عروج و زوال انترناسیونال کمونیستی

انترناسیونال سوم رسما به خاک سپرده شده است. به خارترین و حقیرترین شیوهای که میتوان تصور کرد، از صحنهی تاریخ کنار رفته است. استالین با عجله و بی مشورت با هیچ یک از احزاب عضو، تا چه برسد به صفوف اعضای آنها در سراسر جهان، بی هیچ بحث و تصمیم دموکراتیک، در نتیجهی فشار امپریالیسم آمریکا، خائنانه کمینترن را کنار گذاشته است.

برای اینکه بفهمیم چطور این سازمان که وحشت و نفرت کل جهان سرمایهداری را برانگیخت به درخواستِ سرمایهداری به چنین پایان نامیمونی رسیده است، لازم است مختصرا عروج طوفانی و زوال حتی طوفانیتر انترناسیونال را وارسی کنیم. حکم انحلال آن تنها اعلام رسمی واقعیتی بود که تمام مردم مطلع مدتها است میدانند؛ که کمینترن، به عنوان عاملی برای سوسیالیسم جهانی، مرده بود و از اهداف و جهتهای اولیهاش فاصله گرفته بود. فرود آن مدتها قبل پیشبینی شده بود و خبرش را داده بودند.

انترناسیونال سوم از دل فروپاشی سرمایهداری در جنگ قبلی بیرون آمد. انقلاب روسیه موجی از تب انقلابی را در صفوف طبقهی کارگر در سراسر جهان به راه انداخت. برای تودههای جنگزده، مایوس و تلخکام، کمینترن پیغامی از امید، از الهام و از شجاعت بود که راه نجات از آشوب خونینی که سرمایهداری جامعه را در آن فروبرده بود نشان میداد. کمینترن به عنوان نتیجهی مستقیم خیانت و تجزیهی انترناسیونال دوم متولد شد که از طبقات حاکم در جنگ قبلی حمایت کرده بود.

نشانِ تجزیهی امپریالیسم و سرمایهداری انقلابّها در آلمان، اتریش، مجارستان، موقعیتهای انقلابی در ایتالیا، فرانسه و حتی بریتانیا بود. شبح انقلاب سوسیالیستی بر سراسر اروپا چنگ انداخته بود. خاطرات و نوشتههای تقریبا تمام سیاستمداران بورژوای آن زمان شاهد نومیدی و فقدان اعتماد به نفس بورژوازی در مقابله با این واقعیت است که کنترل اوضاع از دستشان خارج شده بود. سوسیال دموکراسی، سرمایهداری را نجات داد.

بوروکراسیهای قدرتمند اتحادیههای کارگری و احزاب سوسیالیست خود را بر صدر خیزش تودهها قرار دادند و آنرا به مجراهای بیخطر کشاندند. در آلمان، نوسک و شایدمن با یونکرها و سرمایهداران دسیسه ریختند تا انقلاب را نابود کنند. شوراهای کارگران، سربازان، ملوانان، دهقانان و حتی دانشجویان که از انقلاب نوامبر ۱۹۱۸ سر بر آورده بودند قدرت را در دستان خود داشتند. سوسیال دموکراتها قدرت را به سرمایهداران باز پس دادند.

آنان قرار بود به تدریج و آرام و صلحآمیز (چنانکه مفاهیم تئوریکشان توضیح میداد) سرمایهداری را به سوسیالیسم متحول کنند. در ایتالیا، تا سال ۱۹۲۰ کارگران کارخانهها را تصاحب کرده بودند. حزب سوسیالیست به جای رهبری کارگران به سوی فتح قدرت ازشان خواست دست از اعمال «مغایر با قانون اساسی» بردارند. در سراسر اروپا داستان همین بود. نتیجهی این برنامه امروز واضح است. بدترین استبداد و خونینترین جنگ در تاریخ سرمایهداری. اما دقیقا بخاطر فروپاشی سوسیالیسم بینالمللی در انترناسیونال دوم، که به مارکسیسم خیانت کرده بود، انترناسیونال سوم تشکیل شد.

لنین در همان آغاز جنگ قبلی (جنگ جهانی اول) شجاعانه فراخوان به تشکیل انترناسیونال سوم داده بود. انترناسیونال سوم رسما در مارس ۱۹۱۹ افتتاح شد. اهداف و مقاصد اعلامشدهاش سرنگونی سرمایهداری جهانی و ساختن زنجیرهای جهانی از جمهوریهای سوسیالیستی شوروی متحد بود که به «اتحاد شوروی» بپیوندند که خود نه به عنوان موجودیتی مستقل که تنها به عنوان پایگاهی برای انقلاب جهانی تصور میشد. سرنوشت ان با سرنوشت انقلاب جهانی تعیین میشد و به آن گره خورده بود.

