. سرمایه‌داری ده‌ها سال است که تناقض روی تناقض تلنبار می‌کند. در عمق، بحران بیانگر شورش نیروهای مولده علیه زنجیرهای تنگ نظام‌ سرمایه‌داری است. موانع اصلی که رشد تمدن را سد کرده‌اند از یک سو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و از سوی دیگر دولت-ملت هستند.

این تناقض تا دوره‌ای با گسترش بی‌سابقه‌ی تجارت جهانی («جهانی‌سازی») به طور قسمی و موقت حل شد. برای اولین بار از ۱۹۱۷ به این‌طرف گوشه گوشه‌ی کره‌ی زمین در یک بازار عظیم جهانی متحد شده است. اما این تناقضات سرمایه‌داری را از میان نبرده که تنها آن‌ها را در عرصه‌ای وسیع و بی‌سابقه بازتولید کرده. حالا دارند صورتحساب را می‌آورند.

«جهانی‌سازی» اکنون خود را به مثابه‌ی بحران جهانی سرمایه‌داری نشان می‌دهد. ظرفیت تولیدی عظیمی که در مقیاس جهانی ساخته شده نمی‌تواند مورد استفاده قرار بگیرد. این بحران هیچ همتای واقعی‌ای در تاریخ ندارد. سطح آن بسیار بزرگ‌تر از هر بحرانی در گذشته است. استراتژیست‌های سرمایه همچون دریانوردان باستان هستند که بی نقشه و بی قطب‌سنج قدم به اقیانوسی بکر می‌گذارند. اکنون شاهد بحران عمومی اعتماد در صفوف بین‌المللی بورژوازی هستیم.

بورژوازی روز شر را با استفاده از ساز و کارهایی که معمولا برای بیرون آمدن از رکود مورد استفاده قرار می‌گیرند به تاخیر انداخت. اکنون این کار دیگر ممکن نیست. بانک‌ها قرض نمی‌دهند، سرمایه‌داران سرمایه‌گذاری نمی‌کنند، اقتصادها در رکودند و بیکاری رو به رشد است و این نشان می‌دهد که احیای ضعیف پس از سال ۲۰۰۹ در مرحله‌ای مشخص به رکودی جدید می‌انجامد.

بحران سرمایه‌داری اروپا تصویر آینه‌ای خود را در تلاطمات بازارهای قرضه می‌یابد که برای کشوری پس از دیگری افزایش صرف ریسک را تقاضا می‌کنند. یونان، ایرلند، پرتغال، اسپانیا و ایتالیا تک به تک به دام بازار افتاده‌اند که آن‌ها را وا می‌دارد نرخ‌های رباخوارانه‌ی بها را اضافه بر بدهی ملی فی‌الحال عظیم‌شان پرداخت کنند. «بازارها» با این کار موقعیتی دشوار را به کلی غیرممکن می‌کنند.

اکنون سازمان‌های بین‌المللیِ تعیینِ اعتبار تهدید کرده‌اند که نمره‌ی فرانسه و آلمان و در واقع کل منطقه‌ی یورو را پایین بیاورند. این به بیماری واگیردار مرگباری می‌ماند که تمام کشورهای بزرگ منطقه‌ی یورو به آن مبتلا شده‌آند. تلاطم دائم در بازارهای جهانی خبر از عصبی بودن بورژوازی می‌دهد که گاه به سراسیمه بودن می‌رسد. این مثل دماسنجی است که شدت تب را اندازه‌گیری می‌کند. اقتصاددانان بورژوا دور تخت بیمار گرد آمده‌اند و سر تکان می‌دهند اما داروی موثری ندارند که تجویز کنند.

این سراسیمگی که نشانه‌ی آن تکان‌های متوحش بازارهای سهام و بازارهای قرضه است به سرعت از اروپا به آمریکا کشیده. مرکل و دیگران بیهوده دم از بی‌مسئولیتی آژانس‌های تعیین اعتبار می‌زنند. این آژانس‌ها پاسخ می‌دهند که آن‌ها تنها دارند شغل‌شان را انجام می‌دهند: انعکاس دقیق نگرانی عمومی در مورد اقتصاد جهانی و فقدان اعتماد به سیاستمداران برای رسیدگی به آن. اما آنان با این کار خود هلی به اقتصادهایی می‌دهند که در لبه‌ی پرتگاهِ سقوط قرار گرفته‌اند.

