محاکمات مسکو

Persian translation of The Moscow trials (March 2000)

راب سول

ترجمه بابک کسرایی

بخش اول: محاکمه‌های نمایشی مسکو: "سگ‌های هار را تیرباران کنید!"

اندیشه‌های تروتسکی، که تبلورِ ادامه‌ی اندیشه‌ی مارکسیستی پس از مرگ لنین هستند، بدون شک در تاریخ بیش از هر مجموعه عقایدی مورد حمله قرار گرفته‌اند.

تروتسکی به همراه مارکس و لنین مورد حمله مداومی از سوی مفسرین سرمایه‌داری و دانشگاهیان از جمله "دموکرات‌"های روسِ مدل ولکوگونوف بوده است و این بخاطر چیزی است که آن‌ها عقاید توتالیتری و خرابکارانه می‌دانند. واقعیت اما اینجاست که پیام انقلابیِ مارکسیسم تهدیدی برای نظام آن‌ها است – و باید از هر فرصتی برای بی اعتبار ساختن این اندیشه‌ها استفاده کنند.

چیزی که بر این کارزار فحاشی هماهنگِ بورژوازی افزوده، حملات تند و تیز استالینیست‌ها به تروتسکی است. لنین پیش از مرگ خود جبهه‌ای با تروتسکی تشکیل داد تا استالین را از سمت خود خارج کند. متاسفانه چندین سکته، لنین را تا زمان مرگش در سال 1924 از زندگی سیاسی کنار گذاشت. از آن پس تروتسکی رهبر مبارزه علیه استالین و بوروکراسی نوظهور درون اتحاد شوروی شد. با شکست انقلاب در خارج، استالین از حامیان خود درون دستگاه استفاده کرد تا تروتسکی را منزوی و از شوروی اخراج کند.

استالین پس از شکست اپوزیسیون چپِ تروتسکی به تمام مخالفین او، از جمله متحدان خودش در راست، روی آورد. پیروزی دستگاه به واقعه‌ی بدنامِ "محاکمات مسکو" از 1936 تا 1938 انجامید که در آن "بلشویک‌های قدیمی"‌ از جمله تروتسکی، رهبر انقلاب اکتبر، متهم به فعالیت ضدانقلابی، خرابکاری، قتل و همکاری با فاشیسم شدند.

بیشتر متهمین توسط پلیس مخفی موسوم به "کمیساریای خلق برای امور داخلی" (ان.کِ.وِ.دِ) (NKVD) شکسته شدند و مجبور شدند اعترافات دروغی راجع به خودشان و بقیه بکنند و سپس تیرباران شدند. تا سال 1940 از اعضای کمیته مرکزیِ لنین در سال 1917 تنها استالین مانده بود. خود تروتسکی را هم مامور استالینیست‌ها در اوت 1940 ترور کرد.

استالین در طول این محاکمات نمایشی تلاش کرد افکار عمومی جهان را علیه متهمین بسیج کند. احزاب کمونیست و نشریات آن‌ها کارزاری بین‌المللی برای بی‌اعتبار ساختن و فحاشی به تروتسکی و سایر رهبران انقلاب سازمان دادند. تروتسکی را رسما متهم به ارتباط با سرویس اطلاعاتی آلمان از سال 1921 و اطلاعات بریتانیا از سال 1926 کردند!

در کیفرخواست محاکمه‌ی بلشویک‌های قدیمی، پیاتاکوف، رادک، سوکلینکوف، سربریاکوف، مورالوف و بقیه، می‌خوانیم:

"تحقیقات نشان داده که ل.د. تروتسکی وارد مذاکراتی با رهبران حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان برای راه انداختن مبارزه مشترک علیه اتحاد شوروی شد...

اصول این توافق، تا جایی که به تروتسکی برمی‌گردد، در نهایت در دیدار تروتسکی با هِس، معاون هیتلر،‌ تکمیل و اتخاذ شد..."

(نشریه "اینترنشنال پرس کارسپاندنس" (International Press Correspondence)، صفحه 128، شماره 6، فوریه 1937).

با آغاز پاپوش‌دوزی در محاکمه‌های مسکو کمتر کسی علنا اصالت محاکمات را زیر سوال برد. اتهامات بسیار شگفت‌انگیز به نظر می‌آمد اما اعترافات به نظر روشن و محکم می‌آمد. در غرب، گروهی از تروتسکیست‌ها شجاعانه جنگیدند تا مخالفتی علیه دستگاه استالینیستی بسیج کنند. در 1937 کمیسیون تحقیق بی‌طرفی بر پا شد که شامل افراد لیبرال دموکراتی به ریاست پروفسور جان دوئی می‌شد و هدفش بررسی اتهامات علیه تروتسکی و فرزندش، لئون سدوف، بود – دو متهم اصلی محاکمات مسکو. کمیسیون پس از تحقیقات کامل، متهمین را تبرئه کرد و اعلام کرد محاکمات، نمایشی بوده‌اند.