تشکیل انترناسیونال سوم فورا به ایجاد احزاب کمونیست قدرتمند در سراسر مهمترین کشورهای جهان انجامید. در آلمان، فرانسه، چکسلواکی و سایر کشورها، احزاب کمونیست با عضویت تودهای ایجاد شدند. در بریتانیا حزب کمونیست کوچکی با نفوذ قابل توجه شکل گرفت. سیر رویدادها به نظر موفقیت انقلاب جهانی در دورهی بعدی را تضمین میکرد. احزاب کمونیست در اروپا به تدریج شمار اعضا و نفوذ خود را در مقابل سوسیال دموکراسی افزایش میدادند.

جنگ قبلی موفق به حل هیچ یک از مشکلات سرمایهداری جهانی نشد. در واقع آنها را بدتر از پیش کرد. سرمایهداری، به قول لنین، در «ضعیفترین حلقه»ی خود در هم شکسته بود. تلاش برای نابودی جمهوری جوانِ شوروی با جنگهای دخالتجویانه به کلی ناکام ماند. سرمایهداری آلمان، قویترین در اروپا، خود را تهیشده از منابعش و بخشی از مناطق ارضیاش یافت در حالی که مخارج کمرشکن غرامتها را بر دوشش انداخته بودند و عموما آنرا در موقعیتی بعید قرار داده بودند. امپریالیستهای بریتانیا و فرانسه، «پیروزان» جنگ جهانی قبلی، در موقعیتی قرار داشتند که اساسا چندان بهتر از آلمان نبود.

تودههای کشورهای مستعمراتی و نیمهمستعمراتی با انقلاب روسیه جان گرفته بودند و در شور و تدارک انقلاب بودند. تودهها در خانه بیآرام و قرار بودند و موقعیت اقتصادی امپریالیسم انگستان-فرانسه نسبت به سرمایهداری ژاپن و آمریکا به طرز قابل توجهی تضعیف شده بود. در چنین فضای بینالمللی بود که بحران در سال ۱۹۲۳ در آلمان درگرفت. آلمان با ظرفیت مولدهی بالای خود به دست محدودیتهای تحمیلی ورسای فلج شده بود و اکنون ضعیفترین حلقهی زنجیر سرمایهداری جهانی بود.

ناکامی آلمان در پرداخت قسط غرامتهای خود باعث شد سرمایهداران فرانسه به روهر (منطقهی صنعتی مهمی در غرب آلمان که به دست فرانسه و بلژیک اشغال شد-م) سرازیر شوند. همین کار، فروپاشی اقتصاد آلمان را تکمیل کرد و بورژوازی آلمان کوشید بار را به دوش طبقات کارگر و متوسط بگذارد. ارزش مارک از ۲۰ به ۴۰ نسبت به پوند در ماه ژانویه به ۵ میلیون در ماه ژوئیه و ۴۷ میلیون در پایان ماه اوت رسید. تودههای برآشفتهی آلمان به کمونیسم روی آوردند.

چنانکه برندلر، رهبر وقت حزب کمونیست، در جلسهی کمیته اجرایی کمینترن گفت: «نشانههای جنبش انقلابی خیزانی موجود بود: موقتا اکثریت کارگران را پشت خود داشتیم و در این موقعیت باور داشتیم که در شرایط مساعد بلافاصله به سوی حمله حرکت میکنیم…» اما متاسفانه رهبری انترناسیونال موفق نشد از این آزمون موفق بیرون بیاید و از فرصت استفاده کند. موفقیت در آلمان لاجرم به پیروزی در سراسر اروپا میانجامید. اما همچون روسیه در ۱۹۱۷، در آلمانِ ۱۹۲۳ نیز بخشهایی از رهبری پا پس کشیدند.

