چشم‌اندازهای انقلاب سوسیالیستی در ایران ـ بخش اول: بحران سرمایه‌داری جهانی

اولین بار حدود ده ماه پیش نوشته شد. تکمیل آن پس از بحث‌های مربوطه و ترجمه‌ی آن متاسفانه روند چاپ را چند ماه به تاخیر انداخت. اما جالب این‌جا است که با گذشت چند ماه بسیاری از گمان‌های ما توسط رویدادهای واقعی تایید شده‌اند:‌ مثلا آغاز عصر انقلاب‌ها و ضدانقلاب‌ها که با غرش برق‌آسای انقلاب عرب تایید شده است و یا افزایش بحران اقتصادی کشور و یا بیشتر شدن دعواهای درونی رژیم و مشخصا به جان هم افتادن خامنه‌ای و احمدی‌نژاد. "مبارزه طبقاتی" از نظرات و پیشنهادات شما در مورد چشم‌اندازهای ما و بحث و گفتگوی وسیع حول آن استقبال می‌کند. – ۳ خرداد ۱۳۹۰

مقدمه

سال ها است که بسیاری روشنفکران چپ و حتی بعضی باصطلاح «مارکسیست‌ها» در حرف و در عمل هر گونه امکان جنبش حقیقی انقلابی در ایران و خاورمیانه را رد می‌کردند. برای آن‌ها «هژمونی» بنیادگرایی اسلامی بر همه چیز سایه انداخته بود. آنان با اتخاذ این موضع نه تنها خبر از شدت عدم اعتماد و نخوت خود نسبت به توده‌ها می‌دادند (که آن‌ها تنها مهره‌های در دست این یا آن جناح می‌دانستند) که نشان دادند هیچ درکی از قوانین حاکم بر جامعه و جنبش توده‌ها ندارند.

پاسخ این‌ها را نه مارکسیست‌ها که توده‌های ایران دادند که در تابستان ۸۸ شروع به در دست گرفتن سرنوشت خود کردند. آن‌چه پس از انتخابات دیدیم آغاز یک انقلاب بود٬ یعنی کشمکشی علنی که تنها می‌تواند به حل مساله‌ی قدرت به زمخت‌ترین و آشتی‌ناپذیرترین شکل بیانجامد. طغیان توده‌ها تمام توازن‌های درون نخبگان حاکم را به هم زده است چرا که آنان دیگر آمده‌اند نقشی فعال در عرصه‌ی قدرت٬ یعنی سیاست٬ بازی کنند.

همان‌طور که عمل سازماندهی کارگران برای توقف تولید اعتصاب نام دارد٬ روند مبارزه‌ی زنده برای قدرت بین طبقات اجتماعی مختلف انقلاب نام دارد. و همان‌طور که رهبر اتحادیه اگر متوجه وقوع اعتصاب نشود اشتباه بزرگی کرده٬ انقلابی هم اگر منکر نفس آغاز انقلاب شود به آن خیانت کرده است. آن‌چه بیش از هر چیز نشانه‌ی انقلاب است٬ کنار رفتن کارآیی‌های «عادی» جامعه توسط قوانین داخلی و منطق انقلاب است. اگر متوجه این نشویم غیرممکن است در میان طوفان به ظاهر پرهرج و مرجِ اجتماعی که انقلاب با خود می‌آورد به جهت‌گیری صحیحی برسیم.

در حال حاضر شاهد شکست قطعی جنبش توده‌ای در ایران نبوده‌ایم و هیچ گروه٬ جناح٬ لایه یا طبقه‌ای نیست که اکنون یا در آینده‌ی نزدیک قادر به فتح و انسجام قدرت باشد.

برعکس. صحنه آماده‌ی خطیر شدن موقعیت و بدین‌سان مبارزه طبقاتی سرسخت‌تر و مستاصلانه‌تر است. میان جوانان تشنگی بی‌نظیری برای افکار و بخصوص افکار کمونیسم موجود است. ارائه‌ی اصلاحات واقعی دیگر درون چارچوب سرمایه‌داری بنیان مادی ندارد. در عین حال خبری از بوروکراسی گندیده‌ی سندیکایی یا سوسیال دموکرات با انسجامی که بتواند مثل کشورهای غربی نقش مانع را بازی کند٬ نیست.

بدین‌سان صحنه آماده‌ی قدم‌های بزرگ پیشروی به سوی جلو برای کمونیست‌ها است. می‌توانیم با قطعیت تمام بگوییم که در دوره‌ی بعد٬ دقیقا به این خاطر که در دوره‌ای انقلابی هستیم٬ کمونیست‌ها فرصت‌های بی‌شماری برای رسیدن به توده‌ها خواهند داشت. اما منظور از این حرف این نیست که وقتی برای از دست دادن داریم یا این اتفاق به خودی خود می‌افتد.