تنها در سال 1956 و در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی بود که خروشچف بالاخره برملا کرد که محاکمه‌ها در واقع نمایشی بوده‌اند. این کار را کردند تا تقصیر جنایات استالینیسم را به گردن خودِ استالین بیاندازند. انگار همه چیز تقصیر او بود! به این واقعیت اشاره نشد که خروشچف و سایرین در زمان حیاتِ استالین مستقیما در پاپوش‌دوزی‌ها شرکت داشتند. نه از تروتسکی و نه از پسرش اعاده حیثیت نشد. علیرغم آن‌چه "استالین‌زدایی" نامیدند، تحقیق در مورد دوره‌ی وحشت بزرگ، درست تا اواخر دهه‌ی 1980 تابو بود.

با فروپاشی استالینیسم و باز شدن بایگانی حزب کمونیست شوروی، مدارک جدیدی راجع به محاکمات مسکو پیدا شده است. یکی از آخرین کتاب‌ها که اسناد جدید بایگانی را از چشم‌اندازی مارکسیستی تحلیل می‌کند، "1937: سال وحشتِ استالین"‌ نام دارد و نوشته‌ی تاریخ‌دان روس، وادیم زد. روگووین است. این کتاب عالی تصویر زنده‌ای از آماده‌سازی وحشت‌بار محاکمات ارائه می‌دهد.

استالین تصفیه و وحشت بزرگ را تنها از سر دیوانگی خود براه نیانداخت. برعکس این حرکتی آگاه و تدارک‌دیده‌شده برای حفظ حکومت بوروکراسی بود. استالین تنها در تابستان 1934 به تصمیم نابودی "بلشویک‌های قدیمی"‌ رسید و سپس شروع به تدارک عملیات خود کرد – این کار با قتل کیروف در دسامبر همان سال آغاز شد.

تروتسکی اعمال استالین را توضیح می‌دهد:

"وقت آن رسیده، ای شنوندگان عزیز من، بالاخره وقت آن رسیده که ببینیم اشرافیت جدیدی در اتحاد شوروی شکل گرفته است. انقلاب اکتبر زیر پرچم برابری پیش می‌رفت. بوروکراسی تبلور نابرابری هیولاوار است. انقلاب، اشرافیت را نابود کرد. بوروکراسی طبقه مرفه جدیدی ایجاد کرده است. انقلاب القاب و مقامات را نابود کرد. اشرافیت جدید مارشال و ژنرال درست می‌کند. اشرافیت جدید بخش عظیمی از درآمد ملی را جذب می‌کند. موضعش در برابر مردم فریبکارانه و دروغی است. رهبران آن مجبور به پنهان کردن واقعیت، فریب توده‌ها، کردن سر خود زیر برف و سفید خواندنِ "سیاه" هستند. کل سیاست اشرافیت جدید، نمایشی است".

اوضاع تا سال 1934 دیگر داشت در میان بوروکراسی استالینیست هشدار ایجاد می‌کرد. پس از افتضاحِ کلکتیویزاسیون اجباری و ماجرای اولین برنامه پنج‌ساله، نارضایتی عمیقی در سراسر کشور بود. روحیه مخالفت وسیع بود. استالین می‌ترسید بلشویک‌های قدیمی (گرچه مجبور به تسلیم مداوم به استالین شده بودند) به نقطه‌ اتکایی برای مخالفین بدل شوند. در واقع بعضی‌ها با تروتسکی در تبعید تماس گرفته بودند.

استالین با ترور کیروف برنامه‌هایش را آغاز کرد. اول گروه 13 "زینوویفیست"‌ قاتل او اعلام شدند و در دسامبر 1934 تیرباران شدند. سپس مخالفین سابق، زینوویف و کامنف (که قبلا از تروتسکی جدا شده بودند و خود را تسلیم کرده بودند) در ژانویه 1935 محکوم شدند که "عملا"‌ احساسات تروریستی بین حامیان خود ایجاد کرده‌اند. اما این تازه شروع کار بود.

استالین در این‌جا به نتیجه رسید که تبعید تروتسکی در 1928 اشتباه بوده و به او اجازه داده از خارج آزادانه از نظام استالینیستی انتقاد کند. تروتسکی مهمترین نقطه اتکای مخالفت با استالین بود. او رهبری انقلابی بود که به این راحتی‌ها خرد نمی‌شد. اینجا بود که استالین ترور او را تدارک دید. اینگونه بود که استالین شروع به پاپو‌ش‌دوزی برای تروتسکی و حامیانش به اتهام تروریسم کرد.