استالین، با اپورتونیسم ماهوی خود، دستور داد حزب آلمان از دست زدن به هر گونه عملی «منع» شود. نتیجه آنکه فرصت مناسب برای فتح قدرت در آلمان از دست رفت و کمونیستها در آلمان شکست را از سر گذراندند. کشتی انقلاب در بلغارستان نیز به دلایلی مشابه به ساحل شکست نشست. اما شکستهای انقلاب در اروپا که به علت ناکامی رهبری صورت گرفت ناگزیر به عواقب جدی انجامید. چنانکه لنین، در مطرح کردن فوریت ضرورت تدارک برای قیام در روسیهی ۱۹۱۷، نوشته بود: «موفقیت انقلاب روسیه و جهان وابسته به مبارزه و تقلاهایی در ظرف دو سه روز است.» (از مقالهی «نصیحتی از یک ناظر»، نوشتهی ۸ اکتبر ۱۹۱۷ (۲۱ اکتبر در تقویم جدید) - اولین بار در ۷ نوامبر ۱۹۲۰، سومین سالگرد انقلاب اکتبر، در شمارهی ۲۵۰ روزنامهی «پراودا» منتشر شد -م.)

ناکامی انقلاب جهانی و انزوای اتحاد شوروی، در کنار عقبماندگی، خستگی و نومیدی تودههای شوروی که سالها جنگ، محرومیتهای شدید و رنج و زجر را در طول جنگ داخلی و دخالت خارجی از سر گذرانده بودند، در کنار نومیدی و استیصال آنها از به بست خوردن امیدشان به رسیدن کمک از سوی کارگران اروپا: تمام اینها لاجرم به ارتجاع درون شوروی انجامید.

استالین که در این زمان شاید به طور ناخودآگاه منافع بوروکراسی ارتجاعی و محافظهکاری را بازتاب میداد که تازه خود را بالاتر از تودههای شوروی میکشید، در سال ۱۹۲۴ به تئوری تخیلی و ضدلنینیستی «سوسیالیسم در یک کشور» رسید. این «تئوری» نتیجهی مستقیم شکستی بود که انقلاب در آلمان از سر گذرانده بود. این نشانی از پشت کردن به اصول انترناسیونالیسم انقلابی بود که انقلاب روسیه بر بنیان آن استوار شده بود و انترناسیونال کمونیستی بر بنای آن بنیان گذاشته شده بود.

استالین، در تشیعجنازهی لنین در ژانویهی ۱۹۲۴، از زور عادت و در دنبال کردن سنت انقلاب روسیه، اعلام کرد: «رفیق لنین با ترک ما وفاداری به انترناسیونال کمونیستی را بر دوشمان گذاشت. رفیق لنین، ما به تو سوگند یاد میکنیم، که جانمان را وقف گسترش و تقویت اتحاد کارگران تمام جهان، انترناسیونال کمونیستی، کنیم.» (به نقل از کتاب «استالین»، نوشتهی تروتسکی، فصل ۱۲، بخش ۲.) در آن زمان روح او هم خبر نداشت که تئوری سوسیالیسم در یک کشور اتحاد شوروی و کمینترن را به کجا میکشاند.

تاریخ کمینترن از آن روزها تا حدود بسیاری با سیاستهای زیگزاگی بوروکراسی شوروی گره خورده است. لنین با اصرار سرنوشت اتحاد شوروی را با سرنوشت طبقهی کارگر جهان، و بخصوص پیشتاز آن، کمینترن، مرتبط میدانست. حتی در سوگند ارتش سرخ، سربازان سرخ به وفاداری به طبقهی کارگر بینالمللی سوگند میخوردند. در واقع ارتش سرخ نه به عنوان نیروی مستقل «ملی» که به عنوان یکی از ابزار انقلاب جهانی دانسته میشد.

البته که استالین مدتها است تمام این چیزها را عوض کرده است. تروتسکی، به همراه لنین، که در سالهای آخر زندگیاش با نگرانی شاهد تحولات موجود بود، مبارزه علیه بوروکراتیزه شدن حزب بلشویک و دولت شوروی را در سال ۱۹۲۳ آغاز کرده بودند. لنین در مورد خطرات انحطاطی هشدار میداد که دولت شوروی را تهدید میکرد.

در فضای ارتجاع روزافزون، در سطح ملی و بینالمللی، مبارزه بین انترناسیونالیستها و ترمیدوریها به مرحلهای حاد رسید. تروتسکی، در ائتلاف با لنین، خواهان احیای دموکراسی کامل درون حزب بلشویک و شوراها شده بود. لنین، در جستجوی این هدف، خواهان حذف استالین از سمت دبیر کلی حزب شده بود چرا که او نقطه محوری شده بود که بوروکراسی حول آن متبلور میشد.