تغییر دوران

لنین توضیح داد که چیزی به نام موقعیت غیرممکن برای سرمایه‌داری وجود ندارد. تا پیش از آن‌ که این نظام به دست عمل آگاهانه‌ی طبقه‌ی کارگر سرنگون شود، می‌تواند حتی از عمیق‌ترین بحران رهایی یابد. این به عنوان گذاره‌ای عمومی بدون شک صحیح است. اما این تاکید عمومی به ما چیزی در مورد موقعیت مشخصی که اکنون با آن روبرو هستیم یا نتیجه‌ی احتمالی نمی‌گوید. باید لحظه‌ی تاریخی را مشخصا تحلیل کنیم، با توجه به این‌که از کجا آمده‌ایم.

در تاریخ سرمایه‌داری می‌توانیم شاهد دوره‌هایی مشخص باشیم. مثلا دوره‌ی پیش از جنگ جهانی اول دوره‌ای طولانی از عروج اقتصادی بود که تا سال ۱۹۱۴ طول کشید. این دوره‌ی کلاسیک سوسیال دموکراسی بود. احزاب توده‌ای انترناسیونال دوم در شرایط اشتغال کامل و بهبود نسبی استانداردهای زندگی برای طبقه‌ی کارگر اروپا تشکیل شدند. این به انحطاط ناسیونالیستی و رفورمیستی سوسیال دموکراسی انجامید که در سال ۱۹۱۴ وقتی افشا شد که تقریبا به اتفاق طرف بورژوای «خودشان» را در جنگ گرفتند.

دوره‌ی پس از انقلاب روسیه‌ی ۱۹۱۷ مشخصه‌ای به کلی متفاوت داشت. این دوره‌ی مبارزه طبقاتی، انقلاب و ضدانقلاب بود که تا در گرفتن جنگ جهانی دوم به طول انجامید. دوره‌ی زوالی که با سقوط وال استریت در سال ۱۹۲۹ آغاز شد و به رکود بزرگ انجامید در پی دوره‌ای از احتکار تب‌آلود می‌آمد که تشابهات بسیاری با شکوفایی پیش از رکود کنونی دارد.

رکود دهه‌ی ۱۹۳۰ تنها با خود جنگ خاتمه یافت. تروتسکی در سال ۱۹۳۸ پیش‌بینی کرد که جنگ با عروج انقلابی جدیدی خاتمه می‌یابد. این درست بود اما جنگ به شیوه‌ای متفاوت از آن‌چه تروتسکی انتظارش را داشت خاتمه یافته بود. پیروزی نظامی اتحاد شوروی به تقویت استالینیسم برای یک دوره‌ی تمام انجامید. سوسیال دموکراسی و استالینیست‌ها توانستند موج انقلابی در ایتالیا، فرانسه، یونان و سایر کشورها را ساقط کنند. این آن بنیان سیاسی بود که تدارک راه خیزش جدیدی در سرمایه‌داری، که لنین و تروتسکی در سال ۱۹۲۰ از نظر تئوریک، ممکن دانسته بودند، فراهم کرد.

دلایل دوره‌ی شکوفایی اقتصادی ۷۴-۱۹۴۸ در اسناد پیشین توضیح داده شده‌اند (از جمله «آیا رکود می‌شود؟»‌ از تد گرانت، ۱۹۶۰.) در این‌جا کافی است اشاره کنیم که این نتیجه‌ی زنجیره‌ی غریبی از شرایط بود که تکرار آن غیرممکن است. چنین چشم‌اندازی در زمان حاضر ممکن نیست. آن دوره‌ی شکوفایی، مثل دوره‌ی پیش از جنگ جهانی اول، قریب سه دهه به طول انجامید و به انحطاط بیشتر سوسیال دموکراسی و احزاب استالینیست و اتحادیه‌های کارگری در اروپا و سایر کشورهای سرمایه‌داری پیشرفته انجامید. اما حتی در این زمان شاهد بزرگترین اعتصاب عمومی در تاریخ فرانسه در سال ۱۹۶۸ بودیم.