این کار به دست ان.ک.و.د به ریاست یاگودا و یژوف، هر دو از جلادان استالینیست، سپرده شد. آن‌ها باید وجود سازمان تروریستی زیرزمینی زینوویف را که با شبکه مخفی تروتسکیستی همکاری می‌کرد "اثبات" می‌کردند. در اوایل سال 1935 دستوری به ان.ک.و.د داده شد که خواستار "تصفیه کامل تمام سازمان زیرزمینی تروتسکی-زینوویف"‌ بود. مخالفین احتمالی و مخالفین سابق دستگیر شدند. سپس نوبت بازجویی‌ها و اولین "اعترافات" بود – اعتراف به دریافت دستورات تروریستی از تروتسکی.

زینوویف و کامنف پس از یک سال و نیم در زندان برای بازجویی به مسکو آورده شدند. تا این زمان آن‌ها را بارها شکسته بودند (روحیه‌شان را خرد کرده بودند). روش استالین این بود که توانسته بود بین این دو نفر مخالفت دوجانبه ایجاد کند. زینوویف از سلول خود نامه‌های حقیری برای استالین می‌نوشت: "روح من با یک اشتیاق می‌سوزد: و آن این که به تو ثابت کنم من دیگر دشمن نیستم. کاری نیست که برای اثبات این از انجامش سرباز بزنم..." (روگووین، 5) (تمام ارجاعات به نسخه‌های انگلیسی کتاب‌ها است-م).

کامنف شجاعت ویژه‌ای از خود نشان داد. او به بازجویش گفت: "شما الان ناظر ترمیدور به شکل خالص آن هستید. انقلاب فرانسه درس خوبی به ما داد اما ما نتوانستیم از آن استفاده کنیم. نمی‌دانیم چطور انقلابمان را در مقابل ترمیدور محافظت کنیم. این بزرگترین اشتباه ما است و تاریخ بخاطر آن محکوممان می‌کند".

به یژوف دستور دادند آن‌ها را برای محاکمه‌ی عمومی آماده کند و گفتند که آنان باید به خودشان و تروتسکی تهمت بزنند – البته بخاطر انقلاب! خانواده‌هایشان را، که بعضا اسیر ان.ک.و.د بودند، تهدید کردند. آن‌ها را محبوس ساختند و تحت روندهای تحقیرکننده قرار دادند. زینوویف اولین کسی بود که شکست و سپس کامنف را قانع کرد که او هم پیروی کند تا جان‌شان و جان خانواده‌ها و حامیانشان را نجات دهد. سپس آن‌ها را نزد استالین و وروشیلوف بردند. زینوویف به آن‌ها التماس کرد: "شما می‌خواهید اعضای دفتر سیاسی لنین و دوستان شخصی لنین را راهزنان بی‌اصول جلوه دهید و حزب را لانه‌ی مار و پر از دسیسه و خیانت و قاتل". استالین پاسخ داد که هدف محاکمه نه آن‌ها که تروتسکی، "دشمن قصم‌خورده‌ی حزب" است.

التماس آن‌ها برای نجات جان‌شان با قول استالین مواجه شد که "نیازی به گفتن نیست" (که زنده نگاه‌تان می‌داریم). استالین به آن‌ها خیانت کرد چنانکه بعدها به بقیه هم خیانت کرد. این در واقع خیانتی بود به انقلاب برای منافع بوروکراسی حاکم که استالین در صدر آن بود.

اسمیرنوف و مراچکووسکی سرسختانه حاضر به اعتراف نزد بازجویان نمی‌شدند. به گفته‌ی ویشینسکی، دادستان ارشد، کل بازجویی اسمیرنوف در روز 20 مه شامل این کلمات بود: "من منکر می‌شوم. باز هم منکر می‌شوم. منکر می‌شوم". مراچکووسکی را شخصا پیش استالین بردند اما او جلوی استالین ایستاد. سپس او را به اسلوتسکی، رئیس اداره‌ی خارجی ان.ک.و.د سپردند. به گفته‌ی خودش مراچکووسکی را چهار روز بدون توقف بازجویی کرد. مراچکووسکی به اسلوتسکی گفت: "می‌توانی بروی به استالین بگویی من از او متنفرم. او خائن است. مرا پیش مولوتوف بردند و او هم می‌خواست مرا بخرد. من به صورتش تف کردم". در طول بازجویی هر دو ساعت یک بار تلفن زنگ می‌زد؛ منشی استالین می‌خواست بداند اسلوتسکی، مراچکووسکی را "شکسته" است یا نه. پس از بازجویی طولانی او بالاخره در میان اشک‌هایش از هم شکست و "به این نتیجه رسید که همه چیز از دست رفته". او تا مدت‌ها حاضر نبود به تروتسکی اتهام فعالیت تروریستی بزند.