تنها افکار مارکسیسم می‌توانند موقعیت را توضیح دهند و راه نجاتی از بن‌بست سرمایه‌داری نشان دهند. اما اگر مارکسیست‌ها مثل وضعیت کنونی٬ اقلیتی پراکنده باشند نمی‌توانند هیچ نقش قابل توجهی بازی کنند. وظیفه‌ی لازم رسیدن به اندازه‌ی لازم برای امکان دخالت در انقلاب و جلب رهبری توده‌هایی است که با ضربِ سیر رویدادها پیش می‌روند و به سرعت به سمت افکار ما حرکت خواهند کرد. ما می‌توانیم و باید خلایی را که جلوی رویمان باز می‌‌شود پر کنیم و توده‌های ایران را به سوی پیروزی رهبری کنیم.

بدین‌سان فوری‌ترین وظیفه‌ی تمام انقلابیون بررسی و گفتگو در مورد موقعیت سیاسی است – نه فقط بخاطر بحث و گفتگو که بخاطر دخالت٬ ساختن و سازماندهی نیروهای مارکسیسم. این هدف اصلی سند حاضر است.

ترسیم چشم‌اندازها به معنای پیش‌بینی آینده٬ انگار که گوی بلورینی در دست داریم٬ نیست. هدف اصلی ما در سند حاضر تحلیل روندهای بنیادینی است که زیر سطح جامعه‌ی ایران صورت می‌گیرند – به عنوان راهنمایی برای عمل. در ضمن وقتی به برخورد با اعداد و ارقام و آمار مربوط به ایران می‌رسد باید یک نکته را در نظر داشت: به علت ماهیت رژیم و این‌که خیلی ساده آن‌ها را دستکاری می‌کند تا در خدمت منافع مختلف قرار بگیرند٬ همیشه نمی‌توان خیلی به این آمار اعتماد کرد. از این‌رو باید خود را بر منطق روند عمومی به عنوان کل استوار کنیم تا اعتبار یا عدم اعتبارِ آمار و ارقامی را که در میان این هزارتوی اطلاعات متناقض گرد آورده‌ایم تایید کنیم.

بحران سرمایه‌داری جهانی

آغاز بحران اقتصادی جهان خبر از دوره‌ی جدیدی در کل تاریخ سرمایه‌داری می‌دهد. این بیش از هر دوره‌ی دیگری دوره‌ی بن‌بست کامل سرمایه‌داری است. طبقات سرمایه‌دار در تک تک کشورها مجبور به اعمال حملات سرسختانه علیه طبقه‌ی کارگر و توده‌های فقیر برای حفظ سودهای خود خواهند بود. توده‌ها در سوی دیگر تنها یک راه رهایی خواهند داشت – مبارزه‌ی طبقاتی.

سرمایه‌داری از طریق رشد صنعت و تشکیل دولت-ملت نیروهای مولده را تا سطوحی بی‌نظیر ساخت و مرکزی کرد. این به نوبه‌ی خود راه رشد بی‌سابقه‌ی علم و فرهنگ را آماده کرد تا برای اولین بار در تاریخ بشر٬ امکان از میان بردن چیزهایی مثل گرسنگی و بیمارهای قابل درمان فراهم شود.

طرفه آن‌جا که دقیقا سطح بالای رشد و توسعه است که بزرگترین مانع را در مقابل سرمایه‌داری قرار می‌دهد. تولید به کلی اجتماعی شده است اما وسایل تولید خصوصی‌اند و در دست اقلیتی کوچک مرکزیت یافته‌اند. نفع آن‌ها نه در رشد جامعه که در رقابت با یکدیگر برای کسب سود است. مارکس توضیح می‌دهد:

"جامعه نوين بورژوازى، با روابط بورژوازى توليد و مبادله و با مناسبات بورژوازى مالکيت آن، جامعه‌اى که گويى سحر آسا چنين وسائل نيرومند توليد و مبادله را بوجود آورده است، اکنون شبيه جادوگرى است که خود از عهده اداره و رام کردن آن قواى تحت الارضى که با افسون خود احضار نموده است بر نميآيد. حال ديگر يک چند ده سال است که تاريخ صنايع و بازرگانى تنها عبارتست از تاريخ طغيان نيروهاى مولده معاصر بر ضد آن مناسبات مالکيتى که شرط هستى بورژوازى و سلطه اوست. کافى است به بحرانهاى تجارتى اشاره کنيم که با تکرار ادوارى خويش و به نحوى همواره تهديدآميزتر هستى تمام جامعه بورژوازى را در معرض فنا قرار ميدهند. در مواقع بحران تجارتى هر بار نه تنها بخش هنگفتى از کالاهاى ساخته شده، بلکه حتى نيروهاى مولده‌اى که بوجود آمده‌اند نيز نابود ميگردد. هنگام بحرانها يک بيمارى همگانى اجتماعى پيديد ميشود که تصور آن براى مردم اعصار گذشته نامعقول بنظر ميرسيد، و آن بيمارى همگانى اضافه توليد است. جامعه ناگهان به قهقرا باز ميگردد و بغتتا بحال بربريت دچار ميشود، گويى قحط و غلا و جنگ عمومى خانمانسوزى او را از همه وسائل زندگى محروم ساخته است؛ پندارى که صنايع و بازرگانى نابود شده است. چرا؟ براى آنکه جامعه بيش از حد تمدن، بيش از حد وسائل زندگى بيش از حد صنايع و بازرگانى در اختيار خويش دارد. نيروهاى مولده‌اى که در اختيار اوست، ديگر بکار تکامل تمدن بورژوازى[٧] و مناسبات بورژوازى مالکيت نميخورد؛ برعکس، آن نيروها براى اين مناسبات بسى عظيم شده‌اند و مناسبات بورژوازى، نشو و نماى آنها را مانع ميگردد؛‌ و هنگامى که نيروهاى مولده در هم شکستن تمام اين موانع و سدها را آغاز ميکنند، آنگاه سراسر جامعه بورژوازى را دچار پريشانى و اختلال مينمايند و هستى مالکيت بورژوازى را دستخوش خطر ميسازند. دايره مناسبات بورژوازى بيش از آن تنگ شده است که بتواند ثروتى را که آفريده خود اوست در خويش بگنجاند. از چه طريقى بورژوازى بحران را دفع ميکند؟ از طرفى بوسيله محو اجبارى توده‌هاى تمام و کمالى از نيروهاى مولده و از طرف ديگر بوسيله تسخير بازارهاى تازه و بهره‌کشى بيشترى از بازارهاى کهنه. و بالاخره از چه راه؟ از اين راه که بحرانهاى وسيعتر و مخرب‌ترى را آماده ميکند و از وسائل جلوگيرى از آنها نيز ميکاهد.

سلاحى که بورژوازى با آن فئوداليسم را واژگون ساخت، اکنون بر ضد خود بورژوازى متوجه است.

ولى بورژوازى نه تنها سلاحى را حدادى کرد که هلاکش خواهد ساخت، بلکه مردمى را که اين سلاح را بسوى او متوجه خواهند نمود، يعنى کارگران نوين يا پرولتارها را نيز بوجود آورد." (مانیفست کمونیست)

خطوطی که در بالا نقل کردیم (و در واقع تمام نوشته‌های مارکس و انگلس) امروز بیش از هر زمانی به زمان حال مربوطند و باید مورد مطالعه‌ی ریزبینانه قرار بگیرند تا ساز و کارهای سرمایه‌داری را که از زمان نوشتن این خطوط تغییری بنیادین نیافته است٬ دریابیم.

وضعیت سرمایه‌داری جهانی

فروپاشی اتحاد شوروی و سقوط دیوار برلین (از آن‌جا که به کنترل طبقه‌ی کارگر بر اقتصاد نیانجامید و در عوض حاصلش احیای سرمایه‌داری بود) شکست بزرگی برای طبقه‌ی کارگر بود. استراتژیست‌های سرمایه بلافاصله پیروزی نهایی سرمایه‌داری را اعلام کردند. فرانسیس فوکویاما٬ «فیلسوف»‌ آمریکایی حتی تا جایی پیش رفت که پایان تاریخ را اعلام کند.

در عین حال دوره‌ای طولانی از شکوفایی عمومی سرمایه‌داری شروع به شکل گرفتن کرد که ظاهرا تایید بیشتری بر مشروعیت سرمایه‌داری بود. این شکوفایی بخصوص با ورود چین٬ روسیه و ادغام بیشتر هند در بازار جهانی و از طریق گسترش عظیم تجارت جهانی و تعمیق بیشتر تقسیم کار جهان به درازا کشید. در عین حال تا آخر دهه‌ی ۱۹۹۰ گسترش بی‌سابقه‌ی اعتبار بر پایه‌ی بازار مسکن از طریق گسترش بازارها بسیار بیشتر از محدوده‌ی طبیعی‌شان باعث به تعویق انداختن بحران شد. عوامل بالا به سرمایه‌داری کمک کرد دوره‌ی شکوفایی‌اش را بیش از یک دهه تمدید کند.