پس از مرگِ لنین، زینوویف، کامنف و استالین، ملقب به «سهگانه» (ترویکا)، موفق به جلب نظر کمیته مرکزی در عدم توجه به نصیحت لنین شدند و کارزاری علیه افکار لنین که تروتسکی پیش میگذاشت، آغاز کردند و دست به ابدع جعلیِ افسانهی «تروتسکیسم» زدند. سرنوشت کمینترن وصل به سرنوشت حزب بلشویک اتحاد شوروی بود که از طریق جاه و مقام و تجربهی آن طبیتا نیروی غالب در انترناسیونال بود.

انتقال از سیاست انقلاب جهانی به سیاست سوسیالیسم در یک کشور نشان از چرخشی شدید به راست در کمینترن بود. در روسیه، زینوویف و کامنف اکنون با این سیاست ضدمارکسی که استالین پیش میبرد مجبور به مخالفت با او شدند. آنان به ائتلافی با تروتسکی و حامیانش پرتاب شدند. استالین، به همراه بخارین، مخالف سیاست صنعتیسازی روسیه از طریق یک مجموعه برنامههای پنج ساله که اپوزیسیون چپ به رهبری تروتسکی پیشنهاد میداد، بود. اینجا بود که او جملهی معروف خودش را در پلنوم کمیته مرکزی در آوریل ۱۹۲۷ گفت که «تلاش برای ساختن سد هیدروالکتریک دنیپرستوی برای ما مثل این است که موژیک (واژهی روسی به معنای دهقان-و.) به جای گاو، گرامافون بخرد.» (به نقل از «انقلابی که به آن خیانت شد»، تروتسکی، فصل دوم.)

حتی در پایان سال ۱۹۲۷، در زمان تدارک کنگرهی پانزدهم حزب، که وظیفهاش اخراج اپوزیسیون چپ بود، مولوتوف مدام میگفت: «ما نباید به توهمات حقیر دهقانی راجع به کلکتیوازیسیون تودههای وسیع بیافتیم. این کار در شرایط حاضر دیگر ممکن نیست.» (به نقل از «انقلابی که به آن خیانت شد»، تروتسکی، فصل دوم.) سیاست درون روسیه این بود که به کولاکها (دهقانان ثروتمند) و نپمنها (سرمایهداران شهرها - که نام خود را از «نپ»، «سیاست نوین اقتصادیِ» سال ۱۹۲۱ میگرفتند) فضای کامل برای رشد اقتصادی داده شود. بهترین نشان این سیاست شعاری بود که بخارین، با حمایت کامل استالین، ابداع کرد و به سوی دهقانها روانه کرد: «خود را غنی سازید!»

سیاست کمینترن اکنون بسیار به سوی راست هل داده شد و مشغولیت استالین یافتن متحدینی برای «دفاع از اتحاد شوروی در مقابل حمله» بود. کمینترن فیالحال به نقش نگهبان مرزی تقلیل داده میشد. اختلافات درون حزب بلشویک و انترناسیونال بر سر مسالهی انقلاب چین و اوضاع در بریتانیا بالا گرفت. در چین، در سالهای ۷-۱۹۲۵، انقلاب میلیونها نفر را در آسیا به صحنهی عمل کشانده بود. کمینترن، به جای اتکا به کارگران و دهقانان برای انجام انقلاب، چنانکه سیاست لنینیستی در روسیه بود، ترجیح داد به سرمایهداران و ژنرالهای چینی اتکا کند.

اپوزیسیون چپ در مورد عواقب این سیاست هشدار داد. حزب کمونیست چین تنها حزب کارگری در چین بود و نفوذی غالب بر طبقهی کارگر داشت؛ دهقانها به نمونهی موجود در روسیه نگاه میکردند تا با تصرف زمین، راه نجاتی از قرنها درد و رنج به دست دار و دستههای زمینداران پیدا کنند. اما کمینترن لجوجانه حاضر به گام برداشتن در راه استقلال طبقهی کارگر که لنین به عنوان پیششرط سیاست کمونیستی در رابطه با انقلابات بورژوادموکراتیک و ضدامپریالیستی در شرق بر آن تاکید کرده بود، نشد.

در عین حال سیاستی مشابه در بریتانیا، که در آن تودهها روندی از رادیکالسازی شدید را از سر میگذراندند، دنبال شد. اتحادیههای کارگری روسیه به عنوان وسیلهای برای مبارزه علیه دخالت خارجی علیه اتحاد شوروی توافقنامهای با شورای عمومی «کنگره اتحادیههای کارگری» (بریتانیا-م) امضا کردند. گرایش به سمت تحولات انقلابی در بریتانیا را میتوان در این واقعیت دید که یک میلیون عضو، یک چهارم اعضای اتحادیههای کارگری، در «جنبش اقلیت» سازمان یافته بودند. تروتسکی در تحلیل اوضاع بریتانیا درگرفتن اعتصابی عمومی را پیشبینی کرده بود.