هدف اولین محاکمه‌ی نمایشی – محاکمه‌ی شانزده نفر – نابودی موجودیت تخیلیِ "مرکز تروتسکی زینوویف" بود. ویشینسکی یک ورقه مدرک هم علیه متهمین ارائه نکرد (نه حتی یک سند و یک تکه کاغذ). تنها اعترافات متهمین بود. نشانِ ضعف پرونده‌ی دادستان مغایرت‌ها و نادرستی‌های شهادت‌هایی بود که در محاکمه داده شد. مثلا گولتسمام شهادت داد که تروتسکی و سدوف را در کپنهاگ در هتل بریستول دیده است. دادستانان نمی‌دانستند که هتل بریستول در سال 1917 تخریب شده است! بازجویان استالینیست مشق شب‌شان را هم انجام نداده بودند.

در پایان محاکمه، ویشینسکی از طرف دادستانی اعلام کرد: "تقاضای من این است که سگ‌های هار را تیرباران کنید – تک‌تک‌شان را!" علیرغم التماس بخشش از سوی شانزده نفر (که به آن‌ها باورانده بودند مورد قبول واقع می‌شود) در عرض چند ساعت تیرباران‌شان کردند.

آنان که در مقابل دیکتاتوری استالینیستی به التماس افتادند (و هر تهمتی به رفقای سابق‌شان زدند) هرگز نمی‌توانستند استالین را ارضا کنند. نقش‌شان که تمام شد، حذف‌شان کردند. ترکیبات جدیدی تدارک داده می‌شد. محاکمه‌های مخالفین ادامه یافت. به قول لئون سدوف: "استالین سر تروتسکی را می‌خواهد – این هدف اصلی اوست. برای دستیابی به آن افراطی‌ترین پرونده‌ها، حتی زهرآگین‌تر از قبلی‌ها،‌ را به پا می‌کند".

با فروپاشی آلمان هیتلری در سال 1945 و محاکمه‌های نورنبرگ که رژیم نازی و همکاران‌ آن‌ها را افشا ساخت حتی یک کلمه و سند هم برای اثبات کمترین رابطه بین تروتسکی و گشتاپو پیدا نشد. این تروتسکی نبود که با هیتلر توافقنامه داشت. این استالین بود که در اوت 1939 معاهده‌ای با هیتلر امضا کرد.

خوب است این مقاله را با گفته‌ای از لئوپولد تره‌پر، رهبر شبکه معروف ضدنازی در اروپای غربی، تمام کنیم:

"اما در آن زمان چه کسی اعتراض می‌کرد؟ چه کسی به پا خواست تا خشمش را ابراز کند؟ حامیان تروتسکی می‌توانند مدعی این افتخار شوند. آن‌ها در پیروی از نمونه‌ی رهبرشان که پاداش صراحتش عاقب مرگ با تبر بود، تا پای جان با استالینیسم جنگیدند و آن‌ها تنها کسانی بودند که چنین کردند.

"امروز حامیان تروتسکی حق دارند کسانی را که روزی با گرگ‌ها زوزه می‌کشیدند محکوم کنند. اما بگذار فراموش نکنند که آن‌ها مزیت بزرگی بر ما داشتند و آن داشتن نظام سیاسی منسجمی برای جایگزینیِ استالینیسم بود. آن‌ها در میان عمیق‌ترین اندوه از دیدن خیانت به انقلاب چیزی داشتند که به آن چنگ بیاندازند. آن‌ها "اعتراف" نکردند چرا که می‌دانستند اعتراف‌شان نه به حزب خدمت می‌کند و نه به سوسیالیسم".

قسمت دوم: محاکمات مسکو – بزرگترین پاپوش‌دوزی تاریخ

"چرا مسکو اینقدر از صدای یک مرد می‌ترسد؟ تنها به این خاطر که من حقیقت و تمام حقیقت را می‌دانم. تنها به این خاطر که من چیزی برای پنهان کردن ندارم. تنها به این خاطر که من حاضرم مقابل کمیسیون تحقیقی عمومی و بی‌طرف با اسناد، واقعیات و شواهد در دستم ظاهر شوم و حقیقت را تا آخرین قطره‌اش آشکار سازم. من اعلام می‌کنم: اگر این کمیسیون به این نتیجه برسد که من تا کوچکترین درجه‌ای گناهکارِ جنایاتی هستیم که استالین به من نسبت می‌دهد، از پیش قول می‌دهم که داوطلبانه خود را به دست جلادان گِ.پِ.او ("اداره‌ی سیاسی دولت"، پلیس مخفی روسیه و شوروی-م) بسپارم. امیدوارم این روشن باشد. همه‌تان شنیدید؟ در مقابل تمام دنیا اعلام می‌کنم. از نشریات می‌خواهم سخنان مرا در دورترین نقاط عالم منتشر کنند. اما اگر این کمیسیون به این نتیجه برسد (گوش می‌دهید؟) که محاکمات مسکو پاپوش‌دوزی آگاهانه و از پیش تعیین‌شده هستند و با استخوان‌ها و اعصاب انسان‌ها ساخته شده‌اند من از متهمین خود نمی‌خواهم تا داوطلبانه خود را به جوخه‌ی اعدام بسپارند. نه! رسواییِ ابدی در خاطره‌ی نسل‌های بشر برای آن‌ها کافی است! آیا اتهام‌زنندگان کرملین صدایم را می‌شنوند؟ من انکار و مقاومت خود را پیش رویشان می‌گذارم. و منتظر پاسخ‌شان هستم!"