اما بر خلاف خواسته‌ها و توهمات سرمایه‌داران٬ تناقضات اصلی سرمایه‌داری حل نشده است. برعکس٬ قوانین ساده‌ی سرمایه‌داری که مارکس سال‌ها پیش مطرح کرد به هیچ وجه تغییر نیافته‌اند. درست است که گسترش اعتبار به سرمایه‌داران اجازه داد محدوده‌های بازار را گسترش دهند – اما موقتا! اما اعتبار٬ بدهی است و همه می‌دانیم که بدهی بالاخره باید پس داده شود. این گسترش عمومی و ادغام در بازار جهانی منجر به میزانی از رشد سرمایه‌داری شد اما به قیمت تدارک دیدن بحرانی عمیق‌تر و هماهنگ‌تر در سطح جهانی.

مشخصه‌ی اصلی نظام سرمایه‌داری تقسیم آن به طبقات بر اساس اقتصاد بازار است. کارگران که صاحب هیچ چیز به جز نیروی کار خود نیستند مجبورند این را به سرمایه‌داران که صاحب وسایل تولید هستند بفروشند. اما کارگر در ازای این سخاوتمندی تنها مبلغ لازم برای حفظ وجود و تولید مثل خود را دریافت می‌کند. سرمایه‌دار هم به نوبه‌ی خود باقی ارزش (پرداخت‌نشده‌ای) که کارگر از طریق کار اجتماعی ایجاد کرده دریافت می‌کند. بدین‌سان کارگران در تحلیل نهایی قادر به خریدن تمام کالاهایی که خود تولید می‌کنند نیستند.

کاهش دادن دلیل بحران حاضر به بحرانی مالی یا بحرانی که حاصلِ حرص و قوانین ناکام این یا آن کشور بود سطحی‌نگری محض است و هیچ چیز را توضیح نمی‌دهد. مارکسیسم تنها روشی است که می‌تواند با موفقیت به دنبال دلایل بنیادین بحران بگردد. تد گرانت توضیح می‌دهد:

«دلیل بنیادین بحران در جامعه‌ی سرمایه‌داری٬‌ پدیده‌ای تنها مخصوص جامعه‌ی سرمایه‌داری٬ نهفته در مازاد تولید گریزناپذیر کالاهای مصرفی و کالاهای سرمایه جهت تولید سرمایه‌داری است. بحران می‌تواند انواع و اقسامِ دلایل ثانویه داشته باشد٬ بخصوص در دوره‌ی رشد سرمایه‌دار: مازاد تولید بخشی در تنها بعضی صنایع؛ تقلای مالی در بازار بورس؛ جعلیات تورمی؛ عدم توازن در تولید؛ و مجموعه کاملی از سایر دلایل – اما دلیل بنیادین بحران در مازاد تولید نهفته است. علت خود این به نوبه‌ی خود اقتصاد بازار و تقسیم جامعه به طبقات متخاصم با یکدیگر است.» («آیا رکود می‌آید؟»٬ تد گرانت٬ ۱۹۶۰).

این‌ها دلایل واقعی پشت بحران حاضر است که بعضی‌ها بحران «مالی» نامیده‌اند. آن‌چه باید فهمید این است که این بحران عمیق و ارگانیک نظام جهانی سرمایه‌داری است. علت آن حرص ذهنی افراد یا کشورها نیست. ما در ضمن باید بدانیم که بحران در سرمایه‌داری با نابودی مقادیر عظیم کالاها و سرمایه‌ی «مازاد» به تناقضات درونی خود می‌پردازد اما در وضعیت حاضر هیچ چیز حل نشده است. عوامل اصلی که به بحران منجر شدند هنوز معتبر هستند و در بعضی نواحی حتی شدت یافته‌اند. چنان‌که راب سوئل می‌نویسد:

«با همه‌ی ظرفیت اضافی در سراسر اقتصاد جهان سرمایه‌داران پول خود را در هر چیزی سرمایه‌گذاری می‌کنند مگر تولید. این دوباره خبر از محدودیت‌های سرمایه‌داری می‌دهد چرا که نیروهای مولده از دولت ملت و مالکیت خصوصی ابزار تولید فراتر رفته‌اند. جهان پر از «نقدینه‌ی مازاد» است – یعنی سرمایه‌ی پولی به دنبال سرمایه‌گذاری سودآور. چرا پول خرج سرمایه‌گذاری در صنایعی شود که فی‌الحال با مازاد تولید اشباع شده‌اند وقتی می‌شود مشغول احتکار در ارز و کسب میلیاردها دلار شد؟ چنان‌که اکنون می‌بینیم این «مالی‌سازی» سرمایه‌داری٬ انعکاسی از بن‌بست آن٬ بحران و بی‌ثباتی را در بنیان‌های نظام می‌سازد. مقادیر عظیم سرمایه‌ی تخیلی (ثروت کاغذی که ارزش‌های واقعی پشتیبان آن نیستند) مثل کارتن‌ کارتن بار روی عرشه‌ی کشتی که طنابی به دورشان بسته نشده بالا و پایین می‌روند و هر بار سوراخ جدیدی درشان ایجاد می‌شود. چنین سرمایه‌گذاری‌های ناعاقلانه‌ای٬‌ مثل زمانِ کسری اعتبار٬ تهدید به پایین آوردن دم و دستگاه مالی مي‌کند.

«برای نگاه به اوضاع در چشم‌انداز کلی توجه کنید که در سال ۲۰۰۷ تولید ناخالص داخلی جهان حدود ۶۵ تریلیون دلار بود. ارزش کل شرکت‌ها که در بازارهای سهام جهان ذکر شد ۶۳ تریلیون دلار بود. اما ارزش کل اوراق مشتقه ۵۹۶ تریلیون دلار٬ ۸ برابر اقتصاد واقعی٬ بود. کل ارز مبادله‌ شده ۱۱۶۸ تریلیون دلار یا ۱۷ برابر تولید ناخالص داخلی بود. بخش عمده‌ی این به روشنی سرمایه‌ی تخیلی است که میزان واقعی پشت آن نیست. کل این ساختار دیوانه‌وار به کلی این واقعیت را فراموش کرده که بدون تولید واقعی ارزشی در کار نیست. این‌ها به قول مارکس «شبحِ تصور» هستند.» («جنگ‌های ارزی: سپس چه؟»٬ راب سوئل ٬‌۲۷ اکتبر ۲۰۱۰).

آیا این بازارهای متورم از سال ۲۰۰۷ کاهش یافته‌اند؟ نه!٬ بر عکس٬ بازار اوراق مشتقه امروز ارزشی 2/1 کوادتریلیون دلاری دارد. یعنی ۱۲۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ دلار یا ۲۰ برابر کل اقتصاد جهان. حفظ تمام این با ایجاد کسری بودجه‌های عظیم دولتی از طریق قرض و چاپ پول انجام می‌شود. در آمریکا بدهی ناخالص کشوری از سال ۲۰۰۷ تا سپتامبر ۲۰۱۰ از ۹ به ۱۳/۴ تریلیون دلار افزایش یافته است.

تزریق پول به درون نظام از طریق «تسهیل کمیتی» (چاپ پول) شاید به نظر راه خوبی برای بالا نگاه داشتن تقاضا برسد – اما تنها تا حدی معین. این کار حتی شاید در پیشگیری از سقوطی شدید در بازارهای سهام نقش بازی کرده باشد اما این سوال را باید پرسید: این اوضاع را تا چه زمانی و به چه قیمتی می‌توان حفظ کرد؟ بورژوازی با چاپ تریلیون‌ها دلار و اعلام کسری بودجه عظیم دولتی مشکلی را حل نمی‌کند. تنها بنیان مخلوطی از بدترین موقعیت‌ها را فراهم می‌کند – تورم بالا و بدهی عظیمی که طبقه‌ی کارگر باید در آينده پرداخت کند. تد گرانت در مقاله‌ی «آیا رکود می‌آید؟»‌ توضیح می‌دهد:

«چرا خرج دولت سرمایه‌دار نمی‌تواند مسائل اقتصاد در جامعه‌ی سرمایه‌داری را حل کند؟ در اقتصادی که مالکیت خصوصی شکل غالب تولید است٬ تولید همچنان کار بازار است. تمام مالیات باید از خود اقتصاد بیاید٬ ‌یا از سود سرمایه‌داران یا از دستمزد طبقه‌ی کارگر.  در هر صورت نمی‌تواند در طول یک دوره از بحران پیشگیری کند. زدن از درآمد سرمایه‌داران از نرخ سود می‌زند؛ پولی که دولت از جیب سرمایه‌داران بگیرد و خرج کند نمی‌تواند به دست سرمایه‌داران خرج شود. به همین سان پولی که به صورت مالیات از کارگران استخراج شود تا خرج سرمایه‌داران و دولت شان شود از بازار کالاهای مصرفی می‌زند. بدین‌سان در هر صورت دولت از بنیادهای اقتصاد می‌زند. دولت در دوره‌ی معاصر به هیولایی غول‌آسا و بند و باری انگل‌وار بر تولید بدل شده است. آن‌چه دولت در پیچش‌ها به دست می‌آورد٬ سرمایه‌داران در چرخش‌ها از دست می‌دهند. از نقظه نظر سرمایه‌دار بدترین چیز وقتی است که دولت از سود سرمایه‌داران می‌زند. چرا که این‌گونه بحران تشدید می‌شود در حالی که ۸۰ درصد اقتصاد در دستان مالکیت خصوصی است. به این علت است که سرمایه‌داران می‌کوشند با سرعت هر چه بیشتر دولت خود را وادار کنند مالیات بر سود و بخصوص میزان مخصوص سرمایه‌گذاری‌های جدید را کاهش دهد. دولت محافظه‌کار (و دولت حزب کارگر پس از آن‌) (منظور در بریتانیا است-م) به این شیوه مالیات‌ها را به شیوه‌ی نظام‌مند پایین آوردند.

«از طرف دیگر «راه‌حل»های کنزی مختلف برای این مشکل از پایه سست هستند. اگر دولت آن‌طور که گیتزکل می‌گوید از طریق «اعلام کسری» عملا پولی را خرج کند که ندارد شاهد تورم ارز خواهیم بود و در طول یک دوره به پیشنهادهای بالا در مورد توزیع درآمد ملی می رسد. تنها تفاوت این است که ویرانی ارز بحران را تشدید می‌کند. دلیل این افزایش ناگزیر قیمت‌ها٬ با فرض تساوی سایر عوامل٬ به همان نسبت افزایش پول در توزیع بدون پشیتبانی کالاها یا پول است.»‌ (همان‌جا)

در عین حال امروز جنبشی روزافزون به سوی حمایت‌گرایی می‌بینیم که چیزی نیست مگر تلاشی برای صدور بیکاری. این دوباره راب سوئل است که در «جنگ‌های ارزی: سپس چه؟» توضیح می‌دهد:

«بخصوص خصومت بین واشنگتن و پکن به چیزی شبیه جنگ سنگری رسیده است. اگر جنگ واقعی در کار نباشد شکی نیست که آن‌ها در آستانه‌ی جنگ تمام و کمال ارزی هستند. منجنیق‌ها شلیک شده. امپریالیست‌های آمریکا چینی‌ها را متهم به دستکاری در ارز کرده‌اند چرا که آن‌ها حاضر به افزایش بهای رمنیبی (که صادرات‌شان را گران‌تر می‌کند) نیستند. چینی‌ها به نوبه‌ی خود به آمریکایی‌ها حمله کرده‌اند که چرا سیاست پولی بسیار شل و ولی دارند که به بی‌ثباتی جریان سرمایه بدل شده است.

«ژاپنی‌ها در جدل با اقتصادی رو به زوال با زهری به میدان آمده‌اند تا ارزش ین را پایین نگاه دارند و صادرات‌شان را بالا ببرند. برزیلی‌ها پس از شکوه کردن که ارز پکن به صادرات‌شان لطمه می‌زند دارند از تاکتیک‌های چریکی استفاده می‌کنند تا جلوی بالا رفتن رئال را بگیرند. اما جرات ندارند خیلی بلند ناله کنند چرا که چین بزرگترین مشتری‌شان است. آفریْْقای جنوبی دست به عمل یکجانبه برای حفاظت از بازار خود زده است. در عین حال هند و تایلند تهدید کرده‌اند که «قوای سنگین» خود را وارد بازی کنند.»

در دهه‌ی ۱۹۳۰ زوال اقتصاد دقیقا بخاطر افزایش حمایت‌گرایی و در نتیجه توقف تجارت جهانی تبدیل به رکودی یک دهه‌ای شد. استراتژیست‌های سرمایه از این اوضاع خبر دارند اما قادر به کار چندانی در این مورد نیستند. دلیل دقیقا همین است که سرمایه‌داری نظامی هرج‌ و مرج‌وار است که نمی‌توان کنترلش کرد.

