تناقضات عظیمی در جامعهی ایران تلنبار شده است. بحران اقتصادی چون باری سنگین بر دوش تودههای ایران سنگینی میکند. فقر، بیکاری و ویرانگرتر از همه، تورم، چون سنگی بر شکم میلیونها نفر فشار میآورد. سرخوردگی و استیصال به اوجهای جدیدی رسیده و جامعه چون انباری از باروت آمادهی انفجار است. با این همه و علیرغم این فضای پرتنش، جنبش سبز، که روزی میلیونها نفر آنرا طلوع صبحی تازه میدانستند، به زحمت قادر به وصل شدن به روحیهی خیابانها و کارخانهها است. تظاهرات روز ۲۵ بهمن امسال بسیار متفاوت از آن جنبش تودهای بود که خیابانهای تهران را در تابستان، پاییز و زمستان سال ۸۸ پر کرد.
با اینهمه، جنبش شاید شکستی از سر گذرانده باشد اما روشن است که رژیم ضعیفتر از همیشه شده و قادر به حل کوچکترین مسائل جامعه هم نیست. شکافهای مزمن درون رژیم سربلند کردهاند و نشان میدهند که این حکومت قادر به حفظ پایگاه اجتماعی باثباتی درون جامعه نیست. تا جایی که جوشش میان تودهها راه خروجی مناسبی نیابد اوضاع کنونی میتواند ادامه پیدا کند. اما همین اکنون انقلاب در زیر سطح در جریان است و جرقهای کوچک میتواند آتشی انقلابی روشن کند که ایران مثالش را به خود ندیده است.
زوال سطح زندگی
تحمیل تحریمها توسط آمریکا تناقضاتی که اقتصاد مریض ایران سالها داشته است چند برابر و عمیق کرده و آنرا به بحرانی شدید کشانده. ریال سقوط کرده و قیمت واردات برای اقتصاد بالا رفته و پیدا کردن واسطههای ساکن دوبی که بتوانند نقل و انتقالات را جور کنند تا تجارت کشور سر پا بماند دشوار شده است.
نرخ تعطیلی کارخانهها بالا رفته و عدم پرداخت دستمزدها امروز پدیدهای است که تا قلب دستگاه دولتی میرود. غذای بیشتر مردم شده نان و برنج و بسیاری دیگر پول خرید گوشت که در تهران به کیلویی ۳۰ دلار رسیده ندارند.
قیمت نان در دو ماه گذشته سه برابر شده و برنج شده کیلویی ۵ دلار. قیمت پوشک در عرض تنها یک هفته ۳۰ درصد بالا رفته و مارک «پمپرز» آن الان به ۱ دلار رسیده.
از ۷/۵ میلیون کارگر تولیدی در ایران حدود ۸۰ درصدشان حداقل دستمزدی برابر با ماهی ۳۳۰ هزار تومان دارند. به گفتهی مرکز آمار ایران، متوسط دستمزد تمام ایرانیان سالی ۴۴۰۰ دلار (ماهی ۳۶۶ دلار) است. اما خوشبینانهترین محاسبات خط فقر را ماهی ۸۰۰ هزار تومان میدانند.
در نظرسنجیای که شرکت گالوپ انجام داده، نزدیکی به نیمی از ایرانیها (۴۸ درصد) میگویند در سال گذشته زمانی بود که پول نداشتند غذای مایحتاج خانواده را خریداری کنند و این سه برابر ۱۵ درصدی است که در سال ۲۰۰۵ همین را گفتند. چهل و هشت درصد هم میگویند در سال گذشته زمانی بوده که پول نداشتند خرج خانهی مناسب برای خود یا خانوادهشان کنند - در سال ۲۰۰۵، این رقم ۲۹ درصد بود.
