ولادیمیر ایلیچ لنین – 80امین سالگرد درگذشت

Persian translation of Vladimir Ilyich Lenin – 80th Anniversary of his death (21 January 2004)

کارآیی امروز اندیشه­های او

راب سوئل

ترجمه بابک کسرایی

توضیح مترجم:

در هشتاد و ششمین سالگرد درگذشت ولادیمیر لنین، رهبر انقلاب روسیه، مقاله­ی حاضر را که شش سال پیش توسط یکی از مارکسیست­های بریتانیا نوشته شده به فارسی ترجمه می­کنیم. در حالی این سالگرد را پشت سر می­گذاریم که ایران در میان انقلابی عظیم به سر می­برد که پیروزی آن بیش از هر چیز به ظهور رهبران انقلابی همچون لنین و بر آمدن حزب انقلابی کارگران، همچون حزب بلشویک به رهبری لنین، گره خورده است.

در حالی که بسیاری آموزه­های این بزرگترین انقلابی قرن بیستم را فراموش کرده­ و کنار گذاشته­اند، در حالی که بسیاری به اسم "تجدد" می­خواهند کارگران آموزگار و انقلابی بزرگ خود را فراموش کنند، یادآوری درس­های زندگی لنینِ کبیر بیش از هر وقت ضروری است. برای ما مارکسیست­های انقلابی صحت آموزه­های لنین بارها و بارها اثبات شده است و گوشه گوشه اندیشه­های او نه فقط برای درک تاریخ گذشته که برای پیشروی امروز جنبش­مان ضروری و حیاتی است. ما به معرفی اندیشه­های لنین نمی­پردازیم نه فقط بخاطر معرفی مبارزات کارگران نسل­های گذشته که برای استفاده از آن­ها در مبارزات امروزمان و در نهایت برای تمام کردن آن­کاری که لنین نیمه­تمام گذاشت: یعنی لغو بردگی مزدی در سراسر جهان.

21 ژانویه 2010

***

هشتاد سال پیش در 21 ژانویه 1924، ولادیمیر ایلیچ اولیانوف، رهبر دولت روسیه شوروی و انترناسیونال کمونیستی پس از بیماری طولانی جان سپرد. پنجاه و سه سالش بود. زندگی او شامل سال­های تلاطم، بحران و تحول بنیادین می­شود (ربع آخر قرن نوزدهم و ربع اول قرن بیستم) که اوج آن جنگ جهانی اول و انقلاب روسیه 1917 بود. او، که به "لنین"، نام مستعاری که از کار زیرزمینی غیرقانونی با خود داشت، معروف بود بدون شک بزرگترین انقلابی زمان خود و غولی در قامت انسان بود که اعمالش مسیر تاریخ در قرن بیستم را تغییر داد.

این مقاله روایت مفصلی از زندگی لنین نیست؛ چنین طرحی یک یا چند کتاب بزرگ را پر می­کند. برای روایت مفصل­تر از خوانندگان دعوت به خواندن یا بازخوانی کتاب آلن وودز راجع به بلشویسم و کتاب تد گرانت راجع به روسیه می­کنم. هدف از این مقاله این است که در سالگرد مرگش خلاصه مختصری از عقاید و نقش تاریخی این مارکسیست انقلابی بزرگ ارائه دهیم. بدین سان این دفاعی از لنین (لنینِ انقلابی) در مقابل تمام حملات و تهمت­هایی است که در زمان مرگ و زندگی همچون آبشار نیاگارا بر او فرود می­آید. این مقاله مرثیه­ای صرف برای قهرمانی انقلابی نیست؛ که تنها تا جایی ارزش دارد که به ما کمک کند لنینِ واقعی، درافزوده انقلابی او و همچنین وظایفی که در عصر حاضر انقلاب و ضدانقلاب پیش روی ما قرار گرفته است، درک کنیم. هدف این مقاله بیش از هر چیز بخشیدن الهام و دانش به نبردهای امروز است.

لنین در مورد مارکس علیه کسانی هشدار داد که پس از مرگش تلاش به مخدوش کردن پیغام انقلابی او می­کنند: "طبقات سرکوبگر در زمان زندگی انقلابیونِ بزرگ همیشه آن­ها را مورد تعقیب بی­امان قرار می­دهند و با وحشیانه­ترین خصومت، آتشین­ترین نفرت و کارزار بیرحمانه دروغ و تهمت به سراغ آموزه­هایشان می­روند. اما بعد از مرگ آن­ها تلاش می­کنند به قدیسان بی­آزار تبدیل­شان کنند، مقدس­شان سازند و انگار می­خواهند از راه "درد دل" با طبقات سرکوب­شده هاله­ای آنچنانی دور نام خود بچپیند با این هدف که آن­ها را فریب دهند و در عین حال جوهر واقعی تئوری­های انقلابی آن­ها را اخته و تحریف کنند و لبه تیز انقلابی آن­را کند کنند (لنین، دولت و انقلاب).

این گفنه بدون شک در مورد خود لنین صدق می­کند که عقایدش به دست ارتجاع استالینیستی کلبی­مسلکانه تحریف شدند تا تمام سیاست­های ضدانقلابی بوروکراسی شوروی توجیه شود. توجیه­­گران استالینیسم در کمال خشنودی بورژوازی جهانی، جوهر انقلابی لنین را نابود کردند، آن­را به عکس خود تبدیل کردند تا جنایات­شان علیه طبقه­ی کارگر را لاپوشانی کنند. این­گونه است که تاریخدانان بورژوا همیشه تلاش کرده­اند به غلط استالینیسم را با لنینیسم یا کمونیسم برابر قرار دهند تا نام لنین را مخدوش کنند.

ولادیمیر ایلیچ لنین در 10 آوریل 1870 در سیمبیرسک، شهری روی رودخانه ولگا به دنیا آمد. او سومین فرزند از شش فرزند خانواده­ای متممول بود. روسیه تزاری در این زمان تحولاتی عظیم را پشت سر می­گذاشت. قانون توسعه نامتوازن و مرکب خود را به واضح­ترین شیوه نشان می­داد در حالی که روسیه نیمه­فئودالی از پیشرفته­ترین الگوهای سرمایه­داری که قبلا در بریتانیا، آلمان و فرانسه مستقر شده بود الگوبرداری می­کرد. در سال 1861 نظام سرفی برچیده شد و آثار جدید غربی شروع به ایجاد غلیانی درون روشنفکران روسیه کرد که سرکوب تزاری مدت­ها خاموش نگاه داشته بود. خانواده اولیانوف به میان این جریان پرتلاطم افتاد و با جاری شدنش همراه آن شد. دوره، دوره­ی نارودنایا ولیا (اراده خلق) بود، جنبش ایده­آلیستی انقلابی که می­خواست تزاریسم را با تروریسم فردی سرنگون کند. در سال 1881 آن­ها بالاخره موفق به ترور تزار الکساندر دوم شدند و موفقیت همین عملیات باعث ضربه خوردن به "اراده خلق" در پی سرکوب وحشیانه­ای که درگرفت بود.