این دوره با اولین رکود از زمان پایان جنگ جهانی دوم قطع شد که در سال ۴-۱۹۷۳ آغاز شد و با موجی از خیزش انقلابی همگام گشت: انقلاب‌ها در پرتغال، اسپانیا، یونان، اعتصاب‌های توده‌ای در بریتانیا، جوشش انقلابی در ایتالیا و خیزش انقلابی در آمریکای لاتین (بخصوص در قیف جنوب: شیلی، آرژانتین و اروگوئه) و در بقیه کشورهای سابقا مستعمره. در آن زمان طبقه‌ی کارگر در اروپا و سایر مناطق به سمت جهتی انقلابی می‌رفت. اما خیانت‌های رهبری سوسیال دموکراسی و استالینیست‌ها شرایط احیای سرمایه‌داری را ایجاد کرد.

دوره‌ای که در دهه‌ی ۱۹۸۰ از پی آمد را می‌توان دوره‌ای از ارتجاع خفیف خواند. بورژوازی کوشید سیاست‌های کنزیسم که به انفجار تورم و تشدید مبارزه طبقاتی انجامیده بودند برعکس کند. این دوره‌ی ریگان و تاچر، دوره‌ی اقتصاد پول‌گرایانه و ضدحمله علیه طبقه‌ی کارگر بود.

فروپاشی استالینیسم

فروپاشی استالینیسم این اوضاع را شدت بخشید. مناطقی جدید از کره‌ی زمین به روی بازار و سرمایه‌گذاران سرمایه‌داری باز شد. ذخیره‌ی وسیعی از صدها میلیون کارگر ارزان، که پیش از این در دسترس سرمایه‌داران نبودند، و بازارهای مصرفی روزافزون در آسیای جنوب شرقی، چین، شوروی سابق و هند (که آن هم شاهد باز شدن بازارهایش از طریق نابودی موانع حمایت‌گرایانه بود) اکسیژنی در اختیار گذاشت که نگذاشت زوال اقتصادی سال ۱۹۹۰ به رکودی تمام عیار بدل شود و موقتا جانی تازه به نظام بخشید.

در دهه‌های ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، بورژوازی و ایدئولوگ‌هایش مثل قورباغه‌ی داستان ازوپ باد کرده بودند. آنان به این توهم افتادند که «بازار آزاد» را که رها بگذاری خودش تمام مشکلات خودش را حل می‌کند. بورژوازی پیش از این دولت را همانند خداوندی بخشنده پرستش می‌کرد و حالا آن‌را به عنوان منبع تمام شرهای عالم نفرین می‌کرد. تنها خواسته‌ی آن‌ها از دولت این بود که آن‌ها را به حال خودشان بگذارد.

گرایش به سمت دولت‌سازی روزافزون («رشد نفوذ جامعه‌ی سوسیالیستی») را برعکس کردند. به جای ملی‌سازی شاهد موجی از خصوصی‌سازی بودیم. اقتصاددانان موقعیت جدید را با تئوری «تز بازار کارآمد» توجیه می‌کردند که طبق آن عرضه و تقاضا به طور خودکار همدیگر را توازن می‌بخشند و از این رو بحران مازاد تولید غیرممکن می‌شود. این فکر جدیدی نبود که تنها نشخوار مجدد قانون «سی» (Say’s Law) بود که مارکس مدت‌ها پیش پاسخ داده بود. (نگاه کنید به «تئوری‌ّهای ارزش اضافه» از مارکس، ۳-۱۸۶۱، فصل هفدهم، تئوری انباشت ریکاردو و نقد آن.) (سرفصل «نفس ماهیت سرمایه به بحران می‌انجامد.»)