از خلاصه‌ی سخنرانی تروتسکی در کمیسیون دوئی، آوریل 1937

در اوت 1936 برای بلشویک‌های قدیمی، کامنف، زینوویف، اسمیرنوف، مراچکووسکی و دوازده نفر دیگر توسط استالین پاپوش دوخته شد. آن‌ها را مجبور کردند به جنایاتی که مرتکب نشده بودند اعتراف کنند و تیرباران‌شان کردند. در ژانویه 1937 برای سایر بلشویک‌های اصلی از جمله پیاتاکوف، رادک، سوکولنیکوف و مورالوف هم پاپوش دوختند و تیرباران‌شان کردند و یا به قتل‌شان رساندند. در ژوئن 1937، مارشال توخاچوسکی و گروهی از بالارتبه‌ترین ژنرال‌های ارتش سرخ اعدام شدند. بالاخره در مارس 1938، بوخارین، رایکوف، کرستینسکی و بقیه نیز به ضدانقلابی بودن محکوم و تیرباران شدند. همه اعضای دفتر سیاسی لنین را کشتند به غیر از استالین. تروتسکی، گرچه غایب بود، خوانده‌ی اصلیِ پرونده بود. به همه اتهام زدند که نقشه‌ کشیده‌اند استالین و سایر رهبران شوروی را ترور کنند، کشور را به هم بریزند و با سرویس‌های جاسوسی بریتانیا، فرانسه، ژاپن و آلمان دسیسه بچینند. به آن‌ها در ضمن اتهام زدند که وارد معاهده‌های مخفی با هیتلر و میکادو برای الحاق بخش‌های عظیمی از خاک شوروی شده‌اند.

محاکمه‌های نمایشی همراه با تصفیه‌ای طولانی بود که به میلیون‌ها نفر می‌رسید. بسیاری از قربانیان بدون محاکمه اعدام شدند چرا که حاضر به دادن شهادت دروغ نبودند. اعترافات اجباری خوانده‌ها در محاکمه‌های عمومی تنها پایه‌ی اتهامات و احکام بود. دست استالین فقط به تروتسکی نمی‌رسید و او را نمی‌شد ساکت کرد. او در هر مرحله اعمال هیولاوار رژیم استالینیستی را محکوم ساخت.

در عین حال احزاب کمونیست در همه‌جا علیه تروتسکی و به نفع محاکمه‌ها تبلیغات می‌کردند. استالینیست‌های بریتانیا بخصوص با حرارت خاصی به این کار پرداختند. آر. پیج آرنوت در نشریه‌ی "لیبر مانتلی" نوشت: "اکنون روشن شده است تروتسکیسم مکمل فاشیسم است". والتر هولمز در "دیلی ورکر" (36/9/4)‌ نوشت:‌ "نگران چه هستید؟ همه در حزب ما اینقدر می‌فهمند که بدانند آن‌ها را باید تیرباران کرد". جان گولان جزوه‌ای نوشت به نام "تحول تروتسکیسم از منشویسم به ائتلاف با فاشیسم و ضدانقلاب". دی. ان. پریت، وکیل سلطنتیِ پرواستالینیست، نوشت: "دوباره سوسیالیست‌های رقیق‌القلب پر از شک و نگرانی شده‌اند" اما "دوباره می‌توانیم با اطمینان بگوییم که وقتی دود از صحنه‌ی جنجال کنار رود معلوم می‌شود که اتهامات درست بوده، اعترافات صحیح بوده و دادگاه عادلانه برگزار شده است".

در همین حال رژیم استالینیستی در روسیه روی جسد بلشویک‌های قدیمی رژه می‌رفت. یژوف، از چهره‌های اصلی پلیس مخفی، در 10 اوت 1936 به پیاتاکوف شهادتی علیه او نشان داد و او را تا فروپاشی عصبی پیش برد. پیاتاکوف در تلاش برای دفاع از خود "تروتسکیست‌ها" را متهم کرد که راجع به او دروغ پخش کرده‌اند. پیاتاکوف خود را مقصرِ "عدم توجه به اعمال ضدانقلابی همسر سابقش و بی‌تفاوت بودن به جلسات او با آشنایانش" دانست و گفت که باید مورد مجازات شدیدتری قرار بگیرد و خواهان این شد "که هر گونه بخششی به او تعلق بگیرد". با در ذهن داشتن این از کمیته مرکزی خواست "به او اجازه دهند شخصا تمام کسانی که در محاکمه‌ی (آتی) به تیرباران محکوم می‌شوند، از جمله همسر سابقش،‌ را شخصا تیرباران کند". او درخواست کرد گفته‌اش در این مورد در نشریات منتشر شود.