بزرگ­ترین برادر لنین، الکساندر، به نارودنایا ولیا پیوست و مستقیما در تلاش برای ترور تزار الکساندر سوم شرکت کرد. او در مه 1887 به همراه چهار نفر دیگر دستگیر و اعدام شد. این تراژدی شخصی تاثیر مهمی بر لنین جوان که در آن هنگام 17 ساله بود گذاشت. او در پایان آن سال در کازان وارد دانشگاه شد تا درس حقوق بخواند. مدت کوتاهی بعد بخاطر پیوستن به اعتراضی دانشجویی علیه مقامات اخراج شد و این آغاز زندگی انقلابی او بود.

گرچه لنین با دیدگاه­های برادرش احساس همدلی می­کرد اما تصمیم گرفت در عوض به محفلی مارکسیستی در کازان بپیوندد که از جمله کاپیتال و آنتی دورینگ می­خواندند.

لنین می­نویسد: "به لطف مهاجرتی که تزار تحمیل کرده بود، روسیه­ی انقلابی در نیمه دوم قرن نوزدهم صاحب ارتباطات غنی بین­المللی و احاطه کاملی به اشکال و تئوری­های جنبش انقلابی شد که در هیچ کشور دیگری نظیر نداشت" (لنین، ­کمونیسمِ چپ).

لنین در این هنگام به هیچ وجه مارکسیستی تمام و کمال نبود. تعهد او به مارکسیسم آسان به دست نیامد. تنها در سال 1891 و پس از مطالعه فشرده و مفصلی از ادبیات مارکسیستی بود که به مارکسیستی معتقد بدل شد و خود را وقف انقلاب سوسیالیستی کرد. او مشغله­ی جدیدی پیدا کرد که مرکز زندگی­اش شد و همه چیز را وقف این هدف کرد. او خود را از سابقه­ی متممولش جدا کرد و با تمام وجود به نظرگاه پرولتاریا پیوست. این تجربه ابتدایی در جنبش انقلابی تمام زندگی لنین را تغییر داد.

عقاید انقلابی جدید مارکسیسم در مقابل مجموعه کاملی از گرایشات سردرگرم نارودنیک­های باقیمانده (که بعدها به سوسیال روولوسیونرها بدل شدند) قرار گرفت که دهقان­ها را در هاله­ای آرمانی می­پیچیدند، ضرورت توسعه سرمایه­داری روسیه را رد می­کردند و کمون روستایی را بنیان سوسیالیسم می­دانستند. چنانکه دیدیم نارودنیک­ها تروریسم فردی را به عنوان راهی برای ریشه­کن کردن سرکوب توجیه می­کردند. در مقابل مارکسیسم توسعه ناگزیر سرمایه­داری در روسیه و به همراهش رشد گورکن آن به شکل طبقه کارگر را می­دید. مارکسیست­ها در مقابل ترور فردی، مبارزه طبقاتی را به عنوان تنها سلاح انقلابی که می­تواند اتوکراسی را سرنگون کند و انقلاب سوسیالیستی را رقم بزند می­دیدند. پلخانف، پدر مارکسیسم روسیه، نوشت: "سرمایه­داری راه خود را می­رود. تولیدکنندگان مستقل را از موقعیت­های متزلزل­شان کنار می­زند و با همان شیوه محک­خورده­ای که قبلا "در غرب" امتحان شده در روسیه هم ارتشی از کارگران ایجاد می­کند". اما حتی مارکسیست­ها مشتت بودند و گونه­ی قانون­گرای غیرانقلابی (مارکسیسم قانونی) به رهبری اشترووه ظهور کرده بود که تحلیل اقتصادی مارکس از سرمایه­داری را می­پذیرفت اما از نتایج انقلابی­اش عقب می­کشید.

گئورگی پلخانف، که بنیانگذار مارکسیسم روسیه دانسته می­شود، در ابتدا عضو فعال نارودنیک­ها بود. او که از جنبش دلسرد شده بود با فردریک انگلس تماس گرفت و سپس به مارکسیستی معتقد بدل شد. پلخانف در سال 1883 در ژنو اولین سازمان مارکسیستی روسیه (گروه رهایی کار) را بنیان گذاشت و به مبارزه نه فقط علیه نارودنیک­ها که علیه رویزیونیسم برنشتاینی و مارکسیسم باصطلاح "قانونی" پرداخت و در این میان کلاسیک­های مارکسیستی بسیاری بخصوص در مورد فلسفه ایجاد کرد.

لنین نیز خود را وقف این مبارزه کرد. کار مستمر او تا سال 1895 درون روسیه به ایجاد "اتحادیه برای مبارزه و رهایی طبقه کارگر" انجامیده بود که نیای حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه بود. اما او توسط مقامات دستگیر شد و پس از یک سال زندان برای سه سال دیگر به سیبری تبعید شد. در این شرایط زیرزمینی بود که او اثر کلاسیکش، "توسعه سرمایه­داری در روسیه"، را به اتمام رساند. کروپسکایا که از کادرهای سیاسی کلیدی در سازمان پترزبورگ بود به زودی در تبعید به او پیوست. از این زمان به بعد آن­ها به عنوان رفیق و همراه تا زمان مرگ لنین در سال 1924 با هم کار کردند. کروپسکایا به خاطر می­آورد: "تبعید ما رویهمرفته خیلی بد نبود. آن سال­ها، سال­های مطالعه جدی بود".

تا سال 1898 حزب کارگران سوسیال دموکرات روسیه در اولین کنگره­اش در مینسک تشکیل شد؛ اما لنین هنوز در تبعید بود. این بهرحال ماجرای کوتاهی بود و کنگره مورد یورش قرار گرفت و تقریبا تمام شرکت­کنندگان دستگیر شدند.

در این زمان گرایش رویزیونیستی اپورتونیستی حول چهره­ی ادوآرد برنشتاین، سوسیال دموکرات آلمانی، درون انترناسیونال دوم ظهور کرد. او می­خواست در مارکسیسم تجدید نظر کند و می­گفت تئوری­های آن از مد افتاده و باید با وضعیت جدید تطبیق یابد. برنشتاین از نظر سیاسی شکست خورد اما این گرایش رویزیونیستی تحت پوشش "اکونومیسم" در روسیه ظهور کرد. این گرایش می­گفت سیاست از سر طبقه کارگر زیاد است و جنبش سوسیال دموکرات­ها باید در عوض بر خواسته­های اقتصادی و روزمره تمرکز کند. چنین رویکردی به سادگی زمین سیاسی را برای بورژوازی نوظهور در مبارزه­اش با اتوکراسی خالی می­کرد و طبقه کارگر را مجبور می­کرد دنبالچه آن باشد.