بحران ۰۹-۲۰۰۸ نقطه عطفی دیگر بود. این بحران تمام تئوری‌های اقتصاددانان بورژوا را به کلی زیر سوال برد. شوک‌های قوی وارد آورد که پس‌لرزه‌هایش هنوز احساس می‌شود. این پایان دوره‌ای طولانی از ثبات و نظم ظاهری مالی بود. این پایان رویای بورژوازی بود که خیال می‌کرد نوشدارویی کشف کرده که بالاخره چرخه‌ی ملعون عروج و افول اقتصاد را پایان می‌بخشد.

واقعیت بود که آن‌ها هیچ چیز جدیدی کشف نکرده بودند. شکوفایی اقتصادی کلبه‌ای بود که روی پاهای مرغ ساخته بودندش:‌ الگویی بر اساس گسترش عظیم احتکار در مسکن که با گسترش بی‌سابقه‌ی اعتبار و غلبه‌ی بی‌چون و چرای سرمایه‌ی مالی ممکن شده بود. بخش انگلی خدمات رشدی تساعدی داشت و فعالیت تولیدی حقیقی ضربه دید. بازارهای سهام حتی بیش از پیش شبیه کازینوهایی شدند که در مقیاسی عظیم معتاد قمار بودند و بانکدارها خودشان را بی هیچ مبالاتی به میان این شهر بازی پول‌سازی پرتاب کردند.

عنصر صرفا انگلی سرمایه‌داری در دوره‌ی اخیر شکوفا شد. این خود نشانی از گندیدگی فرتوت سرمایه‌داری بود: غلبه‌ی خردکننده‌ی سرمایه‌ی مالی و عروج «خدمات» به جای صنعت تولیدی؛ گسترش عظیم اعتبار و سرمایه‌ی تخیلی؛ انواع و اقسام جعل و احتکار بی حد و حصر در بازار سهام و در بانک‌ّهای بزرگ.

عنصر احتکار در تک تک دوره‌ّهای شکوفایی سرمایه‌داری از زمان حباب لاله‌ی هلندی در قرن ۱۷ام حاضر بوده است. اما گستره‌ی آن در دوره‌ی اخیر از هر آن‌چه در گذشته دیده‌ایم فراتر رفته است. تنها تجارت ابزار مشتقه به ۶۵۰ تریلیون دلار می‌رسد و نشان از جعلی عظیم می‌دهد. سرمایه‌داران ارتشی از افراد را به خدمت گرفته‌اند که تخصص‌شان ساختن ابزار مشتقه‌ای است که آنقدر پیچیده باشند که این جعل تا حد ممکن از عموم پنهان بماند. این قرار بود ثبات بیشتری در اختیار بازارها بگذارد اما در واقع از عناصر مهم افزایش بی‌ثباتی است. این عامل نقش مهمی در فروپاشی کنونی داشته است و پیامد بدهی بیرون آمدن از رکود را حتی دشوارتر می‌سازد. در عین حال شاهد رشد بی‌سابقه‌ی تمرکز سرمایه بوده‌ایم.

گرایش ما انتظار داشت این رکود پیش از زمان حال اتفاق بیافتد. اما عواملی که در بالا ذکر کردیم آن‌را به تاخیر انداخت و این تاثیری مشخص بر چشم‌اندازهای ما داشته است. اما اولین چیزی که باید از خود بپرسیم این است: رکود اقتصادی به چه وسیله‌ای به تاخیر افتاد و عواقب آن چه بود؟ ما نکات بنیادین را در سند چشم‌اندازی که ۱۲ سال پیش منتشر کردیم توضیح دادیم («روی لبه‌ی چاقو: چشم‌اندازهای اقتصاد جهانی.» http://www.marxist.com/world-economy-perspectives141099.htm). ما اشاره کریم که بورژوازی با استفاده از روش‌هایی که باید برای بیرون آمدن از رکود مورد استفاده قرار بگیرد، رکود را به تاخیر انداخته است. آن‌ها نرخ بهره را پایین نگاه داشتند و در عین حال اعتبار را تا میزانی بی‌سابقه گسترش دادند. یعنی از بحران اجتناب کردند اما تنها به قیمت حتی عمیق‌تر ساختن رکود نهایی.