وادیم روگووین در کتاب عالی خود، "1937 – سال وحشتِ استالین" می‌نویسد: "استالین در گزارش این رویدادها در پلنوم دسامبر کمیته مرکزی در سال 1936 گفت که پیاتاکوف "با لذت" تدارک ایفای نقش دادستان را دیده است. "اما وقتی خوب فکر کردیم به این نتیجه رسیدیم که این کار جواب نمی‌دهد. معنای معرفی او به عنوان دادستان عمومی چه خواهد بود؟ هر حرفی بزند متهمین شکایت می‌کنند و می‌گویند: "ببین خود را به کجا رسانده‌ای، به صندلی دادستان. اما مگر تو با ما کار نمی‌کردی؟!" و حاصل چه خواهد بود؟ محاکمه به کمدی بدل خواهد شد و به هم خواهد خورد" " (روگووین، 69).

از یک طرف این نشان می‌دهد پیاتاکوف چقدر شکسته بود و مستاصل برای گریز از سرنوشت ناگزیرش بود. او مقابل استالین به خاک افتاد. التماس او برای این‌که اجازه دهند دادستان شود به سیاقی کلبی‌مسلکانه حتی مورد توجه استالین قرار گرفت اما سپس رد شد چرا که می‌ترسیدند شهرت بدی برای محاکمه‌ها ایجاد کند.

استالین سپس با خونسردی تقاضای پیاتاکوف برای شلیک شخصی به متهمین، از جمله همسر سابقش، را بررسی کرد اما به این نتیجه رسید که عاقلانه نیست:‌"اگر اعلامش کنیم هیچ کس باورش نمی‌شود ما مجبورش نکردیم. ما گفتیم که این کار راه خوبی نیست چون هیچ کس باور نمی‌کند او داوطلبانه تصمیم گرفته این کار را بکند و زورش نکرده‌اند. بله و در ضمن ما هیچوقت اسم کسانی که مجازات‌ را اعمال می‌کنند اعلام نکرده‌ایم" (نقل قول از روگوین، 70).

وقتی نام تامسکی در پراودا، در رابطه با "دار و دسته‌ی تروتسکی-زینوویف" مطرح شد، او خود را کشت. او یادداشتی برای استالین به جا گذاشت: ‌"من هرگز به هیچ دسیسه‌ای علیه حزب نپیوستم". بازجویی رادک، اسکالینکوف و پیاتاکوف به سیاه ساختن بیشتر نام‌شان انجامید. آن‌ها به وجود "مرکز" تخیلی اعتراف کردند که تروتسکی مثلا با استفاده از‌ آن درون شوروی تروریسم سازمان داده بود. در محاکمه آن‌ها را مقصر شناختند. پیاتاکوف را تیرباران کردند و رادک و اسکالینکوف را زندانی – و این دو هم بالاخره در سال 1939 توسط سایر زندانیان به قتل رسیدند و این ظاهرا به دستور نهادهای امنیتی بود.

در آغاز سال 1934، سرگئی سدوف، پسر تروتسکی، را دستگیر کردند و به اردوگاه‌های وُرکوتا به تبعید فرستادند. اتهامات جدیدی به او زده شد و مدعی شدند کارگران را مسموم کرده است. او را محکوم به تیرباران در 29 اکتبر 1937 کردند. تمام اعضای خانواده‌ی تروتسکی (حداقل هر که مقامات پیدا کردند) دستگیر شدند. رانین، برادر زن سرگئی، اشاره می‌کند: "تنها اسم او – تروتسکی! – وحشتی رمزآمیز در دل هم‌عصران تصفیه‌ی بزرگ ایجاد می‌کرد. و این‌که خواهر من نوعی ارتباط با آن اسم دارد به طور خودکار نه فقط او که تمام خانواده‌ی ما را به مجرمان دولتی و "مزدور"، "جاسوس"، "همدست" و خلاصه "ماموران بزرگترین شیطان معاصر و شرورترین مخالف قدرت شوروی" بدل کرد" (به نقل از روگوین، 53-152).