این تاثیرات اقتصادی در ضمن میتواند بر روحیهی روزمره ایرانیان نیر تاثیر بگذارد. اکثریت (۵۵ درصد) میگویند در بیشتر ساعات روز قبل نگران بودهاند که نسبت به نظرسنجی قبلی گالوپ در ایران در فوریه و مارس ۲۰۱۱ (یکسال پیش) که این رقم ۳۸ درصد بود بالاتر است. به همین سان، قریب نیمی از ایرانیان (۴۷ درصد) میگویند در بسیاری ساعات روز قبل احساس عصبانیت کردهاند که مقداری بیشتر از سال گذشته (۳۵ درصد ) است. این نظرسنجی از ۱۶ دسامبر ۲۰۱۱ تا ۱۰ ژانویه ۲۰۱۲ انجام شد و در نتیجه سقوط شدید قیمت ریال (و در نتیجه عروج شدید تورم) از آن زمان جزو آن نیست.
جنبش سبز
بدبدختی تودهها در حالی بدتر شده است که به نظر میرسد رابطهای برعکس بین آن و جنبش تودهای برقرار است.
در روز ۲۵ بهمن شاهد فراخوان دیگری از سوی رهبران جنبش سبز و سایر نیروهای اپوزیسیون به مردم برای به خیابان آمدن و اعتراض به دیکتاتوری حاکم بر ایران بودیم. هزاران نفر از شجاع ترین، فداکارترین و انقلابیترین مردان و زنان جوان این فراخوان را به تک تک محلات رساندند و نهایت هم و غم خود را خرج بسیج برای آن کردند. اما اندازه و فضای این اعتراضات بسیار دور از آن انفجارات عظیم انقلابی بود که در ماههای پس از انتخابات ۸۸ و خیزش عاشورا در همان سال دیده بودیم.
دهها هزار نفر سعی کردند به قهرمانانهترین شیوه، جنبش را زنده نگاه دارند اما واقعیت اکنون روشن میشود: جنبش به عنوان پدیدهای تودهای زوال یافته - در واقع میتوان گفت شکستی را از سر گذرانده است. اکنون روشن میشود که جنبش تودهای نمیتواند بدون برداشتن قدمی به جلو تا ابد ادامه یابد.
جنبش تودهای که در پیامد انتخابات ریاستجمهوری ۸۸ در گرفت قویترین جنبشی بود که ایران از انقلاب ۵۷ به اینطرف به خود دیده است. جنبش با شعار سادهی «رای من کجاست» شروع شد اما روشن بود که در این سطح نمیماند و نمیتواند بماند. یک هفته نکشید که شعار اصلی به «مرگ بر دیکتاتور» تغییر یافت و این نشان از خواستی عمیق تر در بطن جنبش میداد و نه دلایل بلافصل و اتفاقی مثل جعل انتخابات توسط خامنهای و احمدینژاد. چنانکه در آن زمان گفتیم این جنبش آغاز انقلاب بود. همین جنبش در اوج خود که روز عاشورا بود به روشنی مشخصهی قیام به خود گرفت.
پس چرا به انقلابی تمام و کمال و موفق بدل نشد؟ پاسخ اصلی روشن است: جنبش نتوانست قویترین نیروی جامعه را قاطعانه به میدان بیاورد - آن نیرو، طبقهی کارگر است. تمام تجربهی انقلابهای عرب به روشنی نشان میدهد ورود کارگران به صحنهی انقلاب میتواند چه تغییر بزرگی ایجاد کند. در آن کشورهایی که کارگران قاطعانه دست به حرکت زدهاند (مثل مصر و تونس که اعتصاب عمومی در آخرین روزهای مبارک و بن علی در گرفت) دیکتاتوریها سقوط کردند. اما در آن کشورهایی که طبقهی کارگر به عنوان نیرویی مستقل وارد جنبش نشده (مثل سوریه و لیبی) موانع مهمی پیش رو است.
رژیم ایران در عین حال بخاطر ریشههای خاص خود، شکوفایی جهانی سرمایهداری و قیمتهای بالای نفت در ۱۰ سال گذشته توانسته پایگاه اجتماعی مشخصی در جامعه حفظ کند - پایگاهی که تشکیل شده از برخی نیروهای دستگاه دولتی و همچنین عقبماندهترین لایههای شهرها و روستاها. رژیم با اتکا به این لایهها علیه جنبش تودهای دست به عمل میزند.