سرمایه‌داران همیشه می‌کوشند برای دور زدن تناقضات حاضر، بحران غیر قابل اجتناب را به تعویق بیاندازند اما در آخر کل ساختمان ناعقلانی با شدتی حتی بیشتر روی سرشان خراب می‌شود. اعتبار محدوده‌ای مشخص دارد و نمی‌توان تا ابد گسترشش داد. جایی می‌رسد که کل کلاف شروع به باز شدن می‌کند. تمام عواملی که باعث دوره‌ی شکوفایی بودند به ضد خود بدل می‌شوند. این حرکت مارپیچی به سوی بالا که به ظاهر بی‌پایان است به حرکتی مارپیچی به سوی پایین بدل می‌شود که از کنترل خارج است.

تشخیص مشکل پیش روی بورژوازی آسان است: آن‌ها قادر به استفاده از ابزار معمول برای بیرون آمدن از رکود نیستند چرا که از آن‌ها در زمان شکوفایی استفاده کرده‌اند. نرخ‌های بهره در آمریکا و اروپا نزدیک صفر است و در ژاپن اصلا برابر با صفر است. اگر تورم را در نظر بگیری،‌ که در آمریکا و اروپا بالاتر از نرخ بهره است، یعنی نرخ بهره از لحاظ واقعی منفی است. چگونه می‌توانند نرخ‌های بهره را برای تشویق رشد بیش از این کاهش دهند؟ چگونه می‌توانند خرج دولتی را در زمانی افزایش دهند که تمام دولت‌ها بار بدهی‌هایی عظیم بر دوش دارند؟

مصرف‌کنندگان چگونه می‌توانند پول بیشتری مصرف کنند وقتی که اول باید آن بدهی‌های عظیم کنونی را پس بدهند که از دوره‌ی شکوفایی به ارث برده‌اند؟ و سرمایه‌گذاری بیشتر در دولت چه سودی دارد وقتی که سرمایه‌داران بازاری برای فروش کالاهایشان نمی‌بینند؟ به همین دلیل، وام‌دهندگان نیز منفعتی در گسترش اعتبار نمی‌بینند. از آن‌جا که بورژوازی دلیلی برای سرمایه‌گذاری در تولید کالا برای بازارهای سیرشده نمی‌بیند، ترجیح می‌دهد با احتکار در بازارهای پول، پول‌سازی کند.

میزان عظیمی از پول مدام در حال حرکت در سراسر جهان است و می‌کوشد با احتکار علیه ارزهایی مثل یورو پول بیشتری بسازد. این‌ها مثل گله‌ای از گرگ‌های گرسنه عمل می‌کنند که دنبال گله‌ای گوزن است و ضعیف‌ترین و بیمارترین حیوانات را گلچین می‌کند. و اکنون کلی حیوان بیمار برای گلچین کردن هست. این فعالیت محتکرانه به بی‌ثباتی عمومی می‌افزاید و مشخصه‌ای حتی متلاطم‌تر به بحران می‌بخشد.

گرایش‌های حمایت‌گرایانه

اگر اقتصاد بازار را بپذیری باید قوانین بازار را بپذیری و این قوانین بسیار مشابه قوانین جنگلند. فایده ندارد کسی سرمایه‌داری را بپذیرد و بعد از عواقب آن گلایه کند. رفورمیست‌ها (بخصوص رفورمیست‌های چپ) مدام بر این طبل کنزی می‌کوبند که بحران را باید با افزایش بودجه‌ی دولتی حل کرد. اما همین حالا بدهی دولتی عظیمی هست که باید پرداخت شود. تمام دولت‌ها به جای افزایش بودجه‌ی عمومی دارند مخارج را پایین می‌آورند و کارگران بخش دولتی را اخراج می‌کنند و این‌گونه بحران را شدت می‌بخشند.