لنین با شور و شوق به مبارزه علیه "اکونومیسم" برخواست و مجموعه مقالاتی نوشت که نهایتا در سال 1902 به نام "چه باید کرد؟" به صورت کتاب منتشر شد. اما این کتاب تنها بحثی علیه "اکونومیست­ها" نبود و لنین از آن استفاده کرد تا عقایدش در مورد سازمان حزبی و بخصوص نیاز به ساختن حزبی بر پایه انقلابیون حرفه­ای با روزنامه مرکزی در سراسر روسیه به عنوان "مبلغ و مروج جمعی" را شکل دهد. حزب سوسیال دموکرات روسیه قرار بود حزب منظمی بر پایه سانترالیسم دموکراتیک باشد و در واقعیت روی الگوی حزب سوسیال دموکرات آلمان بنا شده بود. گرچه این کتاب حاوی خطایی راجع به این بود که طبقه کارگر تنها می­تواند به آگاهی سندیکایی برسد (که این اشتباهی از کائوتسکی بود و بعدها توسط لنین رد شد) اما در خدمت نسل کاملی از فعالین حزبی قرار گرفت که بر پایه آن آموزش یافتند و اینگونه شرایط برای ساختن سوسیال دموکراسی روسیه مهیا شد.

لنین بخصوص تاکید بسیاری بر نیاز به تئوری درون حزب داشت. لنین گفت: "بدون تئوری انقلابی نمی­توان جنبش انقلابی داشت". او سپس گفته­ای از انگلس را در این مورد نقل قول کرد: "بگذارید از انگلس در سال 1874 نقل کنیم تا ببینیم او در مورد اهمیت تئوری در جنبش سوسیال دموکراتیک چه می­گوید. انگلس بر خلاف رسمی که بین ما هست به جای دو نوع شکل مبارزه بزرگ سوسیال دموکراسی (سیاسی و اقتصادی) به سه شکل اشاره می­کند و مبارزه تئوریک را هم همپای آن دوی دیگر می­داند...

" "کارگران آلمان دو مزیت مهم نسبت به کارگران بقیه اروپا دارند. اول این­که آن­ها متعلق به تئوریک­ترین مردم اروپا هستند؛ و آن­ها این حس تئوری که طبقات باصلاح "تحصیلکرده" آلمان کاملا از دست داده­اند حفظ کرده­اند. سوسیالیسم علمی آلمانی (تنها نوع سوسیالیسم علمی که تابحال وجود داشته) بدون فلسفه آلمانی (و بخصوص فلسفه هگل) که پیش از آن آمده بود، هرگز به وجود نمی­آمد. بدون حس تئوری بین کارگران این سوسیالیسم علمی هرگز مثل امروز به خون و گوشت آن­ها وارد نمی­شد. برای فهمیدن این­که این چه مزیت عظیمی است می­توانیم به بی­اعتنایی به هر نوع تئوری نگاه کنیم که یکی از دلایل اصلی این است که جنبش طبقه کارگر انگلستان علیرغم سازمان بینظیر اتحادیه­ها اینچنین آرام آرام روی زمین می­خزد..." (لنین، چه باید کرد؟)

از دسامبر 1900 به اینطرف با توجه به سرکوب در روسیه ایجاد نشریه حزبی در خارج از کشور با انتشار ایسکرا (اخگر) پی گرفته شد. لنین بزرگ شده و 30 سالش بود و به مونیخ رفت تا با پلخانف و دیگران درگیر ایجاد نشریه­ شود. تا سال 1902 انتشار ایسکرا در آلمان زیادی دشوار شده بود و اکثریت هیئت سردبیری به لندن نقل مکان کرد. لنین و کروپسکایا در ماه آوریل به لندن رسیدند تا به مارتوف، ورا زاسولیچ و پوترسوف بپیوندند. پلخانف و آکسلرود، دو عضو دیگر سردبیری، در سوئیس باقی ماندند اما برای مشورت به لندن می­آمدند. شماره­های 22 تا 28 در کلرکنول گرین تدوین شد و در اینجا لنین دفتری با هنری کوئلش، یکی از رهبران فدراسیون سوسیال دموکراتیک بریتانیا در اشتراک داشت. لئون تروتسکی جوان نیز که بخاطر نوشتن روانش به نام مستعار "قلم" معروف بود در ماه اکتبر به لندن آمد تا به سایر مهاجرین بپیوندد. چنانکه کروپسکایا در ویراست اول کتاب خاطراتش (1930) می­گوید (و استالینیست­ها بعدها این را حذف کردند) لنین به گرمی از تروتسکی استقبال کرد و اصرار داشت او برای ایسکرا بنویسد. چند ماه بعد، در مارس 1803، او پیشنهاد کرد تروتسکی به هیئت سردبیری بپیوندد.

در این زمان تدارکات برای کنگره دوم حزب که قرار بود در سال 1903 برگزار شود به زودی در دست بود. این در عمل کنگره بنیانگذار حزب بود و نوشتن برنامه آن به دوش لنین افتاد. کنگره اول در بروکسل تشکیل شد و پس از تعقیب پلیس، مجبور شد در لندن به کار خود خاتمه دهد. از چهل و چهار نماینده­ای که بیست و شش سازمان را نمایندگی می­کردند تنها چهار نفر کارگر بودند. در پایان حامیان ایسکرا با اختلاف بسیار بیشتر از حامیان "اکونومیست­ها" و گروه جدایی­طلب یهودی، بوند، بودند. بوند از زمان کنگره اول خود را به عنوان بخش خودمختاری از حزب بنیان گذاشته بود. در کنگره دوم آن­ها می­خواستند رابطه را حتی از این هم گسسته­تر کنند. کروپسکایا توضیح می­دهد: "مسئله­ این بود که آیا کشور باید حزب کارگری متحد و قدرتمندی داشته باشد که کارگران تمام ملیت­هایی را که در خاک روسیه زندگی می­کنند محکم گرد خود می­آورد یا باید چندین حزب کارگری داشته باشیم که هر کدام بر اساس ملیت تشکیل شده­اند. قضیه، دستیابی به همبستگی بین­المللی درون کشور بود. هیئت سردبیریِ ایسکرا خواهان استحکام بین­المللی طبقه کارگر بود. بوند خواهان جدایی­طلبی و تنها روابط قراردادی دوستانه بین احزاب ملی کارگری در روسیه بود" (­یادهایی از لنین). ایسکرا در این مسئله به پیروزی قاطعی برای وحدت تمام کارگران درون حزبی واحد رسید.