وظیفهی حزب کمونیست و انترناسیونال کمونیستی میبایست تدارک کارگران برای اجتنابناپذیری خیانت رهبری اتحادیههای کارگری میبود. در عوض در ذهن کارگران بذر توهم پاشیدند بخصوص با توجه به اینکه بوروکراتهای اتحادیهها، خود را با توافقنامهشان با اتحادیههای کارگری روسیه پوشانده بودند و از جایگاه و مقام آنها همچون شنلی برای پنهان کردن خود استفاده میکردند. پس از خیانت به اعتصاب عمومی ۱۹۲۶ توسط بوروکراسی اتحادیهها، تروتسکی خواهان این شد که اتحادیههای کارگری روسیه روابط خود با «کنگره اتحادیههای کارگری» را قطع کنند. استالین و کمینترن حاضر به این کار نشدند.

رهبری اتحادیههای کارگری بریتانیا پس از استفاده از «کمیتهی انگلیس و روسیه» تا زمانی که به آن نیاز داشتند، بیش از یک سال پس از اعتصاب عمومی، روابط خود را قطع کردند. کمینترن زوزه سر داد که ای وای به ما خیانت شده. اما در عین حال حزب کمونیست جوانِ بریتانیای کبیر که باید در نتیجهی این رویدادهای بزرگ اعضای خود را چندین بار افزایش میداد به دست سیاست بینالملل فلج و گمراه شد، به کلی بیاعتبار شد و نفوذش میان تودهها کاهش یافت. این شکستهای بعدی انترناسیونال، به علت مستقیم سیاست استالین و بوروکراسی، در روندی که در نگاه اول متناقض به نظر میرسد، به افزایش قدرت بوروکراسی درون اتحاد شوروی انجامید.

تودههای شوروی از این شکستهای جدید پرولتاریای بینالمللی بیشتر مایوس و مستاصل شدند و روحیهشان زوالی بیشتر یافت. این شکستها نتیجهی مستقیم سیاست استالین و بوروکراسی بود و به تقویت بیشتر سیطرهی آنها بر اتحاد شوروی منجر شد. اپوزیسیون چپ به رهبری تروتسکی که این تحولات را به درستی تحلیل و پیشبینی کرده بود اکنون از حزب بلشویک و از بینالملل اخراج شد.

نتایج درونی سیاست استالین اکنون منجر به رشد هشداردهندهی قدرت و نفوذ کولاکها و نپمنها شده بود. اتحاد شوروی در لبهی پرتگاه فاجعه قرار گرفته بود. استالین و بوروکراسی به سراسیمگی و وحشت افتادند و مجبور شدند کاریکاتوری از همان سیاستی را اتخاذ کنند که تروتسکی و همفکرانش بخاطر آن اخراج شده بودند. «برنامههای پنج ساله» که استالین چنان سرسختانه علیهشان جنگیده بود در روسیه آغاز به کار کردند.

بر بنیان این تولید برنامهریزیشده است که اتحاد شوروی به بزرگترین موفقیتهای خود دست یافت و شورویِ امروز نیز در جنگ خود را بر همین بنیان نهاده است. در عین حال، چرخش سراسیمه به سوی چپ در داخل کشور در چرخش سراسیمه به سوی چپ در سطح بینالمللی بازتاب یافت. استالین در تلاشهای خود برای اتکا به عناصر سرمایهداری در چین و آشتی با سوسیال دموکراسی بدجوری انگشتان خود را سوزانده بود. او اکنون انترناسیونال را ناگهان به جهت مخالف کشاند. بر خلاف اساسنامهی انترناسیونال، چهار سال خبری از برگزاری کنفرانس نبود. (سپس) کنفرانس جدیدی فراخوانده شد که رسما برنامهی انترناسیونال کمونیستی را معرفی کرد. کنفرانس در ضمن پایان ثبات سرمایهداری و آغاز آنچه «دورهی سوم» نامید، اعلام کرد. این قرار بود به دورهی فروپاشی نهایی سرمایهداری جهانی بیانجامد. در عین حال سوسیال دموکراسی، طبق تئوری استالین که روزی معروف بود (اما اکنون مدفون شده است)، خود را به «سوسیال فاشیسم» متحول کرده بود. اکنون دیگر توافقی با «سوسیال فاشیستها» ممکن نبود. آنها خطر اصلی پیش روی طبقهی کارگر بودند و باید نابود میشدند.