این نشان استیصال بورژوا است که به درماندگی افتاده است. در آمریکا و بریتانیا دوباره به «تسهیل کمی»، یعنی چاپ بیشتر پول، روی آورده‌اند. این هیچ یک از مشکلات را حل نمی‌کند که آن‌‌ها را در طولانی مدت شدت می‌بخشد. وقتی این پول در نهایت وارد اقتصاد شود به انفجار تورم می‌انجامد و اوضاع را آماده‌ی رکودی حتی عمیق‌تر در آینده می‌کند.

گمگشتگی نومیدانه‌ی اقتصاددانان را می‌توانیم از منظره‌ی غریب جفری سچز ببینیم: مردی که نولیبرالیسم را به جان اروپای شرقی انداخت امروز خواهان نسخه‌ی جهانی «طرح نو» (سیاست‌ّهای کنزی دوره‌ی روزولت در آمریکا-م) شده است. مشکل این است که چنین پیشنهادهایی مخالف کنگره‌ی آمریکا است که در دست جمهوری‌خواهان است و عزمش را در دنبال کردن سیاست‌هایی متضاد جزم کرده است.

نه اقتصاد بازار آزاد و نه سیاست‌های انگیزشی کنزی جواب نداده است و نمی‌تواند بدهد. دولت‌ها و مشاورین اقتصادی‌شان در نومیدی به سر می‌برند. دیگر پولی برای انگیزش مالی نمانده اما سیاست‌های ریاضت‌کشی تنها به کاهش بیشتر تقاضا می‌انجامد و این‌گونه رکورد را شدت می‌بخشد.

بزرگ‌ترین واهمه این است که رکود جدید به عروج دوباره‌ی سیاست‌های حمایت‌گرایانه و کاهش ارزش‌های رقابتی بیانجامد، چنان‌که در دهه‌ی ۱۹۳۰ شاهد آن بودیم. چنین چیزی آثاری فاجعه‌بار بر تجارت جهانی خواهد داشت و تهدیدی برای کل جهانی‌سازی می‌شود. هر آن‌چه در ۳۰ سال گذشته به دست آمده می‌تواند از میان برود و به ضد خود بدل شود.

سیاست‌هایی که بانک ملی سوئیس اعلام کرد (در سپتامبر ۲۰۱۱) تا بهای فرانک سوئیس را پایین بیاورد هشداری از جهت مرسوم پیش‌روی به سوی سیاست‌ّهای حمایت‌گرایانه و کاهش ارزش‌های رقابتی است. همین بود که باعث شد سقوط وال استریت سال ۱۹۲۰ به رکود بزرگ دهه‌ی ۱۹۳۰ بیانجامد. امروز هم همین اتفاق می‌تواند بیافتد.

سقوط مارپیچی

تروتسکی در سال ۱۹۳۸ نوشت: «سرمایه‌داران انگار که روی تیوبی نشسته‌اند و با چشم‌های بسته از تپه‌ای به پایین سر می‌خورند و به سوی فاجعه پیش می‌روند.» این گفته امروز فقط یک تغییر نیاز دارد: سرمایه‌داران دارند همان‌طور به سوی فاجعه پیش می‌روند منتهی با چشم‌های کاملا باز. می‌بینند چه دارد اتفاق می‌افتد. می‌بینند سر یورو چه قرار است بیاید. در آمریکا می‌بینند کسری بودجه به چه می‌انجامد. اما روح‌شان خبر ندارد که چه باید بکنند.

از زمان فروپاشی سال ۲۰۰۸ مقامات تریلیون تریلیون دلار خرج نجات نظام مالی کرده‌اند و وقعی نکرده است. کمیسیون اروپا مدام پیش‌بینی خود برای نرخ رشد اقتصادی در منطقه‌ی یورو را پایین آورده است و اکنون این نرخ عملا به صفر رسیده است. رکود اما خوش‌بینانه‌ترین گونه است. همه چیز خبر از سقوطی جدید و حتی شدیدتر از سال ۰۹-۲۰۰۸ می‌دهد.