اما در اواخر کنگره شکاف عمیقی درون اردوگاه ایسکرا باز شد. جدایی بین بلشویک­ها (اکثریت) به رهبری لنین و منشویک­ها (اقلیت) به رهبری مارتوف بر سر یک بند از اساسنامه و ترکیب نهادهای رهبری شکل گرفت! پاراگراف پیشنهادی لنین می­گفت تنها کسانی باید عضو حزب شمرده شوند که "برنامه را به رسمیت می­­شناسند و از حزب حمایت می­کنند" و نه فقط از طریق مالی که با مشارکت شخصی در یکی از سازمان­های آن. مارتوف می­خواست به جای "مشارکت شخصی" از طرح "منعطف­تری" استفاده کند که "همکاری منظم با" حزب، "تحت کنترل" یکی از سازمان­های حزبی بود. لنین در ضمن می­خواست هیئت ویراستاری ایسکرا را به سه نفر کاهش دهد: لنین، مارتوف و پلخانف. با این­که لنین فاتح اکثریت بود اما وقتی پلخانف بعدها طرف مارتوف را گرفت او درون رهبری منزوی شد. لنین پس از این­ تلاش ناکام در حرفه­ای ساختن حزب از ویراستاری ایسکرا استعفا داد و در حالی که از فشار عظیم رنج می­برد با در هم شکستن عصبی فاصله­ای نداشت.

افسانه­های بسیاری حول کنگره دوم و انشعاب معروف درست شده است. اول این­که ادعا می­شود بلشویسم با تمام قوا از این کنگره سر بر آورد و دوم این­که از این پس حزب بلشویکِ یک­دست تحت رهبری لنین با فتح موفق قدرت در اکتبر 1917 به جلو تاخت. اما این ادعاها در واقع هیچ ربطی به واقعیت ندارند. انشعاب در سال 1903 نه بر سر اصول و بنیادها که بر سر مسائل ثانویه سازمانی صورت گرفت. تفاوت­های بعدی بین این دو گرایش در سال 1903 به هیچ وجه روشن نبود و تنها بعدا و تحت تاثیر وثایع سر بر آورد. تفاوت سیاسی حیاتی بین بلشویسم و منشویسم (رویکرد به بورژوازی لیبرال) تنها در سال 1904 مطرح شد. تازه در زمان انقلاب 1905 بود که این خطوط روشن شد.

برای منشویک­ها، انقلاب پیش روی روسیه قرار بود باقی­مانده­ی فئودالیسم را جارو کند و شرایط توسعه­ی سرمایه­داری را مهیا کند. این انقلاب بورژوا دموکراتیک بود، مثل همان­هایی که مدت­ها پیش در غرب صورت گرفته بود. شرایط انقلاب سوسیالیستی به کلی از روسیه غایب بود و در نتیجه وظیفه­ی طبقه کارگرِ نوظهور تسلیم خود به بورژوازی به عنوان رهبر انقلاب بورژوادموکراتیک پیش­رو بود.

لنین گرچه متوجه ماهیت بورژوادموکراتیک انقلاب در روسیه بود اما به نتایج اساسا متفاوتی رسید. در نظر او، بورژوازی لیبرال روسیه بسیار دیر به صحنه تاریخ رسیده بود و رابطه­ای ارگانیک با اتوکراسی داشت. در نتیجه سرنوشتش این بود که نقشی جز نقش ضد انقلابی بازی نکند. تنها نیروی قادر به رهبری انقلاب ائتلافی بین پرولتاریا و دهقان­های فقیر بود که به استقرار "دیکتاتوری دموکراتیک پرولتاریا و دهقان­ها" بیانجامد. در ضمن سرنوشت انقلاب روسیه وابسته به انقلاب موفق سوسیالیستی در غرب بود که خود محرک انقلاب در روسیه می­شد.

تفاوت­های واقعی سیاسی وقتی ظهور کرد که منشویک­ها طرفدار ­همدستی طبقاتی شدند که بنیان آن حمایت از بورژوازی به جای توده­های انقلابی بود. انشعاب 1903 در واقع پیشواز تفاوت­های سیاسی آینده بود. این تفاوت­ها در نهایت به اختلافی بین سوسیالیسم انقلابی و رفورمیسم بدل شد.

تروتسکی در پایان بر سر مسائل سازمانی به نفع منشویک­ها رای داد. او بعدها صادقانه به اشتباه خود اعتراف کرد. او متوجه جوهر واقعی اختلاف و آن­چه لنین می­خواست بسازد نشده بود. با این وجود تروتسکی بر سر مسائل سیاسی موجود در مورد تمام اصول با لنین و نه با منشویک­ها موافق بود. واقعیت اینجاست که تروتسکی نگاهی حتی روشن­تر از لنین به نیروهای اجتماعی درگیر در انقلاب داشت. هر دو موافق بودند که تنها طبقه انقلابی قادر به رهبری انقلاب، که در آن زمان بورژوادموکراتیک بود، پرولتاریا در ائتلاف با دهقان­های فقیر بود. اما، و این­جا بود که تروتسکی با لنین تفاوت نظر داشت، طبقه کارگر پس از رسیدن به قدرت به انجام وظایف بورژوا دموکراتیک بسنده نمی­کرد و به عنوان بخشی از انقلاب سوسیالیستی جهانی به وظایف سوسیالیستی روی می­آورد.

چشم انداز لنین پیش از سال 1917 این بود که انقلاب روسیه درون محدوده­های انقلاب بورژوایی باقی می­ماند. او سرنوشت انقلاب روسیه را مرتبط با انقلاب سوسیالیستی در غرب می­دانست. اما تروتسکی باور داشت که پرولتاریای روسیه می­تواند پیش از برادران و خواهرانش در اروپا به قدرت برسد. و این آغاز انقلاب سوسیالیستی جهانی خواهد بود و در سال 1917 هم دقیقا همین اتفاق افتاد. این تئوری به تئوری انقلاب مداومِ تروتسکی مشهور شد. در سال 1917 لنین مشکلی در پذیرش واقعیت موقعیت نداشت و از شیوه پیش رفتن تحولات متوجه شد که چشم­انداز حقیقتا چشم­اندازِ انقلاب سوسیالیستی است.

قتل عام 9 ژانویه در پترزبورگ انقلاب 1905 در روسیه را دامن زد. رویدادهای انقلابی آن سال تاییدی بر اعمال ضدانقلابی بورژوازی لیبرال بودند و تاکیدی قاطع بر نقش انقلابی مستقل طبقه کارگرِ جوان. کارگران در مسیر انقلاب به طور خود جوش دست به برپایی ارگان­های مبارزه­ی خودشان به شکل سوویت­ها یا شوراهای نمایندگان کارگران زدند که جنین قدرت کارگری بود. جنبش در طول دوازده ماه گستره عظیمی از مبارزه را در بر گرفت: از تومار تا اعتصاب، اعتصاب عمومی و شورش. نقش تروتسکی در این رویدادها تا جایی بود که به ریاست شورای پتروگراد انتخاب شد و این شورا در ماه اکتبر اعتصاب عمومی را رهبری کرد. اما پس از شکست خیزش مسکو در ماه دسامبر، جنبش انقلابی رو به زوال گذاشت و دولت مجددا وحشیانه قدرت خود را برقرار کرد. با این حال لنین انقلاب 1905 را "تمرین" دانست و تحسین کرد. به احتمال بسیار، بدون این تجربه انقلاب اکتبر 1917 ممکن نمی­بود.