درست در همین دوره بود که زوال اقتصادی بیسابقهی ۳۳-۱۹۲۹ بر جهان تاثیر گذاشت. بخصوص بر آلمان. کارگران آلمان به موقعیت تحقیر و بدبختی پرتاب شدند و طبقات متوسط ویران شدند. نرخ بیکاری آلمان مدام بالا و بالاتر رفت و در اوج خود به ۸ میلیون نفر رسید. طبقهی متوسط، که از انقلاب ۱۹۱۸ هیچ چیز به کف نبرده بود و از ناکامی کمونیستها برای قدرت گرفتن در سال ۱۹۲۳ مایوس بود، اکنون در حال زار و استیصال برای مشکلات خود در راهی متفاوت دنبال راهحل میگشت.

فاشیستها که از سرمایهداران یارانه و پشتیبانی مالی میگرفتند آرام آرام به بنیانی تودهای در آلمان دست یافتند. در انتخابات سپتامبر ۱۹۳۰ نزدیک به شش و نیم میلیون رای گرفتند. تروتسکی و هوادارانش علیرغم اخراج خود از انترناسیونال کمونیستی هنوز خود را بخشی از آن میدانستند و با اصرار خواهن بازگشت به صفوف آن بودند. در عین حال این سیاست خودکشی را که کمینترن اکنون اتخاذ کرده بود از سر انتقادی تند و تیز گذراندند. در عوض خواهان بازگشت به سیاست واقعگرایانهی لنینیستی شدند: جبههی متحد به عنوان راهی برای جلب تودهها به کمونیسم در عمل و از طریق تجربهی خودشان.

با پیروزی هیتلر در صندوقهای رای، تروتسکی آژیر را به صدا در آورد. او در جزوهای با عنوان «چرخش در انترناسیونال کمونیستی - موقعیت در آلمان» فراخوان به کارزاری داد، که «اپوزیسیون چپ بینالمللی» در کمینترن (نامی که تروتسکیستّها به خود میدادند) سه سال پیش برد. تروتسکیستها در آلمان، فرانسه، آمریکا، بریتانیا، در آفریقای جنوبی دوردست و در تمام کشورهایی که گروههایی داشتند کارزاری به راه انداختند و خواهان آن شدند که حزب کمونیست آلمان کارزاری برای جبههی متحد با سوسیال دموکراتها جهت جلوگیری از به قدرت رسیدن هیتلر به راه اندازد.

حزب کمونیست آلمان به دستور مستقیم استالین و کمینترن این سیاست را به عنوان سیاست «سوسیال فاشیستی» ضدانقلابی محکوم کرد. آنها پافشارانه علیه سوسیال دموکراسی به عنوان «دشمن اصلی» طبقهی کارگر جنگیدند و گفتند فرقی بین دموکراسی و فاشیسم وجود ندارد. «روته فانه» (پرچم سرخ-م)، ارگان حزب کمونیست آلمان، در سپتامبر ۱۹۳۰، اعلام کرد: «دیشب بزرگترین روز آقای هیتلر بود اما این باصلاح پیروزی انتخاباتی نازیها آغاز پایان است.» (۱۵ سپتامبر، ۱۹۳۰.)

کمینترن در تمام این سالها به مسیر مرگبار خود ادامه داد. وقتی هیتلر در سال ۱۹۳۱ همهپرسی سازمان داد تا دولت سوسیال دموکرات در پروس را سرنگون کند، کمونیستهای آلمان به اصرار مستقیم استالین و کمینترن به همراه نازیّها علیه سوسیال دموکراتها رای دادند. حتی در مه ۱۹۳۲، روزنامهی «دیلی ورکر» در بریتانیا میتوانست مفتخرانه اینگونه به تروتسکیستها برای سیاستشان در آلمان حمله کند: «قابل توجه است که تروتسکی از جبههی متحدی بین احزاب کمونیست و سوسیال دموکرات علیه فاشیسم دفاع میکند. در زمانی مثل زمان حال راهنمایی طبقاتی از این ویرانگرتر و ضدانقلابیتر پیدا نمیشود.»

تا همین زمان تروتسکی چهار جزوه و دهها مقاله و بیانیه نوشته بود؛ تروتسکیستهای بینالمللی همهجا از هر راه استفاده کردند تا به کمینترن فشار بیاورند که سیاست خود را عوض کند. این کارها ره به جایی نبرد. در ژانویهی ۱۹۳۳، هیتلر توانست بی هیچ مخالفت سازمانیافته در کشوری به قدرت برسد که سازمانیافتهترین طبقهی کارگر و قویترین حزب کمونیست بیرون روسیه را داشت.