بورژوازی در ماه‌های پس از نجات بانک‌ّها کوشید با صحبت از احیا به خود دلداری دهد. اما چنان‌که دیده‌ایم این ضعیف‌ترین احیای اقتصادی تاریخ است. خبری از «جوانه‌های سبز»‌ نیست. واقعیت این است که اقتصاد جهانی از رکود سال ۲۰۰۸ رها نشده است با این‌که تریلیون‌ها دلار به اقتصاد تزریق شده. آنان با این اعمال مستاصلانه توانستند از رکودی بلافاصله مثل سال ۱۹۲۹ اجتناب کنند اما این اقدامات سراسیمه هیچ چیز بنیادینی را حل نکرد. درست برعکس. با این کار تناقضاتی جدید و حل‌ناشدنی ایجاد کرده‌اند.

بورژوازی از فروپاشی بانک‌ّها اجتناب کرد اما تنها به قیمت تحریک ورشکستگی و فروپاشی دولت‌ها. آن‌چه در ایسلند گذشت هشداری از همان چیزی است که در انتظار کشوری پس از دیگری است. آنان سیاه‌چاله‌ی نظام مالی خصوصی را به سیاه‌چاله‌ی مالیه‌ی عمومی بدل ساخته‌اند.

سیاستمداران اروپا حالا غر می‌زنند که چرا یونانی‌ها داده‌های مالی را جعل کردند تا وضعیت واقعی مالیه‌ی خود را پنهان کنند. گله می‌کنند که «اگر ما این اوضاع را دانسته بودیم هیچوقت نمی‌گذاشتیم یونان به منطقه‌ی یورو بپیوندد.» اما شغل بانکداران قرار است این باشد که داده‌های متقاضیان وام را تحلیل کنند و دروغ‌هایش را افشا کنند. پس این اتهام به یونانی‌ها را می‌توان به بانکدارها هم زد. چه شد که فریبکاری یونانی‌ها را کشف نکردند؟

پاسخ این است که نمی‌خواستند چنین کنند. نهادهای مالی همه درگیر احتکار بودند و با احتکار در همه چیز از وام مسکن تا خرید اوراق دولتی سودهای کلان می‌ساختند. در این عیاشی پول‌سازی محتکران، بانکداران خیلی نمی‌خواستند دنبال ارزیابی کیفیت وام‌ها بروند. برعکس با دریافت کنندگان وام حیله ریختند تا بدهی‌شان جذاب‌تر به نظر برسد.

بحران ساب‌پرایم آمریکا دقیقا همین داستان بود. بانک‌ها کلی پول به مردمی وام دادند که امکان خرید خانه‌ی خود را نداشتند. در واقع به مردم فشار آوردند که با اعتبار خانه بخرند. بدهی حاصله آن‌وقت تکه تکه شد و در بسته‌بندی‌های جدید برای مقاصد محتکرانه به فروش رفت. از این احتکار کلی پول به جیب زدند. تا وقتی پول روی پول تلنبار می‌شد کسی نگران مالیه‌ی دولت یونان یا خانه‌داران آلاباما و مادرید و دوبلین که از پس بازپرداخت وام‌شان بر نمی‌آمدند نبود.

اغراق نیست اگر بگوییم طبقه‌ی سرمایه‌دار در این دوره به کلی عقلش را از دست داد. بورژوازی چون ریخت‌ و پاش‌گری عیاش مستِ موفقیت شد. فقط برای امروز زندگی می‌کردند و کاری به کار فردا نداشتند! مثل بیشتر ریخت و پاش‌گران به این نکته‌ی جزئی ناراحت‌کننده توجه نکردند که دارند به حساب اعتبار زندگی می‌کنند و بدهی‌هایی بالا می‌آورند که باید روزی پرداخت شود. و مثل بیشتر ریخت و پاش‌گران در نهایت با سردردی بد از خواب بلند شدند.

اما تشابه آنان با ریخت و پاش‌گران تا همین‌جا بیشتر ادامه ندارد. سردرد بلافاصله به دولت منتقل شد که آن‌را مطیعانه به کل جامعه تحویل داد. بانکداران با تزریق میلیاردها دلار پول دولتی با جانی تازه از تخت برخاستند و صورتحساب به بقیه‌ی جامعه تحویل داده شد.