چند سالی طول نکشید که ارتجاعی خونین پا گرفت. لنین که در نوامبر 1905 به روسیه بازگشته بود تا سال 1907 دوباره مجبور به تبعید شد. دوره ارتجاع دشواری­های بسیاری با خود آورد و بسیاری مبارزین انقلابی به زیرزمین رانده شدند، دل و دماغ خود را از دست دادند و به کلی از جنبش کنار کشیدند. کروپسکایا می­نویسد: "زمان دشواری بود. در روسیه سازمان­ها تکه تکه می­شدند". منشویک­ها تحت تاثیر حرکاتی برای "انحلال" حزب قانونی و تمرکز تمام تلاش­ها بر کار علنی قانونی بودند که تحت ارتجاع حاکم به معنی رد فعالیت انقلابی می­بود. در عین حال بلشویک­ها هم تحت تاثیر گرایشات اولترا چپ و سکتاریستی بودند که می­خواست کلا راه­های قانونی را تحریم کند و این هم به معنای رها کردن کار انقلابی بود. بعضی نیز غرق ایده­آلیسم فلسفی شدند که لنین به آن با دفاعی درخشان از ماتریالیسم دیالکتیک در کتابش، "ماتریالیسم و امپریوکریتیسیسم" (1908) پاسخ داد که همچنان کار فلسفی کلاسیکی است.

لنین باز هم مجبور بود به تعداد کوچکی از افراد در تبعید اتکا کند و مبارزه­ای علیه "انحلال­طلبی" هم از راست و هم از چپ به راه بیاندازد. در این میان کار به نظر تحت تسلط قیل و قال­ها و جار و جنجال­های زندگی مهاجرین بود. مدت کوتاهی پس از شکست 1905، سازمان بلشویک­ها درون روسیه به هسته­ای کوچک تقلیل یافته بود. آن­ها راهی نداشتند مگر همدستی با منشویک­ها و انتشار روزنامه­ای مشترک به نام "سوتسیال دموکرات" به سردبیری مارتوف. اما این اوضاع دیری نپایید.

تروتسکی به خاطر می­آورد: "در سال 1910 در کل کشور چند ده نفری بیشتر نبودند. بعضی­هاشان در سیبری بودند. اما سازمان­یافته نبودند. کسانی که لنین می­توانست با نامه یا مامور بهشان دسترسی داشته باشند حداکثر حدود 30 یا 40 نفر بودند".

لنین در دوره­ی ارتجاع تلاش می­کرد بلشویک­ها را روی خط صحیح نگاه دارد و این از طریق مبارزه با گرایشات مختلف اولترا چپی بود که بر آن­ها اثر می­گذاشت. چنین قاطعیتی لاجرم به انشعاب انجامید بخصوص با تحریمی­ها (آتزوویست­ها). با این حال به طور عمومی، روش لنین همیشه بر سر تاکتیک­ها و مسائل سازمانی منعطف و بر سر اصول قاطع بود.

تا پایان سال 1910 خیزش انقلابی جدیدی در روسیه آغاز شده بود که تا آغاز جنگ جهانی در اوت 1914 به طول انجامید. در سال 1912 انشعاب بین منشویک­ها و بلشویک­ها با برپایی دو حزب مجزا به گسستی علنی انجامید. در این زمان بلشویک­ها روزنامه­ی هرروزه­ی جدیدی به نام "پراودا" به راه انداختند و در عرض دو سال و پس از کار مداوم چهار پنجم کارگران سازمان­یافته را به سمت خود آوردند. آن­ها توانستند در انتخابات پرتقلب دوما به شش نماینده برسند که همه در زمان آغاز جنگ دستگیر شدند.

جنگ جهانی 1914 تا 1918 نقطه عطف از کار در آمد. این جنگ نشان داد سرمایه­داری به پایان کار خود رسیده و تناقضاتش به سطوح بحرانی رسیده است. رشد نیروهای مولده در قفس تنگ مالکیت خصوصی و دولت ملت محدود مانده بود و تقلا می­کرد. آزمون جنگ، که بزرگترین آزمون­ها است، رهبران انترناسیونال دوم را رفوزه کرد. در اوت 1914 آن­ها با جانب­گیریِ سرمایه­داران خودشان به طبقه کارگر خیانت کردند و سوسیالیسم بین­المللی را بی­اعتبار ساختند. رهبران سوسیال دموکرات به اعتبارهای جنگی طبقه حاکمه خودشان رای مثبت دادند و کارگران را فرا خواندند تا به نام "عدالت" همدیگر را به خون بکشانند. آن­ها قبلا اعلام مخالفت با جنگ کرده بودند اما زمان موعد که فرا رسید، تسلیم شدند. کارگران بهت­زده بودند. حتی لنین فکر می­کرد اعلامیه­ی حمایت از جنگ در روزنامه­ی سوسیال دموکرات­های آلمان جعلی است! انترناسیونال دوم در واقع فروپاشی شومی را از سر گذراند. به قول رزا لوکزامبورگ این سازمان به "جسدی متعفن" بدل شده بود.

تنها احزاب روسیه و صربستان روی خط انترناسیونالیسم سوسیالیستی ایستادند. نمایندگان بلشویک مجلس دوما علیه اعتبارات رای دادند و به سیبری تبعید شدند. کارل لیبکنخت در دسامبر 1914 علیه اعتبارات جنگی در آلمان رای داد. وظیفه تبدیل شدن به رهبری برای بازسازی نیروهای سوسیالیسم بین­المللی به دوش تعداد معدودی از انترناسیونالیست­های تحت تعقیب و در انزوا افتاده بود.

لنین از تبعید خود در سوئیس کارگران آگاه طبقاتی را که با این خیانت بزرگ راه گم کرده بودند خطاب قرار داد. او جنگ جهانی را جنگ امپریالیستی ارتجاعی نامید که قدرت­های اصلی امپریالیستی مالی-سرمایه برای غارت جهان، بازارها، حیطه­های نفوذ و سود راه انداخته بودند. او با این توضیح خود تمایز روشن این جنگ با جنگ­های مترقی برای آزادی اجتماعی و ملی که طبقات و ملت­های تحت ستم به راه می­اندازند و مورد حمایت سوسیالیست­ها هستند نشان داد. لنین توضیح داد که جنگ امپریالیستی مشخصه­ی بنیادین متفاوتی دارد و طبقه کارگر را فرا خواند تا "جنگ امپریالیستی را به جنگ داخلی" بدل کند و سرمایه­داری را سرنگون کند و سوسیالیسم را به پیروزی برساند. به قول مارکس کارگران میهن ندارند. آزمون مبارزه­ی صادقانه علیه امپریالیسم مبارزه علیه دولت امپریالیستی خود بود. لنین این تحلیل را با فراخوانی شجاعانه برای انترناسیونال سومی همراه کرد که پرچم شفاف سوسیالیسم بین­المللی را بیافراشد. تجمعات بین­المللی در زیمروالد (1915) و کینتال (1916) کانونی حیاتی برای انترناسیونالیست­های چپ مهیا کرد که در نهایت به بنیانگذاری انترناسیونال سوم (کمونیستی) در مارس 1919 انجامید.