در حالی که بسیاری زیر بازجویی‌های طولانی به جنایاتی که انجام نداده بودند اعتراف کردند، بسیاری هم چنین نکردند. بیشتر آن‌ها تیرباران شدند. بعضی‌ها زنده ماندند از جمله دی. بی. دوبروشکین، مهندسی در مسکو. او بازجویی دو ساله‌ای را پشت سر گذاشت و در جریان آن یک چشمش را از دست داد. بالاخره در زمان "موج برعکسِ" بریا آزاد شد

محاکمه‌ی نمایشی مخالفین بر همه تاثیر گذاشت و حتی بر دوآتشه‌ترین استالینیست‌ها. مثلا اورژونیکیدزه در اوایل سال 1937 و پس از آزار و اذیت مداوم توسط بریا در گ.پ.او خودکشی کرد. در فوریه و مارس، در پلنوم کمیته مرکزی، پرونده‌ای علیه بوخارین و رایکوف ساختند. آن‌ها را مجبور کردند جلوی شکنجه‌گرانشان به خاک بیافتند. وقتی بوخارین بخاطر کوته‌بینی سیاسی‌اش معذرت‌خواهی کرد، استالین وسط حرفش پرید که: "کافی نیست، کافی نیست!" او سپس خواهش کرد "کمیته مرکزی بار دیگر مرا ببخشد". هم بوخارین و هم رایکوف پس از چهار روز بازجویی در وضع نهایت خستگی و نومیدی بودند. صحبت‌هایشان مدام قطع و با واکنش روبرو می‌شد. بوخارین که صحبت کرد بعضی‌ها از جمعیت فریاد می‌زدند:‌ "باید خیلی وقت‌ها پیش‌ها می‌فرستادنش زندان!". استالین از آن‌ها خواست با شهادت علیه خودشان و دیگران "خود را پاک‌سازی کنند".

ماموران استالین در سراسر دنیا هم سرشان شلوغ بود و به افشای "ضدانقلابیونِ"‌ تروتسکیست مشغول بودند. در اسپانیا، گ.پ.او به رهبری الکساندر اورلوف انتقام و ترور تروتسکیست‌ها و ضداستالینیست‌های "حزب کارگریِ وحدت مارکسیستی" (پوم، POUM) (1) را در دستور گذاشته بود. این شامل اروین وولف، منشی تروتسکی در نروژ و نین، رهبر حزب پوم، می‌شود که این دومی را بدون بخشش شکنجه کردند و بدنش را به دور از انظار دور انداختند. در سال 1937، ایگناس رایس، مامور گ.پ.او، علنا از استالین جدا شد و به سمت تروتسکی آمد. او را پیدا کردند و به قتل رساندند. در سال 1938، لئون سدوف، پسر تروتسکی، هم در پاریس کشته شد. در همان سال بدن بدون سر رودوف کلمت (دبیر بین‌المللی جنبش) را در رودخانه‌ی سن پیدا کردند. شبکه داشت فرو می‌پاشید.

تروتسکی می‌دانست جانش در خطر مداوم است. تروتسکی به ناتالیا می‌گفت: "یک روز دیگر هم امان یافتیم". امید تروتسکی این بود که اینقدر به او وقت دهند که بتواند کادرهای جدیدی برای رویدادهای انقلابی در زمان جنگ و پس از آن بسازد و آموزش دهد. تروتسکی نمونه‌ی سنت‌های حقیقی مارکسیسم انقلابی بود. به همین دلیل تهدیدی مرگبار برای استالین به شمار می‌رفت. نارضایتی درون شوروی به همراه رویدادهای انقلابی در اسپانیا امکان احیای مخالفت درون کشور را مطرح کرد. همین است که استالین محاکمه‌های تصفیه را به راه انداخت. باید تمام مخالفین احتمالی حذف می‌شدند.

خود تروتسکی در 20 اوت 1940 به دست ماموری استالینیست ترور شد. اما کشتن یک نفر کشتن عقاید او نیست. استالینیسم در اتحاد شوروی سابق از هم پاشیده است. بوروکراسی استالینیستی (چنانکه تروتسکی پیش‌بینی کرد) به ضدانقلاب سرمایه‌داری پیوسته است. صفوف احزاب کمونیست در جهان در تلاطم است. آن‌ها هیچ وقت مثل امروز به عقاید تروتسکی گشوده نبوده‌اند. شکل‌گیری جریان‌های مارکسیستی قوی در جهان اکنون خبری برای نسل جدید کارگران و جوانان است. تروتسکی گنجینه‌ای از عقاید به ما داده است که کمک ما در انجام وظیفه‌مان هستند. دوره جدیدی از انقلاب و ضدانقلاب پیش روی ما باز می‌‌شود. بر پایه‌ی این رویدادها، سازمان‌های سنتی طبقه کارگر متحول و دوباره متحول می‌شوند و راه پیدایش گرایش‌های مارکسیستی توده‌ای در سطح بین‌المللی هموار می‌شود.