دوره‌ای از انقلاب‌ها و ضدانقلاب‌ها

چنان‌که می‌بینیم عوامل اصلی که به رشد سرمایه‌داری انجامیدند (دولت ملت و مالکیت خصوصی ابزار تولید) اکنون به برعکس خود بدل می‌شوند. این واقعیت که در سرمایه‌داری٬ تولید اجتماعی است (یعنی کل جامعه را در بر می‌گیرد) اما مالکیت ابزار تولید خصوصی است (هدف از تولید سودآوری چند نفر است) باعث شده کل این نظام مانع بزرگی برای رشد جامعه باشد.

به گفته‌ی بانک جهانی در سال ۲۰۰۴ بیش از ۸۰ درصد بشریت با روزی کمتر از ۱۰ دلار زندگی می‌کرد و حدود ۴۰ درصد آن با روزی کمتر از ۲ دلار. حدود ۹۲۵ میلیون نفر غذای کافی برای خوردن ندارند. ۱۰/۹ میلیون کودک زیر پنج سال هر سال در کشورهای در حال توسعه می‌میرند. سوتغذیه و امراض مربوط به گرسنگی باعث ۵۰ درصد مرگ‌ها می‌شود. تخمین زده می‌شود که تنها با افزایش دسترسی به ویتامین آ و قلع می‌توان جلوی مرگ ۶۸۴ هزار کودک را گرفت. سوتغذیه باعث ۵۳ درصد از سالی ۹/۷ میلیون مرگ کودکان زیر پنج سال در کشورهای در حال توسعه است.

در ایالات متحده شکاف بین ثروتمندترین و فقیرترین در سال ۲۰۰۹ به بیشترین میزان تاریخی خود رسید. ۲۰ درصد آمریکایی‌ها با بیشترین درآمد (کسانی که سالی بیش از ۱۰۰ هزار دلار می‌گیرند) ۴۹/۴ درصد کل درآمد تولیدشده در آمریکا را گرفتند در مقایسه با ۳/۴ درصدی که ۲۰ درصدٍ پایین‌ترین درآمدها گرفته‌اند٬ یعنی کسانی که طبق ارقام جدید زیر خط فقر هستند. نسبت ۱۴/۵ به ۱ افزایشی از ۱۳/۶ در سال ۲۰۰۸ و تقریبا دو برابر ۷/۶۹ در سال ۱۹۶۸ است. به گفته‌ی وزارت کشاورزی آمریکا٬ ۱۴ درصد خانوارهای آمریکا در سال ۲۰۰۸ ناامنی غذایی از سر گذراندند٬ افزایشی ۱۱ درصدی نسبت به سال قبل. ۴۹/۱ میلیون نفر در خانوارهایی بدون امنیت غذایی زندگی کردند.

به گفته‌ی یکی از گزارش‌های سازمان جهانی کار٬ ۲۱۲ میلیون کارگر در سال ۲۰۰۹ بیکار بودند – یعنی ۶/۶ درصد نیروی کار جهانی. این بالاترین سطحی است که تا بحال ثبت شده. طبق این گزارش در ضمن حدود ۶۳۳ میلیون کارگر و خانواده‌هایشان در سال ۲۰۰۸ با روزی کمتر از ۱/۲۵ دلار زندگی می‌کردند و ۲۱۵ میلیون کارگر دیگر در خطر سقوط به فقر بودند. در عین حال نرخ کاربری ظرفیت صنعتی همچنان در بیشتر کشورها حدود ۷۵ درصد است. این بدین معنی است که گرچه نیاز برای تولید٬ یعنی ظرفیت برای تولید و نیروی کار لازم برای ایجاد تولید٬‌ موجود است٬ تولید صورت نمی‌گیرد چرا که برای صاحبان وسایل تولید سودآور نیست. مارکس و انگلس اینگونه می‌گویند:

“چنانکه ديديم، کليه جوامعى که تاکنون وجود داشته‌اند، بر بنياد تضاد طبقات ستمگر و ستمکش استوار بوده‌اند. اما براى آنکه بتوان طبقه‌اى را در معرض جور و ستم قرار داد لازم است شرايطى را تأمين نمود که طبق آن، طبقه ستمکش لااقل بتواند برده‌وار زندگى کند. سِرف در شرايط سرواژ به عضو کمون مبدل گرديد - چنانچه خرده بورژوا در زير يوغ استبداد فئودالى به بورژوا تبديل شد. برعکس کارگر معاصر، بجاى آنکه با ترقى صنايع، راه ترقى طى کند، پيوسته به وضعى نازلتر از شرايط زندگى طبقه خويش سقوط مينمايد. کارگر دم بدم مسکين‌تر ميشود و رشد مسکنت از رشد نفوس و ثروت هم سريعتر است. بدينسان آشکار ميگردد که بورژوازى قادر نيست که بيش از اين طبقه حکمرواى جامعه باقى بماند و شرايط طبقه خويش را بعنوان قوانين تنظيم کننده‌اى به تمام جامعه تحميل کند. وى قادر به حکمروايى نيست چون نميتواند براى برده‌اش حتى زندگى برده‌وارى را تأمين نمايد و مجبور است بگذارد برده‌اش به چنان وضعى تنزل نمايد که بجاى آنکه خود از قِبَلِ آنان تغذيه نمايد آنها را غذا بدهد. جامعه نميتواند بيش از اين تحت سيطره بورژوازى بسر بَرَد. بدين معنى که حيات بورژوازى ديگر با حيات جامعه سازگار نيست.” (مانیفست کمونیست)