لنین در طول سال­های جنگ وقت بسیاری صرف مطالعه­ی مجدد تئوری مارکسیستی کرد. به طور مشخص او کارهایی در مورد مسائل اقتصادی گرد آورد که برای نوشتن جزوه­ی کلاسیک خود، "امپریالیسم، بالاترین مرحله سرمایه­داری" (1916) از آن استفاده کرد. او در ضمن دست به مطالعه کامل ماتریالیسم دیالکتیک و فلسفه زد که ادامه مطالعاتش در سال­های 1908-1909 بود. مهمتر از همه او به "علم منطق" هگل پرداخت تا روش دیالکتیکی مارکس را بسط دهد. تسلط بر ماتریالیسم دیالکتیک، جهان­بینی مارکسیستی، برای درک روند پیچیده­ی رویدادها ضروری بود. لنین اعلام کرد: "بخش تعیین­کننده­ی مارکسیسم، دیالکتیک انقلابی آن است".

لنین متوجه بود که تجربه­ی جنگ لاجرم موج­های انقلابی جدیدی آماده می­کند. بحران نهایتا در فوریه 1917 در روسیه، "ضعیف­ترین حلقه­"ی زنجیر سرمایه­داری جهانی در گرفت. کارگران پتروگراد در روز بین­المللی زن اعتصاب کردند و با شعارهای "مرگ بر جنگ!"، "مرگ بر تزاریسم!" و "به ما نان بدهید!" در خیابان­ها تظاهرات کردند. این اعتراضات و اعتصابات به انقلابی بدل شد که عمارت 1000 ساله­ی تزاریسم را پایین کشید. مثل سال 1905 شوراها در کنار دولت موقت سر بر آوردند تا رژیم "قدرت دوگانه" داشته باشیم؛ اما شوراها در ابتدا تحت غلبه­ی احزاب رفورمیست، منشویک­ها و سوسیال روولوسیونرها بودند. این احزاب چشم­اندازی برای فتح قدرت از بورژوازی نداشتند. انقلاب قدرت را به دست کسانی داده بود که انقلاب را پیش برده بودند یعنی کارگران و سربازان اما آن­ها از این قدرت آگاه نبودند و آن­را به رهبران رفورمیست دادند و این­ها آن­را به دولت بورژوایی به رهبری شاهزاده لووف سپردند. این موقعیت "قدرت دوگانه" نمی­توانست تا ابد بپاید: یا شوراها قدرت کامل را به دست می­گرفتند یا ضدانقلابی تمام و کمال شاهد می­بودیم.

لنین چند ماه پس از ترک تبعیدش در زوریخ به "منفورترین و محبوب­ترین مرد زمین" بدل شد. هشت ماه دیگر از زمان انقلاب اول طول کشید تا در میان پیچ­های تند و روند سریع مبارزه طبقاتی بین انقلاب و ضدانقلاب کارگران در نهایت به قدرت خود آگاه شوند، قدرت بگیرند و جمهوری شوروی را به رهبری بلشویک­ها سازمان دهند.

البته که این کار آسانی نبود. وقتی لنین در روز 3 آوریل به ایستگاه فنلاند در پتروگراد رسید با این کلمات به استقبال توده­ها رفت: "زنده باد انقلاب سوسیالیستی جهانی!" او بر خلاف سردبیرهای پراودا (کامنف و استالین) هیچ اعتمادی به دولت انتقالی نداشت. او به این سردبیرها حمله کرد و مشغول فتح حزب خودش برای چشم­انداز بلافصل انقلاب سوسیالیستی شد. او قبلا در اثر معروفش "نامه­هایی از راه دور" که در این زمان نوشته شده وظایف کلیدی را تعیین کرده بود:

" 1) یافتن مطمئن­ترین راه برای مرحله­ی بعدی انقلاب یا انقلاب دوم، انقلابی که 2) قدرت دولتی را از دولت زمین­داران و سرمایه­داران (گوچکوف­ها، لووف­ها، میلیوکوف­ها، کرنسکی­ها) به دولت کارگران و دهقانان فقیر منتقل می­کند 3) این دولت باید بر الگوی شورای نمایندگان کارگران و دهقانان سازمان یابد".

لنین می­بایست مبارزه­ی سرسختی راه می­انداخت تا بر مقاومت اولیه­ی "بلشویک­های قدیمی" غلبه کند و حزب بلشویک را بر مسیر فتح توده­ها و رفتن به سمت انقلاب دوم قرار دهد. بلشویک­ها اقلیت بودند و وظیفه کلیدی­شان "توضیح صبورانه" سیاست­هایشان برای توده­ی کارگران بود. آن­ها بالاخره بر پایه­ی رویدادها موفق شدند با شعارهای "نان"، "زمین" و "صلح" کسب اکثریت کنند. نوشته­های لنین در این دوره شامل گستره عمیقی از دانش برای مارکسیست­ها در مورد رهبری در میان انقلاب و هنر شورش است. او در میان این رویدادهای تاریخی یکی از مهمترین آثار تئوریک خود، "دولت و انقلاب"، را به اتمام رساند و در آن موضع خود در مورد مساله­ی حیاتی تفاوت بین رفورمیسم و انقلاب را روشن ساخت.

تا آغاز سپتامبر بلشویک­ها اکثریت را در شوراهای پتروگراد و مسکو به دست آورده بودند. در 25 اکتبر رژیم کهن کنار نهاده شد و دولت شوروی متشکل از بلشویک­ها و سوسیال روولوسیونرهای چپ سر کار آمد که لنین رئیس­جمهور و تروتسکی وزیر خارجه­ی آن بود و البته اکنون از واژه­ی جدید کمیسر خلق به جای وزیر استفاده می­شد. تاریخ جهان شروع به تغییرات چشمگیر کرد.

نقش فردی لنین در سال 1917 حیاتی بود و این خود تاکیدی از نقشی حیاتی است که افراد در شرایط خاص می­توانند در تاریخ بازی کنند. در گستره­ی عظیم رویدادهای تاریخی، افراد عموما نقشی ثانوی بازی می­کنند. اما زمان­هایی حیاتی هست، خصوص وقتی به لبه­ی تیز اوضاع می­رسیم، که افراد می­توانند نقشی قاطع، خوب یا بد، بازی کنند. حضور لنین حیاتی و واجب از کار در آمد. او خود را در روند رویدادها در آمیخت، به درک قوانین بنیادین­شان رسید و به نیروهای اجتماعی که انقلاب را به ثمر رساندند شکل داد. تروتسکی این تجربه را در بررسی نقش خودش در 1917 خلاصه می­کند: "بگذارید برای روشن شدن اینگونه بگویم. اگر در سال 1917 من در پترزبورگ نبودم، انقلاب اکتبر هنوز اتفاق می­افتاد – به این شرط که لنین حاضر بود و فرماندهی را به دست داشت. اگر نه من و نه لنین در پترزبورگ حاضر نمی­بودیم انقلاب اکتبری در کار نمی­بود: رهبری حزب بلشویک جلوی آن را می­گرفت – من کوچکترین شکی در این مورد ندارم!" (روزنگار تبعید، 1935).