سرنگونی چنین رژیمی به عمل قاطع نیاز دارد. نمیتوان محدود به تظاهرات یا حتی خیزش ماند. برای دستیابی به پیروزی، به خیزش تودهای در شهرها درکنار اعتصاب عمومی نیاز داریم. اما چرا کارگران مشارکت نکردند؟ چرا که رهبری جنبش به دست موسوی و کروبی افتاده بود، که هر دو از درون رژیم حاضر و مدافع سرمایه داری موجود میآیند و در نتیجه علاقهای به تدوین برنامهای که بتواند برای کارگران جذاب باشد نداشتند.
البته خواستههای دموکراتیک برای بسیج جنبش علیه دیکتاتوری مهمند اما برای وارد کردن طبقهی کارگر به مبارزه پیش گذاشتن خواستههای اجتماعی و اقتصادی برای بهبود سطح زندگی و … نیز لازم است. اصلاحطلبان لیبرال با خودداری از این کار عملا جنبش را روی خطوط صرفا لیبرال دموکراتیک در چهارچوب نظام منحرف کردهاند که جذابیتی برای کارگران ندارد.
البته بر سر این مسائل همیشه تقلایی بین لایههای بالایی جنبش و صف اعضا که بیشتر جوانان دانشگاهی هستند موجود بوده است. اما اصلاحطلبان ارشد حول مجلس و دولت (که چیزی نیستند مگر دستهای از هیئت حاکمه) پیروز شدند و موفق شدند جنبش را تصاحب کنند و آنرا به مجاری «امن» بکشانند.
نتیجه جنبشی بود که به ندرت فرای مطرح کردن خواستههای دموکراتیک رفت و چند باری هم که چنین کرد (مهمتر از همه در روز عاشورای ۸۸) رهبریای حاضر نبود تا فراخوان به سرنگونی رژیم دهد.
چه نوع شکست؟
این واقعیت که دار و دستهی اصلاحطلبان توانسته جنبش را آرام کند معنایی جز این ندارد که آنرا دست بسته تسلیم ضدانقلاب کرد. در سال گذشته، تودهی مردم که حول جنبش گرد آمده بودند عقب کشیدند و هزاران مرد و زن جوان به زندان افتادند. دورهی انقلاب جای خود را به دورهای از ارتجاع داده است. اما این چه نوع ارتجاعی است؟
رژیم شاید در این نبرد پیروز شده باشد اما هرگز به ضعف امروز نبوده است. در کنار بن بست کامل اقتصادی و سیاسی رژیم، قدرت جنبش موفق شد شکافی عمیق درون اردوگاه اصولگرایان بازکند و آنان اکنون وارد مبارزهی درونی بیامانی شدهاند.
در عین حال بحران اقتصادی لایههای جدیدی را به میدان میکشاند (این در ضمن پایگاه اجتماعی رژیم را تضعیف میکند و مانع بزرگی پیش روی وحدتش قرار میدهد.) هزاران نفر از کارگران و فقرا به مبارزه کشیده میشوند. مدتی پیش بود که کارگران پتروشیمی ماهشهر پس از نزدیک یک سال مبارزه به میزانی از پیروزی دست یافتند. اعتصابات و اعتراضات بسیار دیگری نیز رو به افزایش است و توانسته بر واحدهای تولیدی متوسط و بزرگ اثر بگذارد.
اینها عواملی نیستند که برای رژیم تضمین صلح کنند. درست برعکس. احیای جنبش انقلابی در این شرایط ناگزیر است. اینکه جنبش کی از نو ظهور کند یا دوباره شکل جنبش سبز بگیرد یا نه روشن نیست. آنچه روشن است این است که جنبش در سطحی بسیار بالاتر خواهد آمد و لایههایی بسیار وسیعتر جذب میکند.