مردم اکنون در مقابل این واقعیت بیدار می‌شوند که جامعه‌ی باصطلاح دموکراتیک ما در واقع تحت حکومت هیئت مدیره‌های غیرمنتخب بانک‌ها و شرکت‌های بزرگ است. این‌ها با هزار طریق به دولت و به نخبگان سیاسی نماینده‌ی آن‌ّها مرتبطند. این کاشف به عمل آمدن باعث شده نظام‌های باوری آرامش‌بخش کهن کنار گذاشته شود و شکافی در اجماع پدید آید. جامعه به سرعت قطب‌بندی می‌شود. این خطری بزرگ برای طبقه‌ی حاکمه است.

تمام عواملی که اقتصاد را به سوی بالا بردند به شیوه‌ای دیالکتیک گرد هم می‌آیند تا آن‌را پایین بکشند. جامعه وارد سقوطی مارپیچی و دردناک می‌شود که به ظاهر پایانی نمی‌شناسد. طبقه‌ی کارگر در اروپا و آمریکا از طریق مبارزه به فتح شرایطی نائل آمده که می‌توان آن را موجودیتی نیمه‌متمدن دانست. تداوم این فتوحات اجتماعی اکنون برای طبقه‌ی سرمایه‌دار غیر قابل تحمل شده است. نظام سرمایه‌داری دقیقا به معنای کلمه ورشکسته است.

چه کسی خرج این بدهی‌ها را می‌دهد؟ روح اقتصاددانان هم خبر ندارد که چگونه باید از این بحران بیرون آمد. تنها موضوعی که بر سرش موافقند این است که طبقه‌ی کارگر و طبقه‌ی متوسط باید خرج این صورتحساب را بپردازند. اما هر قدمی که مردم به سوی عقب بردارند، بانکداران و سرمایه‌داران ده قدم دیگر طلب می‌کنند. این معنای واقعی حملاتی هست که همه جا صورت گرفته است.

اما اوضاع عواقبی طبیعی دارد. هم انقلاب انگلستان و هم انقلاب فرانسه با بحرانی بر سر بدهی آغاز شد. هر دو دولت ورشکست بودند و این سوال مطرح شد که «خرج را چه کسی باید بدهد؟» اشراف حاضر به این کار نبودند. این دلیل ابتدایی انقلاب بود. امروز با وضعیتی مشابه روبروییم. کارگران دست به سینه نمی‌نشینند که ببینند طبقه‌ی حاکمه به نابودی نظام‌مند تمام دستاوردهای نیم‌قرن گذشته مشغول است.

زحمتشکان و کارگران یونان علیه این تحمیل‌ها دست به خیزش و شورش زدند. نمونه‌ی آن‌ها را کارگران ایتالیا، اسپانیا و تمام کشورهای اروپا دنبال خواهند کرد. پرداخت بهره‌ی سود سومین خرج بزرگ دولت اسپانیا پس از خدمات درمانی و حقوق بیکاری است: سالی ۳۵ میلیارد دلار. بحران اسپانیا خود را شدیدتر از همه در بیکاری نشان می‌دهد. نزدیک ۵ میلیون نفر بیکارند: ۱ نفر از هر ۵ نفر جمعیت. بیکاری در جنوب نزدیک به ۳۰ درصد است. نیمی از جوانان بیکارند. همین بود که جنبش «ایندیگنادو»ها را ایجاد کرد.

«شیوع بیماری» در دستور روز است نه فقط در عرصه‌ی اقتصاد که در عرصه‌ی سیاست. اعتراض بر سر کاهش بودجه‌ی دولت (قطع خدمات-م) و افزایش مالیات از مادرید به آتن، از آتن به رم، و از رم به لندن گسترش یافته است. در آمریکا جنبش «اشغال» (Occupy) که چون آتشی جنگلی گسترش یافت بیانگر همین نارضایتی و نومیدی فروخورده بود. صحنه آماده‌ی انفجار مبارزه‌ی طبقاتی در همه جا است.

ادامه دارد...

Translation: Mobarezeye Tabaghati (Iran)