علیرغم کنترل سفت و سختی که بورژوازی بر رسانه‌های توده‌ای٬ نظام آموزش و پرورش٬ نهادهای مذهبی و دستگاه تبلیغات سیاسی دارد و بسیاری سایر اهرم‌های قدرتمند که از آن برای کنترل افکار عمومی استفاده می‌کنند٬ آن‌ها قادر به توقف جنبش توده‌ها علیه نظام نیستند چرا که در تحلیل نهایی٬‌ شرایط مادی تعیین‌کننده است.

در چند سال گذشته٬ و بخصوص چند ماه گذشته٬ این واقعیت هر روز بیشتر روشن می‌شود. بر خلاف دهه‌ی ۱۹۹۰ که جنبش‌های انقلابی توده‌ای چندان رایج نبود و بسیاری از باصطلاح رهبران کارگری دچار بدبینی شدند و به ستایش هژمونی لیبرالیسم نشستند٬ دهه‌ی آخر شاهد جنبش‌های متعدد انقلابی بوده است و شمار آن‌ها همچنان رو به افزایش است.

مهمتر از همه انقلاب ونزوئلا را داشتیم که در آن برای اولین بار از زمان اتحاد شوروی٬ رئیس‌جمهور هوگو چاوز فکرِ سوسیالیسم را به عنوان بدیلی برای سرمایه‌داری روی میز گذاشت. چاوز تحت فشار عظیم از سوی توده‌ها بسیار بیش‌تر از آن‌چه زمانی که بیش از ۱۰ سال پیش برای اولین بار نامزد ریاست‌جمهوری شد٬ فکر می‌کرد٬‌ به چپ چرخیده است. انقلاب نقطه امید عظیمی برای میلیون‌ها نفر از کارگران و جوانان بوده است اما در عین حال اینک به دورراهی رسیده است. بورژوزای همچنان اهرم‌های اصلی اقتصاد را به دست دارد و از آن برای خرابکاری در کارِ انقلاب٬ مثلا با رقم زدن کمبود غذا٬ استفاده می‌کند. انقلاب برای موفقیت باید با ملی‌سازی اهرم‌های اصلی اقتصاد تحت کنترل کارگری گسستی قطعی با نظام سرمایه‌داری داشته باشد. توده‌ها متوجه این هستند و از سخنرانی‌ها و مقاصد خوب خسته شده‌اند؛ آن‌ها عمل می‌خواهند. راه وسطی بین سرمایه‌داری و سوسیالیسم نیست و اگر انقلاب گسستی قاطع از نظام سرمایه‌داری نداشته باشد در آخر به تضعیف روحیه و بدین‌سان تقویت ضدانقلاب می‌انجامد – ضدانقلابی که از سرکوب انقلاب ابایی ندارد.

به غیر از انقلاب ونزوئلا در چند سال گذشته شاهد جنبش‌های انقلابی متعدد دیگری نیز بوده‌ایم. از بولیوی٬‌ هندوراس٬ ال سالوادور٬ مکزیک تا قرقیزستان٬ تایلند و حتی در یونان و ایسلند شاید جنبش‌های عظیمی بوده‌ایم که نوید رسیدن دوره‌ای جدید در تاریخ سرمایه‌داری را می‌دهند. و در دوره‌ی اخیر جنبش انقلابی فوق‌العاده‌ی توده‌های عرب را دیده‌ایم. گرچه این جنبش‌ها هنوز در مراحل اولیه‌ی خود هستند٬ آن‌ها خبر از رسیدن دوره‌ای جدید از انقلاب‌ها و ضدانقلاب‌ها را می‌دهند – دوره‌ای که در آن مساله‌ی سوسیالیسم در کشور پس از کشور در دستور کار قرار می‌گیرد.

Source: Mobarezeye Tabagathi (Iran)