مقایسهی این شکست با شکست انقلاب ۵۷ اشتباه است. اول، آن انقلاب نه یک شکست که مجموعهای شکست را در طول ۱۰ سال پذیرفت و حداقل چهار سال آن دورههایی به شدت انقلابی بودند - موقعیتی که در سال ۸۸ تنها چشماندازی از آن را دیدیم. دوم، شکست انقلاب ۵۷ در دورهای از راه رسید که کل جنبش انقلابی که در سال ۱۹۶۸ با انقلاب ماه مه در فرانسه آغاز شده بود به پایان میرسید. پرولتاریا در سراسر جهان از یک شکست به شکستی دیگر قدم میگذاشت.
اما امروز تازه در آغاز دورهای انقلابی هستیم که دهها سال طول خواهد کشید. البته ما باید متوجه محدودیتهای مقایسههای تاریخی باشیم اما موقعیت کنونی را میتوان بیشتر با شکست انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه مقایسه کرد.
بخاطر ضعف پرولتاریای روسیه (که طبقهی کارگری به شدت کوچک و جوان بود) و ضعف حزب سوسیال دموکرات کارگران روسیه (که تازه شروع کرده بود به تودهها دست بیابد) انقلاب در سالهای ۷-۱۹۰۶ شکست خورد. اما بعدها معلوم شد انقلاب ۱۹۰۵ تنها پیشصحنهی انقلاب ۱۹۱۷ بوده است که در آن حزب بلشویک به قدرت رسید.
انقلاب ۱۹۰۵ در ضمن به عنوان جنبشی بورژوا دموکرات حول شخصیتی اتفاقی، پدر گاپون (که در واقع جاسوس پلیس بود) شروع شد اما سوسیالهای دموکرات روسیه به علت دخالت نیرومند خود موفق شدند اول، بهترین عناصر جنبش و سپس تودهها را به سوی خود جذب کنند. این دستاورد تاریخی انقلاب ۱۹۰۵ بود: تدارک و سازماندهی لشکرهای انقلاب اکتبر.
جنبش سال ۸۸ هم به همینسان پیشگام انفجارات انقلابی بسیار بزرگتر و عمیقتری است که ایران در آینده آنها را انتظار میکشد. مشکل اصلی سال ۸۸ مسالهی رهبری بود و هنوز هم هست. تروتسکی در سال ۱۹۳۸ نوشت: «مشخصهی اصلی موقعیت سیاسی جهان در کلیت آن، بحران تاریخی رهبری پرولتاریا است.» این کلمات امروز از هر زمانی بیشتر صدق میکند.
اگر در سال ۱۳۸۸، سازمان کادری بلشویکی چند صد نفرهای وجود داشت تا الان به نیرویی تودهای بدل میشد و بعید نبود سرنوشت انقلاب را تعیین کند. اما وظیفهی ساختن چنین حزبی هنوز انجام نشده و انجام آن بر دوش ما است.
هیچ یک از تناقضات جامعهی ایران حل نشده؛ برعکس، بیشتر هم شده. تودهها در موقعیتی سرشار از استیصال قرار دارند و آینده حتی تاریکتر به نظر میرسد. در عین حال رژیم نیز در بحرانی خطیر تنگ آمده است. تمام اینها انفجارات انقلابی در آینده را تضمین میکنند.
دورهی جدیدی از مبارزهی طبقاتی تند و تیز دیر یا زود گشایش مییابد و چهار ستون ایران را میلرزاند. مارکسیستها میتوانند نقشی قاطعانه در چنین رویدادهایی بازی کنند. اگرپیش از آن سازمانی ساخته باشیم که استقرار محکمی در افکار مارکسیسم دارد و به سوی تودهها جهت گرفته است، گروهی کوچک میتواند در دورهای نسبتا کوتاه به سرعت رشد کند. اما برای این اتفاق امروز باید آن سازمان را بسازیم. به «مبارزهی طبقاتی» بپیوندید تا با هم برای نبردهای آینده علیه ارتجاع و نظام سرمایهداری که منشا آن است تدارک ببینیم.
Source: Mobareze Tabaghati (iran)