شکی در صحت این گفته نیست. مقاومت سران حزب در مقابل این مسیر جدید بسیار قوی بود. بدون لنین بی­نهایت قوی­تر هم می­بود. تروتسکی باور داشت که او به تنهایی شخصا فاقد اختیار لازم برای تغییر اوضاع می­بود. حزب بلشویک در چنین شرایطی در اتخاذِ به موقعِ راه لازم به سوی قدرت ناکام می­ماند. این می­توانست به بورژوازی امکان دهد پتروگراد را به آلمان­ها تسلیم کند، خیزش پرولتری بی­رهبر را سرکوب کند و قدرت خود را با رژیمی نظامی-بناپارتیست بر پا کند. کل مسیر تاریخ متفاوت می­بود و تاریخدانان آینده خوش­خیالی­های آرمان­گرایانه­ی بلشویک­ها را به سخره می­گرفتند!

تروتسکی که بیرون هر دو اردوگاه بلشویک و منشویک باقی مانده بود بالاخره متوجه اشتباه خود در تلاش برای وحدت دو گروه رسیده بود. او در بازگشت خود به روسیه در سال 1917 به بلشویک­ها پیوست و جز رهبری آن­ها انتخاب شد. لنین دو سال پس از موفقیت انقلاب نگاهی به گذشته می­کند و می­نویسد: "بلشویسم هنگام فتح قدرت و برقراری جمهوری شوروی بهترین عناصر را که در جریان­های اندیشه­ی سوسیالیستی به آن از همه نزدیک­تر بودند جذب کرد". شکی نیست که منظور او اینجا تروتسکی است که در صدرِ شورای پتروگراد و کمیته نظامی انقلابی، فرمانده­ی تدارکات فنی/نظامی انقلاب موفق اکتبر بود. در واقع در این سال­ها اتکای لنین به تروتسکی به عنوان رهبر مشترک انقلاب بسیار عظیم بود. در تمام این سال­ها نام­های لنین و تروتسکی از هم جداناشدنی بودند. لنین روزی از تروتسکی پرسید: "به نظرت اگر ما کشته شویم بوخارین و سوردلوف از پس کار بر می­آیند؟" این ملاحظه­ای لحظه­ای نبود چرا که سرنوشت انقلاب مدام بالا و پایین می­رفت.

سوسیال روولوسیونرها در ابتدای جنگ داخلی به سمت ضدانقلاب رفتند و تلاش به قتل رهبران بلشویک کردند. لنین در 30 اوت 1918 با گلوله­ی یکی از سوسیال روولوسیونرهای چپ زخمی شد. البته او توانست بهبود یابد و کار خود را پی بگیرد اما این مصدومیت تا حدود زیادی دلیل مرگ زودهنگام او حدود پنج سال بعد بود. بمب­هایی هم در قطار سرخ تروتسکی کار گذاشتند اما او موفق شد اتفاقا فرار کند.

پیروزی انقلاب اکتبر وضعیت جهان را عوض کرد. طبقه کارگر برای اولین بار در تاریخ به قدرت رسیده بود و حکومت پرولتری را بر قرار کرده بود. وظایف پیش روی لنین و نظام شوروی دستیابی به صلح، تحکیم حکومت و گسترش جهانی انقلاب سوسیالیستی بود. اما جمهوری شوروی هر روز با مخاطرات بزرگ­تری مواجه می­شد. بورژوازی بین­المللی با یاری رساندن به ضدانقلاب داخلی و اعزام بیست و یک ارتش دخالت­گر امپریالیستی بلافاصله دست به کار نابودی حکومت بلشویک­ها شد. ارتش سرخ توانا با پنج میلیون سرباز به فرماندهی تروتسکی ساخته شد تا اشغال خارجی را پس بزند و ارتش­های سفید داخلی را مغلوب سازد.

لنین در سال­های سرنوشت­ساز 1917 تا 1923 تمام وجودش را بر مسائل حساس دفاع و انقلاب جهانی متمرکز کرد. کار لنین در این دوره از گستره­ی هر زندگینامه­ی مختصری خارج است. این گستره شامل بر سیاست جهانی، جنگ داخلی، نظم نوین اقتصادی، ساختن انترناسیونال کمونیستی و مبارزه علیه بوروکراسی است. او در کنار سخنرانی­ها و گزارش­های مهمش، وقت پیدا کرد تا بعضی کلاسیک­های مارکسیستی را بنویسد از جمله "کمونیسم چپ، بیماری کودکی" و "انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد".

تا اواخر سال 1920 با شکست ارتش سفیدِ رانگل، نیروهای ضدانقلابی و دخالت­گر همه مغلوب شدند. دولت شوروی با هزینه­ای دهشتناک مهلت بقا یافته بود. این مهلت به "توازن" موقتی بین قدرت­ها انجامید که بلشویک­ها از آن استفاده کردند تا طبقه کارگر جهان را برای موج جدید انقلابی اماده کنند. لنین گفت: "به توازن رسیده­ایم. توازنی بسیار ناپایدار است اما مسلما توازن است. آیا دیری می­پاید؟ نمی­دانم؛ فکر نمی­کنم هیچ کس بتواند به این سوال جواب دهد. در نتیجه باید بیشترین توجه ممکن را نشان دهیم".

متاسفانه در میان خرد شدن اقتصاد روسیه و تاخیر در انقلاب جهانی، دولت شوروی از انحطاط داخلی لطمه خورد که شکل رشد سرطانی بوروکراتیک درون دولت و حزب را داشت. با هر شکست و عقب­نشینی روحیه­گیر برای توده­های خسته­ی روسیه، بوروکرات­ها کارگران را کنار می­زدند و هر روز اوضاع را خود بیشتر به دست می­گرفتند. ارتجاع بوروکراتیک لاجرم درون خود حزب بلشویک هم ظهور کرد و در چهره­ی استالین منعکس بود. پس از مرگ لنین، این رشد انگلی روی دوش دولت کارگری نهایتا به خلع ید سیاسی طبقه کارگر و ایجاد رژیمی توتالیتری به حکومت استالین رسید.