تروتسکی از شرف و ایمان خود به آینده‌ی سوسیالیستی بشر تا پایان تلخ زندگی‌اش دفاع کرد. حفظ پرچم شفاف سوسیالیسم انقلابی ضروری بود.

تروتسکی گفت: "این پرچم را به استادان جعل نمی‌دهیم. اگر نسل ما برای برقراری سوسیالیسم در این کره زمین زیادی ضعیف از کار در بیاید، پرچم دست‌نخورده‌ی آن‌را به کودکان‌مان می‌دهیم. مبارزه‌ی پیش رو که از دور پیداست بسیار فرای اهمیت افراد، گروه‌ها و احزاب است. این مبارزه‌ای برای آینده‌ی تمام بشریت است:‌ مبارزه‌ای که تند و تیز خواهد بود. طولانی خواهد بود. هر که به دنبال استراحت جسمی و راحتی معنوی است ... – بگذار کنار بایستد. در زمان ارتجاع اتکا به بوروکراسی آسان‌تر از اتکا به حقیقت است. اما برای تمام کسانی که سوسیالیسم برایشان نه فقط عبارتی توخالی که محتوای زندگی انقلابی‌شان است – به پیش!‌ نه تهدید و نه تعقیب و نه خشونت ما را باز نمی‌دارد. شاید جایش روی استخوان‌هایمان بماند اما حقیقت پیروز می‌شود. ما راه را برای آن آماده می‌کنیم و حقیقت پیروز می‌شود. زیر ضربات وحشتناک سرنوشت من به همان خوشحالی بهترین روزهای جوانی‌ام خواهم بود، اگر بتوانم در تسهیل پیروزی‌اش به شما بپیوندم. چرا که ای دوستان من، بالاترین شادی و سعادت انسانی نه در استفاده از حال که در تدارک آینده است".

لندن، مارس 2000

×××

خواندن این مقاله‌ی مختصر را به همراه چند اثر کوتاه تروتسکی که نظریه‌اش را توضیح می‌دهد پیشنهاد می‌کنیم (این بخش پیشنهادِ سایت Trotsky.net است که این مقاله را بازچاپ کرده است-م).

  • "پرونده‌ی لئون تروتسکی". (The Case of Leon Trotsky)

گزارش محاکمه و اتهامات مطرح شده علیه او در محاکمات مسکو، متن پیاده‌ی مستقیم از شهادت تروتسکی در کمیسیون دوئی، کویوآکانِ مکزیک، 10 تا 17 آوریل 1937. انتشار توسط "مریت پابلیشرزِ" نیویورک.

توجه:‌ متاسفانه چاپ این کتاب تمام شده اما در کتابخانه‌های پر بار می‌توان پیداش کرد.

  • "تبرئه" (Not Guilty)

کتابی به همراه کتاب بالا. گزارشی تمام و کمال از یافته‌های کمیسیون که پتفایندر منتشر کرده است و می‌توان آن‌را از کتابفروشی ول ردز (Marxist.com/wellred)‌ تهیه کرد

  • "1937:‌ سال وحشت استالین" (1937: Stalin’s Year of Terror)

از وادیم روگووین. انتشارات کتاب‌های مهرینگ که اخیرا منتشر شده و روایت بسیار خوبی از محاکمه‌های نمایشی استالین دارد. می‌توان آن‌را هم از کتابفروشی ول ردز سفارش داد (به قیمت 19.99 پوند).

  • محاکمه‌ی مسکو (The Moscow Trial)

از مکس شاتمن، که تمرکزش محاکمات 1936 است.

  • کتاب سرخ (The Red Book)

از لئون سدوف، فرزند تروتسکی. این مقاله در دسترس ما هست و می‌توانید آن‌را از کتاب‌های ول ردز سفارش دهید (3.95 پوند). این روایت کوتاه و خوبی است و اینجاستکه سدوف ماجرای محاکمات مسکو را برملا می‌کند.

منبع: این مقاله‌ی دو قسمتی به زبان انگلیسی در "اعتراض سوسیالیستی" (Socialist Appeal) که نشریه‌ی مارکسیست‌های بریتانیا است منتشر شد.

پاورقی‌های مترجم:

  1. حزب کارگریِ وحدت مارکسیستی ملقب به پوم (POUM) حزب کمونیستی بود که در دوره‌ی جمهوری دومِ اسپانیا پدید آمد و بیشتر در زمان جنگ داخلی فعال بود. این حزب از اتحاد گروه تروتسکیستی "چپِ کمونیست اسپانیا" با "بلوک کارگران و دهقانان"، که وابسته به اپوزیسیون راست در حزب کمونیست شوروی بود، پدید آمد. تروتسکی مخالف این وحدت بود و راه حزب و رهبران آن به زودی از تروتسکیسم جدا شد – م.