برای اولین بار در تاریخ، ارتجاع توانست بی هیچ مقاومتی از سوی طبقهی کارگر قدرت را فتح کند. حزب کمونیست آلمان ۶ میلیون حامی داشت، سوسیال دموکراسی ۸ میلیون بود - آنّها در کنار هم قدرتمندترین نیرو در آلمان بودند. حزب کمونیست آلمان با این خیانت تا همیشه محتوم به فنا شد.

اما کمینترن اصلا متوجه ماهیت فاجعه نبود. در عوض قاطعانه از سیاست حزب کمونیست آلمان و بینالملل به عنوان سیاستی کاملا درست حمایت کرد. سازمانی که قادر به آموختن از درسهای تاریخ نباشد محتوم به فنا است. «انترناسیونال کمونیستی» به عنوان نیرویی برای سوسیالیسم جهانی مرده بود. «اپوزیسیون چپ بینالمللی» از آن جدا شد و ضرورت انترناسیونالی جدید را اعلام کرد. اما آنچه برای آن پیشتازی که از خیر تلاش برای اصلاح کمینترن گذشته بود واضح بود نمیتوانست برای تودههای وسیع واضح باشد. تنها رویدادهای بزرگ میتوانست به آنها بیاموزد.

انترناسیونال کمونیستی این سیاست غلط را تا سال ۱۹۳۴ ادامه داد. وقتی فاشیستها در فرانسه، که از موفقیتهای فاشیسم در اتریش و آلمان، سر شوق آمده بودند، دست به تظاهراتهای مسلح برای سرنگونی پارلمان و دولت لیبرال زدند، حزب کمونیست دستور تظاهرات در کنار آنها را داد. اما اکنون تمام آن خطری که هیتلر برای اتحاد شوروی داشت بر همگان واضح بود. استالین و بورکراسی سراسیمه شدند. استالین که با نخوت و کلبیمسلکی اعتقادی نسبت به قابلیت کمینترن به عنوان ابزار انقلاب جهانی نداشت، آنرا با صراحت بیشتر به ابزار سیاست خارجی روسیه بدل ساخت.

هر سازمانی در جامعهی طبقاتی که نمایندهی طبقهی کارگر نباشد لاجرم تحت فشار و نفوذ بورژوازی قرار میگیرد. استالین، در جستجوی خود برای متحدین، اکنون به بورژوازی بریتانیا و فرانسه روی آورد. سیاست «جبههی خلق» در آخرین کنگرهی انترناسیونال که در سال ۱۹۳۵ برگزار شد، آغاز و اتخاذ شد. این سیاستِ ِائتلاف با سرمایهداران لیبرال همانی است که لنین تمام زندگیاش علیه آن مبارزه کرد. این مرحلهی جدیدی در انحطاط کمینترن و اولین دولت کارگری بود.

با عروج هیتلر، باز هم به علت سیاستهای استالین، سیطرهی بوروکراسی درون اتحادیه شوروی بیش از پیش افزایش یافت. امروز، کاست بوروکراتیک خود را بیش از پیش فرای تودههای شوروی قرار داده و بر قدرت خود افزوده. اما این انحطاط مدام تغییراتی کیفی با خود داشته است. استالینیسم که زمانی تنها ناتوان از تضمین چیزی به جز شکست برای طبقهی کارگر جهانی بود اکنون مخالف انقلاب کارگری در سایر کشورها شده است. محاکمههای مسکو، به قتل رساندن بلشویکهای قدیمی، تصفیهها، قتل و تبعید دهها هزار از گلهای سرسبد کارگران کمونیست روسیه، ضدانقلاب استالینیستی درون اتحاد شوروی را تکمیل کرد.

رویدادهای فرانسه و اسپانیا در ذهن هر فرد انقلابی تر و تازهاند. کمینترن نقش اصلی را در نابودی انقلابی که میتوانست به دست بیاید بازی کرد. در واقع، نشان داد که اکنون پیشتاز مبارز ضدانقلاب است. شکستهای طبقهی کارگر جهانی لاجرم به جنگ جهانی جدید انجامید. طرفه آنجا که جنگ با معاهدهای بین هیتلر و استالین آغاز شد. اینگونه استالین ضرباتی جدید به طبقهی کارگر جهانی و کمینترن فرو آورد. اکنون دوباره پشتک زد و مشغول کارزاری برای صلح به نفع هیتلر، به همراه سیاست «انقلابی» ماهرانه و جعلی، شد.