از اواخر سال 1922 آخرین مبارزه مرگ و زندگیِ لنین علیه این انحطاط بوروکراتیک بود. متاسفانه اولین سکته­ی لنین در بهار 1922 صورت گرفت و به فلج دست و پای راست او انجامید. او توانست پس از بهبود، احیا یابد و در اواخر سال به کار بازگردد. در ماه دسامبر سکته دوم از راه رسید و این­بار شدیدتر بود. لنین از بستر مرگ ضربه­ای علیه استالین و متحدینش که مشغول دسیسه­چینی علیه تروتسکی بودند آماده می­کرد. فوتیه­وا، منشی لنین، می­گوید: "ولادیمیر ایلیچ دارد بمبی برای استالین در کنگره آماده می­کند". در این میان بود که او بلوکی مخفی با تروتسکی علیه استالین بر سر مسئله­ی گرجستان و سایر مسائل کلیدی شکل داد. بالاخره لنین در "وصیت­نامه"ی خود که در 24 و 25 دسامبر نوشته شده و پی­نویسی در 4 ژانویه 1923 دارد فراخوان به عزل استالین از دبیر کلی حزب می­دهد. دو ماه بعد او تمام روابط شخصی با استالین را قطع می­کند و مقاله­ی معروف خود، "بهتر است کمتر باشیم اما بهتر" را منتشر می­کند که شامل حمله­ای سهمگین به اداره­ی آگاهی کارگران و دهقانان (رابکرین) به مدیریت استالین است. لنین می­گوید: "ما نه فقط در نهادهای شوروی که در حزب هم بوروکراتیسم داریم". لنین منتظر پاسخی به یادداشتی از استالین بود که سومین سکته­ی مرگبار را دریافت کرد و قوای سخن را از دست داد. در اواخر سلامتی­اش کمی بهبود یافت اما بالاخره در ژانویه 1924 از خونریزی مغزی جان سپرد.

استالین وصیت­نامه­ی لنین را کنار زد. او در پشت پرده سلطه­ی محکمی بر دستگاه حزبی ساخته بود. مرگ لنین و انزوای انقلاب به استالین امکان داد قدرت را در دستان خود متمرکز کند. بخشی از این کار اخراج اپوزیسیون چپِ تروتسکی بود. تا اواسط دهه 1930 تحت حکومت استالین، ضدانقلابی سیاسی بر پایه حقوق مالکیت ملی­شده در سراسر اتحاد شوروی سازمان داده شد. محاکمه­های تصفیه رودخانه­ای از خون هستند که رژیم­های لنین و استالین را از هم جدا می­کند.

رابطه واقعی تروتسکی با لنین بهتر از همه در نامه­ای خلاصه شده است که کروپسکایا یک هفته پس از مرگ لنین نوشت:

"لئون داویدوویچ عزیز،

من می­نویسم تا به شما بگویم ولادیمیر ایلیچ حدود یک ماه پیش از مرگش به کتاب شما نگاه می­کرد و در جایی که تعریفی از مارکس و لنین می­کنید توقف کرد و از من خواست آن­را دوباره بخوانم و با توجه بسیار گوش سپرد و بعد خود دوباره آن­را خواند.

و به غیر از این می­خواهم حرف دیگری هم بگویم: رابطه­ای که بین ولادیمیر ایلیچ و شما وقتی از سیبری نزد ما به لندن آمدید، شکل گرفت تا آخرین لحظه­ی مرگ برای او عوض نشد.

برای شما، لئون داویدوویچ، آرزوی قدرت و سلامت می­کنم و در آغوش می­کشمتان

ن. کروپسکایا".

کروپسکایا در همان سال 1926 در محفلی از اپوزیسیون چپ گفت: "اگر ایلیچ زنده بود احتمالا تا بحال زندانی شده بود". بوروکراسی استالینیستی بعدها فتوحات خود را بیشتر از اپوزیسیون گسترش داد. آن­ها حزب بلشویک را فتح کردند. آن­ها برنامه­ی لنین را شکست دادند.

شکی نیست که لنین غولی سیاسی بود. او بزرگ­ترین انقلابی قرن بیستم بود. اعتماد به پیروزی نهایی طبقه­ی کارگر در درونش، او را تا تار و پود وجودش انقلابی و مارکسیست ساخته بود. اما لنین با این مشخصات به دنیا نیامد و خود را با ترکیبی از آموزش و تجربه، تئوری و عمل به اینجا رساند. تا سن 23 سالگی تمام ویژگی­های بنیادین شخصیت لنین، نگاهش به زندگی و شیوه­ی عملش شکل گرفته بودند. او انقلاب را زندگی می­کرد و نفس می­کشید. او با این بزرگ­ترین وظایف تاریخی و وحدت هدف به کلی و تمام و کمال خود را به سرانجام رساند. از میان سال­ها مطالعه عقاید بنیادین مارکسیسم به همراه عمل سخت او به لنین بدل شد، مرد و معلم بزرگی که می­شناسیم.

پس از مرگ مارکس و انگلس دفاع از مارکسیسم حقیقی به معنای وسیع کلمه به دوش ایلیچ لنین افتاد. او با کار و اعتماد بی­همتایش راه را برای اولین انقلاب سوسیالیستی موفق آماده ساخت و مسیر تاریخ جهان را عوض کرد.

لنین نوشت: "تنها انقلاب سوسیالیستی پرولتری می­تواند بشریت را از بن­بستی که امپریالیسم و جنگ­های امپریالیستی برایش ساخته بیرون بیاورد. انقلاب با هر دشواری، با هر عقب­نشینی موقت احتمالی و با هر موج ضدانقلاب که روبرو شود، پیروزی نهایی پرولتاریا قطعی است".

افراد همتای لنین در جنبش انقلابی نادر هستند. این مقاله نمی­خواهد چالش بدل شدن به مارکس یا لنین را پیش روی تک تک ما بگذارد. ما باید خودمان باشیم. با این حال چالش پیش رو این است که خود را تغییر دهیم، خود را از لحاظ نظری و سیاسی برای نقشی که در آینده بازی می­کنیم رشد دهیم. ما افتخار می­کنیم که روی شانه­­ی مارکسیست­های بزرگ پیش از خود بایستیم. ما نیز مثل آن­ها باید خود را با حسی از تاریخ و ایمان به آینده­ی بی­طبقه­­ی بشر درآمیزیم.

با مرگ لنین، دفاع و دوام مارکسیسم بر شانه­های لئون تروتسکی افتاد که علیه مقلدین استالینیست جنگید. امروز این دوام بر دوش نسل کنونی مارکسیست­ها می­افتد که در شرایط تعمیق بحران و بی­ثباتی جهانی این مبارزه برای عصر جدید بشری را تا پیروزی نهایی پیش ببرند، آن پیروزی که لنین توانست آغاز کند اما عمرش به پایان آن قد نداد.

کتاب­های پیشنهادی برای مطالعه­ی بیشتر:

(پیشنهادها از نویسنده است-م).

"لنین و تروتسکی – آن­­ها واقعا در پی چه بودند؟" از آلن وودز و تد گرانت

"بلشویسم: راه انقلاب" از آلن وودز

"روسیه: از انقلاب تا ضد انقلاب" از تد گرانت

دیگر آثار:

"لنین مرد" از لئون تروتسکی (سخنرانی در ایستگاه تیفلیس در روز مرگ لنین-م)

"لنین" از لئون تروتسکی

"درباره وصیت سرکوب­شده­ی لنین" از لئون تروتسکی

"آخرین نامه­های لنین" از آلن وودز

منبع: "در دفاع از مارکسیسم"، وب­سایت گرایش بین­المللی مارکسیستی (Marxist.com)