چنانکه تروتسکی در پیشبینی خود از توافقنامهی استالین-هیتلر در مقالهای در مارس ۱۹۳۳ بازگو کرد:

«گرایش بنیادین سیاست بینالمللی استالین در سالهای اخیر چنین بوده است: او جنبشهای طبقهی کارگر را همانطور معامله میکند که نفت و منگنز و سایر کالاها را. در این گفته سرسوزنی مبالغه در کار نیست. استالین به بخشهای کمینترن در کشورهای مختلف و به مبارزهی آزادیبخش ملتهای تحت ستم همچون پول خردی در معامله با قدرتهای امپریالیستی مینگرد. کمک فرانسه را که میخواهد، پرولتاریای فرانسه را زیر یوغ بورژوازی رادیکال میگذارد. وقتی باید از چین علیه ژاپن دفاع کند، پرولتاریای چین را زیر یوغ کومینتانگ میگذارد. اگر با هیتلر به توافق رسید چه میکند؟ شکی نیست که هیتلر برای خفه کردن حزب کمونیست آلمان نیاز چندانی به کمک استالین ندارد. تازه، وضعیت ناچیزی که این حزب خود را در آن مییابد با تمام سیاست پیشینی آن تضمین شده است. اما احتمال بسیاری دارد که استالین بپذیرد تمام یارانههایی که به کار غیرقانونی در آلمان وازیر میشود قطع کند. این یکی از کوچکترین امتیازاتی است که او میبایست بدهد و او حاضر به انجام آن خواهد بود. در ضمن باید انتظار داشت آن کارزار پر سر و صدا و هیستریک و توخالی علیه فاشیسم که کمینترن در چند سال گذشته پیش برده است رندانه جمع میشود.»

این سیاست استالین و «جسد متفعنِ» کمینترن   با اشغال اتحاد شوروی به دست نازیها چونان ویران شد که جای بازگشت نبود. کمینترن باید پشتک و وارویی دیگر میزد و باز خود را به فرش زیر پای روزولت و امپریالیسم بریتانیا بدل میکرد. اما با اتکای بیشتر استالین به امپریالیسم آمریکا و بریتانیا، فشار بیشتر از سوی «متحدین» سرمایهدار هم آمد. امپریالیسم آمریکا بخصوص خواهان پایان کمینترن به عنوان تضمین نهایی در مقابل خطر انقلاب اجتماعی در اروپا پس از سقوط هیتلر بود.

این مراسم وانمود کردنِ دیرین دیگر تمام شده. استالین کمینترنِ منحط را منحل کرده. او با این کار علنا اعلام میکند که تا جایی که به بقیهی جهان باز میگردد طرفِ ضدانقلاب سرمایهداری را گرفته است. اما امپریالیستها که استالین را مجبور کردهاند در ازای امتیازات و چانهزنیهایی از سوی خودشان، این مبادله را انجام دهد، متوجه عواقب آن نشدهاند. این کار نمیتواند جلوی آمدن انقلابهای جدید در سراسر جهان را بگیرد و چنین نخواهد کرد. کمینترن در کمتر از دو دهه پس از آغاز انحطاط خود موقعیتهای مطلوب در بسیاری کشورها را ویران کرده است.

دهههای پیش رو شاهد انقلابات بسیار با فروپاشی و تجزیهی سرمایهداری خواهد بود. حتی دورهی خشونتبار و پرتنش بین دو جنگ نسبت به دورهی پیش رو به نسبت آرام تلقی خواهد شد. بر این زمینهی طوفانها و تلاطمات، ابزاری واقعی برای انقلاب جهانی ساخته میشود. آنچه کارگران در دهههای گذشته، بیرون از روسیه، نداشتند، حزب بلشویک کارگری و رهبری بلشویکی بود. روزهای بزرگ کمینترن، سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳، دوباره تکرار میشود. رشد حمایت از افکار مارکسیسم در سطح بینالمللی، بر پایهی سنتهای بلشویسم، تجربهی غنی گذشته و آموختن درسِ شکستهای طبقهی کارگر، میتواند بار دیگر ستمدیدگان را به سوی سرنگونی سرمایهداری و به سوی جمهوری سوسیالیستی جهانی رهنمون کند.*

Translation: Mobareze Tabaghati (Iran)